بازاندیشی در ریشههای «تحلیل نظامهای جهانی»
تقریبا چهار دهه پیش، در سال ۱۹۷۴، «ایمانوئل والرشتاین»، اولین جلد از شاهکار خود، «نظام جهانی مدرن» را منتشر کرد. در این گفتگو «والرشتاین» درباره ریشهها و دلالتهای نظریه نظامهای جهانی سخن میگوید.
پیشگفتار
تقریبا چهار دهه پیش، در سال ۱۹۷۴، «ایمانوئل والرشتاین»، اولین جلد از شاهکار خود، «نظام جهانی مدرن» را منتشر کرد. در همان سال، «پری اندرسون»، تاریخدان بریتانیایی و سردبیر مجله (New Left Review) دو بخش اول از «تاریخ ریشههای مدرنیته» را بیرون داد. همزمانی انتشار این دوکتاب، منجر به مقایسههای علمی فراوان از نظر رویکرد کلان تاریخی بین این دو اثر شد. نکته قابلتوجه این است که هر دو نویسنده نگاهی کلگرایانه دارند. نگاه کلگرایانه بهمعنای تاکید بر کلنگری روششناختی است. «والرشتاین» کلیت را در معنای نظامهای جهانی فهم میکند، در حالی که «اندرسون» طرفدار کلنگری است. این تضادی معنادار است. نظامهای جهانی، کلهایی بسته هستند به این معنا که سیستمهایی تاریخی دارای آغاز، پایان و مرزهای جغرافیایی مشخص هستند. کلسازی بهلحاظ تاریخی نامتناهی است و در نتیجه در مورد «اندرسون» نیازمند تحلیلی است که از دوران باستان آغاز شود و پایانی مشخص نداشته باشد. با اینکه این دو متفکر درباره جهان مدرن مینویسند، اما جهان را از جنبههایی بهشدت متفاوت درک میکنند. با این حال، هیچیک از این دو نفر دیدگاه خود را تنها پارادایم ممکن برای تحلیل اجتماعی ندانستهاند. در عوض «والرشتاین» ادعا میکند که نظامهای جهانی «فراخوانی برای بحث درباره پارادایم» هستند.[۱]
در دهه هفتاد، «والرشتاین» و «اندرسون» با پژوهشهای یکدیگر آشنا شدند، آنها برای یکدیگر نامه نوشتند، درباره کتابهای هم پیشنهادهایی را مطرح کردند و حتی «اندرسون» به دعوت «والرشتاین» چند کلاس در «بینگهمتون» برگزار کرد. با این حال، بهدلیل نقطه عزیمت متفاوتشان در مورد واحد تحلیل، رویکرد کلی آنها به تاریخ جهان و رویدادهای معاصر متفاوت است. «والرشتاین» برخلاف «اندرسون»، خود را مارکسیست نمیداند و نسبت به تاکید مارکسیسم بر انقلابهای بورژوازی تردید دارد. «والرشتاین» همچنین باور دارد که اقتصاد جهانی سرمایهداری، بهعنوان یک کل بسته، از آثار انباشتی تضادهای خود است که فرو میپاشد؛ از اینجا به بعد است که افراد و جنبشها میتوانند به نحوه کارکرد نظام یا نظامهای جهانی بعد شکل بدهند. «اندرسون» ادعا میکند که امروز کاپیتالیسم قدرت زیادی دارد، با این حال بر این نکته معترف است که بهمرور زمان این نظام از هم میپاشد.
در گفتوگوی ما، «والرشتاین» درباره ریشهها و دلالتهای نظریه نظامهای جهانی سخن میگوید. در آغاز گفتوگو، نظر وی درباره «اندرسون»، ر میپرسم و اینکه آیا تکامل افکار «والرشتاین» را دنبال میکند. سپس بهسراغ مسئله نظامهای جهانی بهعنوان شیوه تحلیل ذاتا اکولوژیک (یا اکولوژیک جهانی) میرویم. بحثهایی وجود داشته که آیا مجموعه اقتصاد جهانی سرمایهداری «والرشتاین» که در چهار جلد منتشر شده، درگیر تحلیل محیطزیستی بوده یا خیر. «والرشتاین» باور دارد که نظریه نظامهای جهانی دقیقا با تاریخ محیطزیستی همسازی دارد، چراکه در سنت کلنگر کار میکند. به بیان دیگر، کلها از اجزای تشکیلدهنده خود جداییناپذیر هستند. اقتصاد، سیاست، جامعه و محیطزیست را نمیتوان از یکدیگر جدا کرد. به همین دلیل است که «والرشتاین» از منظر علمی، تاریخی و اجتماعی مینویسد، نه از یک نقطهنظر صرفا جامعهشناختی.
