skip to Main Content
درباره تعویذ
چراغ برق

درباره تعویذ

تعویذ | روبرتو بولانیو

خواننده وقت و بی‌وقت این کتاب را ورق می‌زند. دوست دارد خودش آن را نوشته باشد، به‌جای آنکه درباره‌اش بنویسد. دوستانش می‌‌‌بینند و خیال می‌کنند او طرفدار اصلی بولانیو است. توضیح می‌دهد که این‌طور نیست. فقط کاری با او دارم. لازم است چیزی را از او  تقلید کنم. خونسردانه نوشتن از وحشت، گیجی و شعر را. موفق شدی؟ موفق خواهم شد.

تعویذ قصه آئوکسیلیو لاکتوره‌ی [۱] بدون اوراق هویت، بی‌خانمان و اغلب بیکار است که حوالی سال  ۱۹۶۷ از اروگوئه به مکزیک آمد، و سال‌ها در دانشکده ادبیات و فلسفه مکزیکوسیتی پرسه زد و با شاعران نشست و برخاست. در سپتامبر ۱۹۶۸ در جریان اعتراضات مردمی و دانشجویی که پلیس ضد شورش وارد حریم دانشگاه شد و معترضان را سرکوب و بازداشت کرد، آئوکسیلیو به لطف عادت غریب کتاب خواندن در توالت آخرین کسی بود که از تجاوز به حریم دانشگاه باخبر شد. او آن موقع کتاب شعری در دست داشت و روی توالت نشسته بود. تا روزها پس از حمله نظامیان به دانشگاه، او در مخفیگاهش زندانی و فراموش شده بود. همانجا روی زمین مچاله شد و به خواب رفت و آنچه بولانیو اینجا نوشته و بعدها رخ داد را گویی در همان خواب طولانی دید.

روزهای پس از سرکوب و کشتار تلاتکو[۲] و در زمان جنگ‌های کثیف مکزیک است. البته به‌جز ماجرای دانشگاه، در کتاب روایتی مستقیم از این وقایع در کار نیست، اما انگار آدم‌ها و داستان‌ها‌شان و حتی خود شهر مکزیکوسیتی، جز اشباح باقیمانده از این جنگ و کشتار نیستند.

آئوکسیلیو، مادر خیالی شعر مکزیک، زنی که دندان‌های جلویش ریخته‌اند و باوجود پیشنهاد کمک‌های مالی دوستان شاعرش، دهان خالی‌اش را همان‌طور که هست پذیرفته، در سال‌های پس از آن واقعه، یکسره در کافه‌ها نشست و شعر خواند و از شعر حرف زد، بی‌آنکه خودش شعری بخواند یا توضیح بدهد که منظورش از شعر خوب کدام است. عجیب نیست که هیچ کجای داستان، شعری که مادر شعر مکزیک آن را بستاید به چشم نمی‌خورد. شاید به خاطر اینکه شعر بلندی که مدنظر آئوکسیلو است را بولانیو به نثری روشن و صریح نوشته، که بااینکه غنایی است، درباره عواطف و احساسات آدمی نیست و در عین حال فقط درباره همین‌‌هاست. و البته  شعری که بی هیچ پروایی هر چه را  اصل مطلب بپندارد می‌گوید. چنانکه آئوکسیلیو همان اول کار گفت:

«یادم داده‌اند. (به ضرب شلاق یادم داده‌اند. به ضرب میله‌ای آهنین) که زیاده‌گویی‌ها زیادند و تنها گفتن خود موضوع کفایت می‌کند.» 

همچنین بخوانید:  ویرانشهر اقلیمی

در این قصه زمان فقط یک تکه است، یا هر چند تا که هست، تکه‌های آن  جوری روی همدیگر را پوشانده‌اند که انگار در سراسر کتاب، وقت، میانه غروب است که سپری نمی‌شود و کار خورشید قرار نیست تمام شود. مردم مفلوکی که وسط غروب در کوچه‌های مکزیکوسیتی، در میانه جان کندن میان امواج سیلابی سهمگین به هم برمی‌خورند، شاعرانی جوان و روزنامه‌نگارانی پیرند که روزهاست نخوابیده‌اند و نخواهند خوابید و کاغذهایی سیاه‌ شده از آخرین شعرها و نوشته‌هایشان در دست دارند و خودشان راهی ندارند بفهمند شعری که گفته‌اند آشغال است یا شاهکار. آئوکسیلیو در میانه آن امواج با ژستی من‌درآوردی دستش را جلوی دهان بی‌دندانش می‌گذارد و با اشباح خواب‌زده‌ای که خودش هم یکی از آن‌هاست گفتگوهای ادبی می‌کند. آن‌ها از میان امواج  سر بیرون می‌کنند و به‌سختی چیزی به هم می‌گویند. آئوکسیلو همه این‌ وقایع را پیش از آنکه اتفاق افتاده باشد، مچاله روی کف سرد دستشویی زنانه به یاد آورده است.

سپس خواننده از خودش پرسید آیا برای تقلید از جنون خونسردانه بولانیو، کافی است جرئت کنی کلمات را مثل رودخانه در دهان زنی بی‌دندان، فروتن و در عین حال پرمدعا جاری کنی؟ ادعاهای در ظاهر گزاف را که چیزی کم از راستین‌ترین سخنان ندارند؟

«من رفیق تمام مکزیکی‌ها هستم. من مادر شعر مکزیک هستم. در کافه‌های مکزیکوسیتی من اولین شنونده نسخه‌های چرک‌نویس شعر شاعران جوان این کشورم.»