درواقع، «والرشتاین» تفکیک رشته درونآکادمی را بخشی از بحران حاضر اقتصاد جهانی سرمایهداری میداند. علم نیوتنی، جستوجو برای قوانین جهانشمول را تشویق میکند و در مقابلِ ایجاد تغییر در زمان و فضا میایستد. این نگاه نوموتتیک (قانونبنیاد) به انباشت دانش در علوم اجتماعی نیز رواج دارد. به گفته «ایلیا پریگوژین»، برنده جایزه نوبل شیمی، حتی قوانین بهظاهر دائمی، بهلحاظ زمانی و مکانی محدود هستند. «والرشتاین» معتقد است، باید اصل عدم قطعیت را در تمامی حوزههای دانش بپذیریم. این موضوع به این دلیل نیست که ما در جمعآوری شواهد و مدارک مشکل داریم، بلکه از آن روست که بحرانهای نظامهای جهانی پیامدهای احتمالی فراوانی دارند، بنابراین او تلاش میکند با این فرضیه نیوتنی مبارزه کند که سرمایهداری نه یک سیستم تاریخی، بلکه نظامی طبیعی است. «والرشتاین» حتی رویکردهای قانونگرا (Nomothetic) را که منتقد سرمایهداری است رد میکند. معروفترین این دیدگاهها این باور است که مقایسه سیستمهای جهانی منجر به افشای حقایق تاریخی اساسی جهانی میشود. (چنین منطق قیاسی تنها در دورههای تغییر شکل سیستمی جواب میدهد، یعنی زمانی که سیستمها از قوانین پیروی نمیکنند.) با این حال «والرشتاین» جهانبینی قانونگرا را با دیدگاه مقابلش، یعنی تفسیر یکهنگارانه (Idiographic) از تاریخ معامله نمیکند. وی تجلیل دومی از خاصبودگی موارد را بدون تعمیمدهی کلانتر رد میکند. از نظر «والرشتاین»، تحلیل سیستمهای جهانی، سوگیریهای ذاتی پژوهشهای علوم اجتماعی را برملا میکند.
در نهایت، در آخرین بخش مصاحبه، بهسراغ انقلاب سال ۱۹۶۸ میرویم. «والرشتاین» بهعنوان استاد دانشگاه کلمبیا و یکی از اعضای (Ad Hoc Faculty Group) نقش مذاکرهکننده و میانجی را بین دولت و دانشجویانی داشت که ساختمانها را اشغال کرده بودند. بعدها وی به این باور رسید که شورشهای آن سال، نمادی از سیستم جهانی مدرن بحرانزده بودهاند. این موضوع بسیار به مصاحبه ما نزدیک است، چراکه در زمان حاضر که دوران تحولات اجتماعی جهانی است، «والرشتاین» باور دارد که ما در حال مشاهده آخرین مرحله سرمایهداری هستیم که در آن اعمال بهظاهر کوچک ختم به نتایج عظیم میشود. پایان نظام جهانی مدرن قطعی است. نتایج این مناقشات، چه شرایط بشر را بهبود بخشند و چه بدتر کنند، ذاتا نامشخصاند.
گرگوری پی. ویلیامز (گ.و): شما و «پری اندرسون» در سال ۱۹۷۴، کارهای بزرگی درباره ریشههای جهان مدرن منتشر کردید. آیا میدانستید درباره موضوع مشابهی مینویسید؟
ایمانوئل والرشتاین (ای.و.): خب، فکر میکنم که هم بله و هم خیر. بله به این دلیل که هم من و هم «پری اندرسون» درباره جهان مدرن مینویسم. فکر میکنم از این لحاظ کارهایمان کاملا مشابهاند. زمانی که دو جلد از کار اندرسون و جلد اول کار من بیرون آمده بود،[۲] مصاحبهای در نشریه (New York Review of Books) منتشر شد. این مصاحبه به کارهای ما میپرداخت. اسم این مقاله «تاریخ عظیم» بود که «کیث تاماس» نوشته بود.[۳]
گ.و: دیدگاه شما تا حدی متفاوت است. روایت او از دوران باستان آغاز میشود و از آنجا به جلو میآید.
ای .و: نه، مطلقا. دیدگاه او پیوند مستقیمتری با مارکسیسم کلاسیک دارد به این معنا که او به مراحل تاریخی میپردازد. او معتقد است، سرمایهداری پس از فئودالیسم متولد شد. فکر میکنم نقطهنظر او بهترین توصیف تاریخی از موضع نظری مارکسیسم کلاسیک است.
گ. و: شما چیزی را که منجر به ایجاد اقتصاد جهانی کاپیتالیستی شد، «همزمانی تصادفی رویدادها» مینامید، به این معنا که اگر رخدادها بهشکل فعلی رخ نداده بودند، کلا چنین رویدادی شکل نمیگرفت.[۴] داستان «اندرسون» تفاوتهای ظریفی دارد، اما غایتشناسانه است. شما اغلب مارکسیست نامیده میشوید، اما این شکافتان با مارکسیسم قابلتوجه است.
ای. و: بله، در نوشته «اندرسون» این موضوع اجتنابناپذیر انگاشته شده. من هم فکر میکنم دقیقا همین موضوع، اختلاف بزرگ بین ماست. من تئوری پیشرفت اجتنابناپذیر را که بخشی از مارکسیسم کلاسیک است و به آن ارتدکس میگویم، رد میکنم. مطمئن نیستم اینها نظرات «مارکس» باشند چراکه نظرات او بسیار پیچیدهترند. مارکسیسم ارتدکس، مارکسیسم حزبی است؛ مارکسیسم حزب سوسیالدموکرات آلمان و حزب کمونیست شوروی. درواقع پس از مرگ مارکس توسط انگلس بهوجود آمد. این همان مارکسیسم کلاسیک است. از نظر من، به سختی میتوان خود مارکس را به مارکسیسم کلاسیک مرتبط کرد، اما تناقضات فکری در کارهایش وجود دارد که بستگی به این دارد که چه میخوانید و بر چه چیزی تاکید دارید.
گ.و: ترجیح میدهید شما را بهعنوان فردی رادیکال بشناسند یا خودتان را مارکسیست میدانید؟
ای. و: خوشحال میشوم که من را رادیکال بدانند و درباره اینکه بهعنوان مارکسیست شناخته شوم، راستش به این بستگی دارد که از مارکسیست چه معنایی در نظر داشته باشید. معمولا میگویم چهار دیدگاه درباره مارکسیستبودن من وجود دارد: کسانی که میگویند من مارکسیست هستم و آن را چیز خوبی میدانند، افرادی که میگویند من مارکسیستم و آن را چیز بدی میدانند، عدهای که میگویند من مارکسیست نیستم و این را چیز خوبی میدانند و کسانی که مرا مارکسیست نمیدانند و این را امری منفی میدانند. میتوانم افرادی را که درباره همه این چیزها بحث کردهاند، تشخیص دهم و در اینباره نگرانی ندارم. بارها گفتهام «مارکس» مهمترین جامعهشناس قرن نوزدهم است و با خوشحالی میگویم که او یکی از منابع فکری من بوده. درست است که او یکی از مهمترین متفکران قرن نوزدهم بوده، اما اوضاع تغییر کرده. او درباره بعضی چیزها اشتباه میکرده، اما سایر حرفهایش درست بوده. باید توجهمان را به چیزهایی که به ما میدهد، معطوف کنیم.