آیا کافی است از آدم‌هایی بنویسی که بی‌هیچ ابایی وقت و بی‌وقت از خود می‌پرسند «آیا دارم دیوانه می‌شوم؟» آدم‌هایی که بعضی‌هایشان مخلوق نویسنده‌اند و بعضی‌هایشان واقعی‌اند، لیلیان سرپاس[۳] شاعر، رمدیوس باروی[۴] نقاش. و بعد پاسخی برای این سؤال ننویسی، چرا که ناگفته پیداست آن‌ها همیشه دیوانه بوده‌اند، و دیوانه خواهند ماند.

آئوکسیلیو می‌گوید نفرین شده است تا هیچ‌چیز را از خاطر نبرد.او شیفته جزییات است. خاصیت لحن بولانیو یکی این است که ممکن است به نظر برسد مادر شعر مکزیک در انتخاب جزییات رویدادها سهل‌گیر است و تصادف و خطا و شفقت و بی‌رحمی برایش یکسان‌اند، اما زود معلوم می‌شود که این‌طور نیست. هر آنچه آئوکسیلیو از عینیات، تشبیهات ابتدایی و جزییات وقایع به یاد می‌آورد مثل تیغ تیزند. از گردوخاک روی کتاب‌های کتابخانه شاعران کارش به حرف زدن از زندگی می‌کشد. و از اشیاء و پرندگان و آدم‌هایی که تصادفاً در خیابان به هم بر‌خوردند، استعاره‌های ویرانگر می‌سازد. استعاره‌هایی که سانتی‌مانتال نیستند اما رمانتیک‌اند.

همچنین بخوانید:  «خوف»ی که با قلم تصویر می‌شود

بولانیو در مصاحبه‌ای‌ گفت که خود را از معدود بازماندگان پروژه رمبو[۵] می‌داند:

«انقلاب در هنر و تغییر زندگی اهداف پروژه رمبو بودند. و البته نوآوری در عشق. در واقع هدف رمبو ترسیم زندگی به مثابه اثری هنری بود.  پروژه‌ای رمانتیک و ناامیدکننده و به خصوص انقلابی که شکست نسل‌های هنرمندان را به خود دیده است. من باز‌مانده‌ای از آن پروژه‌ام. به‌رغم افراط‌ها، بی‌اعتدالی‌ها و انحراف‌های این پروژه، علاقه شدیدی به آن دارم. این پروژه به طرز ناامیدکننده‌ای رمانتیک و به خصوص انقلابی است و شکست بسیاری از گروه‌ها و نسل‌های هنرمندان را به چشم خود دیده است.» [۶]

کتاب با شهود پیش‌گویانه آئوکسیلیو به پایان می‌‌رسد. راهپیمایی شادمانه خیل جوانانی که او مادرشان بوده است، «زیباترین بچه‌های آمریکای لاتین»، که آوازخوانان به سوی پرتگاه مرگ و نیستی گام بر‌می‌دارند و او شاهد است که چطور به ته دره سقوط می‌کنند. آئوکسیلیو مثل مادری که در برابر تلخی و مصیبت راهی جز تماشا ندارد تماشا می‌کند. به فرزندانش مؤمن و هم‌زمان سوگوار آن‌هاست و پیداست که قلبش هنوز هم از شوق تماشای آن‌ها می‌تپد.

«آوازی که می‌شنیدم از رزم حکایت می‌کرد. از هنرنمایی‌های دلاورانه تک‌تک فرزندان نسلی از جوانان آمریکای لاتین که سرانجام همه‌شان راهی مسلخ شدند. با این همه می‌‌دانستم که آن آواز بیش و پیش از هر چیز از دلاوری سخن می‌گوید. از آینه‌ها، از شوق و لذت. و این آواز تعویذ ماست.»

در این قصه، مثل هر چیز دیگری، درست همان چیزی که ارزش تقلید دارد غیرقابل تقلید و دور از دسترس به نظر می‌رسد. آوازهای دسته‌جمعی جوانانی در حال سقوط، که ریتمی شکوهمند از پرسه‌ها، سرگردانی‌ها و خفگی‌های آن‌ها در خود دارد و زیباست اما صرفاً زیبا نیست.

تعویذ | روبرتو بولانیو | ‌ترجمه رباب محب | تهران | نشر ماهی | چاپ اول | ۱۳۹۷ | ۱۷۶ صفحه | ۱۶۰۰۰ تومان

 

پانویس‌ها:

[۱] Auxilio Lacouture

[۲]tlatelolco massacre ،  واقعه‌ای که طی آن نیروهای مسلح مکزیک به روی مردمی که در اعتراض به برگزاری المپیک تابستانی به خیابان‌ها آمده بودند آتش گشودند و صدها نفر را کشتند و هزاران نفر هم بازداشت شدند.

[۳] Lilian Serpas

[۴] Remedios Varo

[۵] Arthur Rimbaud

[۶] روبرتو بولانیو (آخرین مصاحبه و گفتگوهای دیگر)، مارسلا والدز، ترجمه بهار سرلک،  تهران، نشر ثالث، چاپ اول، ۱۳۹۸، ص.۴۸

0 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