گ.و: «اندرسون» خیلی راحت مواضعش را با مارکسیسم روشن میکند. آزادی مارکسیسم به این معناست که بتوانی در آن تجدیدنظر کنی. مهم نیست که مارکس با ما موافق بود یا نه.[۵] آیا قضیه این نیست که این کار با مخاطب آمریکایی مجاز نیست؟
ای. و: با مخاطبان آمریکایی این کار دشوار است، البته با بریتانیاییها نیز همین دشواری وجود دارد و باز هم مسئله این است که داریم درباره کدام لحظه از زمان صحبت میکنیم. در اروپا دورهای بود که نهتنها مارکسیستبودن احترامبرانگیز بود، بلکه تقریبا تنها موضع احترامبرانگیز بود. این موضع، تغییر کرده. «پری» کاملا خودش را یک مارکسیست غربی میداند. درباره مارکسیسم غربی مینویسد و از لحاظ مختلف درست میگوید، چون منبع بسیاری از ایدههایش متفکران ایتالیایی، آلمانی و فرانسوی هستند. او و بهطور کلی (NewLeft Review) نقش مهمی در معرفی این ایدهها و درواقع ترجمه آنها به انگلیسی داشتند. آنها اصلا این کار را وظیفه اصلی خودشان میدانستند، چون (New LeftReview) دو لحظه مهم در تاریخ دارد. قطعا این لحظه دوره اول بود. «پری» موضعش را از یک خوشبینی شدید به یک بدبینی قوی تغییر داد. این امر را میتوان کموبیش در نوشتههای او بعد از سال ۲۰۰۰ مشاهده کرد. راستش از آنوقت به بعد (New Left Review) ذائقه متنوعتری پیدا کرده. چند روز پیش فرصتی پیدا کردم که به نشریه نگاهی بیندازم، متوجه شدم طی این سالها، ۱۰مقاله برای (New Left Review) نوشتهام، خیلی زیاد است. فکر میکنم تنها نشریهای که در آن بیشتر از این مجله یادداشت چاپ کردهام، نشریه خودم باشد. بنابراین قطعا معتقدم که (New Left Review) مجلهای است که با روشنفکران چپ تمام جهان صحبت میکند. این مهمترین کارش است، اما لحنی علمی دارد؛ مقالهها، مقالههایی جدی هستند.
گ.و: یکی دیگر از نقاط مشترک شما با «پری» این است که میخواهید چهار جلد منتشر کنید. دو جلد اول «اندرسون» در یک سال منتشر شد. شما تابهحال چهار جلد منتشر کردهاید و در برنامهتان است که بیشتر هم بنویسید. با نگاه به نوشتههای پایانیتان، برداشتم این است که نوشتههای جدیدتان احتمالا تبدیل به آخرین کتابهای شما خواهند شد.
ای. و: خب، جلد چهارم فقط به چیزی که من به آن قرن نوزدهم طولانی میگویم، میپردازد.[۶] در پیشگفتار جلد چهارم، توضیح میدهم که چرا جلد پنجمی در کار خواهد بود، و شاید جلد ششم و شاید جلد هفتم، اگر تا آن روز دوام بیاورم. خب؟ پس، پروژه دارد پیش میرود. پروژه «اندرسون» اما از لحاظ مختلف متوقف شده است. قرار بود جلد دیگری درباره انقلاب بورژوازی بنویسد، اما هیچوقت این کار را نکرد. فکر نمیکنم هیچوقت هم اینکار را بکند، البته این نظر من است، البته نظر خیلیهای دیگر هم است. او بیوقفه مقاله منتشر میکند و مقالههای بیشماری مینویسد. اما شما کاملا درست میگویید که من در نوشتههای دیگرم با موادی دستوپنجه نرم میکنم که قرار است در جلد پنج و شاید شش و… بیاید. شاید نیاز نباشد آنها را بنویسم، اما خب آنقدر که من میخواهم نظاممند و متقاعدکننده نیستند. پس، اگر فردا بمیرم، نظراتم درباره قرن بیست و حتی بیستویک، در مقالههای مختلف موجود است. اما کتابش وجود ندارد، بنابراین باید تلاش کنم.
گ.و: چرا شما و بقیه فکر میکنید اندرسون پروژهاش را تمام نخواهد کرد؟
ای.و: خب، او کلاسهایی درباره انقلاب بورژوازی برگزار کرده است. زمانی کلاسی با همین موضوع در «بینگهمتون» داشت، اما هیچوقت آنها را مکتوب نکرد. بگذارید اینطور بگویم که خود من هیچوقت به مفهوم انقلاب بورژوازی خیلی فکر نکردهام. اما معتقدم او کار دشواری در نشان دادن نفوذ انقلاب بورژوازی در جهان فراتر از آنچه خودش و باقی مردم بهعنوان مثالهای کلاسیک میشناسند، یعنی بریتانیاییها، فرانسویها و آمریکاییها دارد. فکر نمیکنم، شدنی باشد. او همکار خیلی باهوشی است. میدانید، «اندرسون» یکی از دقیقترین نویسندههای جهان است. او از معدود افرادی است که اجازه نمیدهد صحبتهایش ضبط شود. هرگز اجازه نمیدهد، چون دوست ندارد چیزی را منتشر کند که نسخه نهایی و کامل نباشد. روی گفته و نظریاتش کار میکند، کار میکند و کار میکند. دو جلدی که منتشر کرد درواقع یک جلد بودند و همکارانش در (New Left Review) قانعش کرده بودند که آن یک جلد زیادی قطور است و… بنابراین او به دو جلد تقسیمش کرد. اما کتابش درباره انقلاب بورژوازی را تا وقتی که به دیدگاه نهایی و قطعی نرسد، منتشر نمیکند و هیچوقت به این نظر نهایی نمیرسد. من همیشه این احساس را داشتهام که وقتی بهجایی برسم که نسبت به نقطهنظرم ۹۵ درصد قطعیت داشته باشم، منتشرش میکنم. «اندرسون» میخواهد به صددرصد برسد. این خیلی فلجکننده است. اما چه میشود کرد. البته «اندرسون» مقالات زیادی منتشر کرده است.
گ.و: «جیسون مور» در مقالهای، عامل اکولوژیک در نظامهای جهانی مدرن[۷] شما را نشان داد. تا جایی که من بررسی کردم، ۱۳ نمونه جداگانه از تغییرات زیستمحیطی پیدا کردم که در تغییرات اساسیتر ساختاری که دربارهاش بحث میکند، نقش داشته است. من آبوهوا، قطحی، تدارک مواد غذایی، جمعیت و چوب را مشاهده کردهام. فکر میکنید منطقی است که کار شما را یک تاریخ محیطزیستی بدانیم؟
ای.و: خب، راستش مقاله او تکانم داد، چراکه متوجه نشده بودم در جلد اول چقدر این کار را کردهام. اما فکر نمیکنم اشتباه کند. اصلا فکر نمیکنم اشتباه کند. به نظر من، او میخواست از من در برابر کسانی که میگویند این مسائل را نادیده میگیرم، دفاع کند. میگوید نه، اصلا، این مسائل در مرکز کاری بودند که من انجام دادم و درست میگوید، اما باید بگویم در سال ۱۹۷۱ که این کتاب را مینوشتم، به آن بهچشم یک تاریخ محیطزیستی نگاه نمیکردم. هیچکس آن زمان تاریخ محیطزیستی نمینوشت. مفهومی نبود که از آن استفاده کنم. اما من داشتم از مفهوم اصالت کل استفاده میکردم، درست است؟ بنابراین خیلی طبیعی است برای من که همه این عناصر را در نظر بگیرم.
گ.و: مصاحبهای از شما با سی-اسپن در سال ۲۰۰۲ دیدم.[۸] یک برنامه صبحگاهی بود که تماسهای تلفنی بینندگان را پخش میکرد. بعضیها زنگ میزدند و حرفهای وحشتناکی میگفتند. مثلا یک نفر، شما را متهم کرد که فراری جنگ ویتنام هستید و پاسخ شما این بود: «من سعی نکردم فرار کنم. دیگر خیلی برایم دیر شده بود: بهجایش در کره جنگیدم». یک تماسگیرنده دیگر به سی-اسپن انتقاد کرد که باید بهجای شما «رامسفلد» یا «رایس» را دعوت میکرد. آیا شما چنین حملاتی را محدودکننده میدانید؟ آیا چپ، دستهبندی است که مردم در برابر آن موضع مشخصی دارند؟
ای.و: از دیدگاه عمومی در آمریکا، موضع من بسیار عجیب و غریب است. مطبوعات و رسانهها آنچه را من میانه میدانم، چپ تعریف میکنند، بنابراین شما در رسانهتان مرکز را در مقابل راست قرار میدهید و مرکزی که چپتر از وسط است، انگار از مریخ آمده. آنها هیچ مشروعیتی به چپ نمیدهند. مدام به راست حرکت کردهاند. مکان مرکز در سی، چهل سال اخیر پیوسته به راست حرکت کرده. پس وقتی مردم، «اوباما» را یک سوسیالیست دیوانه بدانند، من چه میتوانم بکنم؟
گ.و: دانشگاهیان هم، نه به همین شکل، اما بهنحوی این کار را میکنند. آیا وقتی کسی که انتظار میرود درست متوجه شود، چنین اشتباهی میکند، آزاردهندهتر نیست؟
ای.و: نظر کلی من این است که صبورانه موضعم را دوباره توضیح دهم و مدام این کار را تکرار کنم. بعد از مدتی، بالاخره آنها شروع به فهمیدن و پذیرش میکنند. بخشی از مزخرفاتی که در دهه ۱۹۷۰ نوشته میشد، دیگر کسی آنها را نمینویسد. اما میدانید، باید آرام باشیم. تاریخ سی، چهل سال اخیر، نظریات من را اثبات کرده. همه با این موافق نیستند، اما افراد بیشتری نسبت به سی، چهل سال پیش با آن موافقاند.
گ.و: شما به دو تله در پژوهش نظامهای جهانی اشاره میکنید؛ یکی تله قانونگرایانه است که پژوهشگران تصور میکنند، میتوان سیستمهای جهانی را با هم مقایسه کرد. دیگری تله یکهنگارانه است که محققان تمام جهان را یک سیستم تکین میدانند. آیا سیستم جهانی سرمایهداری واقعا بزرگترین واحد تحلیلی است که میتوانیم استفاده کنیم؟
ای.و: اوه، بله. امروز ما یک سیستم جهانی سرمایهداری داریم که تمام جهان را دربرمیگیرد، اما چیز دیگری وجود ندارد. این شرایط جدید است و زودتر از امروز شروع شده. از پایان قرن نوزدهم این روند شروع شده، اما اولینبار در تاریخ بشر است که در یک زمان تنها یک سیستم تاریخی در این سیاره وجود دارد. این موضوع خیلی چیزها را تغییر میدهد.
گ.و: شما خیلی درباره بازساختاریابی علوم اجتماعی و دسترسپذیرکردنش برای کاهش پژوهشهای یکسان در حوزههای مختلف مینویسید. آیا این نتیجهای است که از یادداشتهایتان در دهه ۱۹۷۰ گرفتهاید؟
ای.و: وقتی که دیدم بسیاری از انتقادات مبتنی بر مفروضات معرفتشناسانهای هستند که من در آنها شریک نیستم، بیشتر و بیشتر به پرسشهای معرفتشناختی علاقهمند شدم، بنابراین در دهه ۱۹۷۰ و حتی فکر میکنم دهه ۸۰ که اولین مواجهه من با «پریگوژین»[۹] بود، بیشتر و بیشتر به این پرسشها علاقهمند شدم. این یک پیشرفت عظیم فکری بود و بعد احساس کردم باید با این بحران فکری درباره سیستمهای دانش که بخشی از بحران ساختاری سیستمهای جهانی است، روبهرو شد. پس شروع به نوشتن در اینباره کردم، سپس درگیر کمیسیون «گلبنکیان» و انتشار کتاب «بازساختاریابی علوم اجتماعی»[۱۰] شدم. من در سه حوزه متفاوت مینویسم و یکی از آنها درباره مسائل معرفتشناختی اساسی و غلبه بر مفهوم دو فرهنگ است.[۱۱] فکر میکنم کار نویی است و «نو» را در معنایی بهکار میبرم که از قرن هجدهم آغاز شده و حالا با چالشهای فراوان روبهرو است و امیدوارم در بیست، سی و چهل سال آینده دیگر وجود نداشته باشد. اما مبارزه بزرگی است. بیشتر افراد در حال دفاع از مشروعیت این تمایز هستند.
گ.و: به این دلیل ساده که چیزی است که بلد هستند؟
ای. و: و در آن سرمایهگذاری کردهاند.
گ.و: فکر میکنید اگر انقلاب سال ۱۹۶۸ در کار نبود، شکلگیری تحلیل نظامهای جهانی ممکن بود؟
ای.و: خب، قطعا این رخداد، عنصری مهم در ایجاد محیطی بود که تحلیل سیستمهای جهانی در آن مطرح شود. مطلقا به این دلیل که هژمونی لیبرالیسم میانهرو را تضعیف کرد و پرسشهای بسیاری درباره انسانهای فراموششده و از این قبیل به راه انداخت. همه اینها منجر به ظهور بدبینیهای فراوان نسبت به تفسیرهای سیاسی و اقتصادی کلاسیک شد. حتما من در گذشته هم بسیاری از این ایدهها را داشتهام، اما به شکلی سردرگمتر.
گ.و: تز کارشناسی ارشد شما روی «مککارتیسم» بود. آیا در این مورد کمکی کرد؟
ای.و: در یک معنا میشود گفت که اهمیت تز «مککارتیسم» این ایده بود که اساسا دو نوع راست سیاسی داریم: محافظهکاران پیشرفتهتر و محافظهکاران عملگرا. آن زمان این دستهبندیها را از «سی. رایت میلز» گرفتم. این قضیه در فهم اینکه در اوضاع سیاسی آمریکا و علاوه بر آن، در جهان چه میگذرد، اهمیت فراوان داشت. جدالی مشابه با آنچه من در «مککارتیسم و محافظهکاران» شرح دادهام، در آمریکای امروز در حزب جمهوریخواه بین تیپارتی و تشکلهای محافظهکار قدیمیتر وجود دارد.
گ.و: شما زمانی خودتان را بهنوعی مرتد در علوم اجتماعی معرفی کردید.[۱۲] آیا جداشدنتان ارتباطی با کلمبیا یا گروه جامعهشناسی دانشگاه کلمبیا داشت؟ آیا لحظهای رسید که آنجا ماندن دشوار شود؟
ای.و: بله، البته. من محصول جامعهشناسی کلمبیا بودم، همچنین یک مرتد. گروه جامعهشناسی دانشگاه کلمبیا در دهه ۱۹۵۰ مرکز جهان بود. آنها توسط خودشان و بقیه مرکز جهان جامعهشناسی انگاشته میشدند و یک دیدگاه بسیار مشخص داشتند. اما در این چارچوب خیلی روادار بودند. پس مرا تحمل کردند، چون هم پژوهشگر خوبی بودم و هم عضوی از خانواده. اما چند سال بعد، «پل لازارسفیلد» درباره من و «تری هاپکینز» میگفت که ما «مخالفان وفادار اعلیحضرت» هستیم. روزی رسید که فقط بهخاطر بحران سال ۱۹۶۸ و سیاستهای بحران سال ۱۹۶۸، آنجا ماندن دشوار شده بود. اما نه بهخاطر دیدگاههای نظریام. بخشی از آن بهخاطر دیدگاههای نظریام بود، اما در هر صورت ارتباطی با چیزهایی که مینوشتم، نداشت.
گ.و: بهخاطر موضعی بود که شما در پیش گرفته بودید؟
ای.و: دپارتمان جامعهشناسی دچار شکاف شده بود. دانشجویان تحصیلات تکمیلی جامعهشناسی دانشگاه کلمبیا بیشترین درصد ساختمانها را اشغالکنندکرده بودند. تنها جنگ بزرگ زندگی «رابرت مرتون» و «لازارسفلد» سر سال ۱۹۶۸ بود. موضع «مرتون اولترا» محافظهکار بود و من جز (Ad Hoc Faculty Group) بودم و باقی مسائل. آن زمان همه اینها فشار بود.[۱۳]
گ.و: آیا رابطه مستقیمی بین حضورتان آنجا در سال ۱۹۶۸ و شکلگیری نظریه نظامهای جهانی وجود دارد؟
ای.و: خب، قطعا حضورم منجر به شکلگیری نظراتم درباره مجموعهای از پرسشها شد، بنابراین بیشک فکر میکنم این موضوع رخداد مهمی در زندگی و بیوگرافی من بود، اما میدانید، این رخداد در بیوگرافی جمعی جهان هم، اهمیت داشت و حتی از نظر من، اینجا که من مرتد بهحساب میآیم، بزرگترین رخداد تاریخی قرن بیستم بود. کاری کرد که انقلاب روسیه، کوچک به نظر بیاید و حتی از نظر اثری که بر نظم جهانی داشت، اهمیت بیشتری دارد. اما این روزها مردم دوست دارند کوچک جلوهاش دهند.
گ.و: خب، به این خاطر که فکر میکنند به اندازه رویدادهای دیگر مهم نیست.
ای.و: بله، دلایل مختلفی وجود دارد. به این بستگی دارد که چه کسی دارد کماهمیت جلوهاش میدهد. منظورم این است که در اصل، آن را بهعنوان لحظهای از جنون میبینند، یا چیزی که مهم نبود، چون زود خاموش و با چیزهای دیگر جایگزین شد.
پسگفتار
امروز میبینیم که سال ۱۹۶۸، نهتنها لحظهای از جنون نبود، بلکه زنده مانده است. معترضان در سال ۱۹۸۹، نسبت به دلالان قدرت در نظام جهانی مدرن نیز ابراز خشم کردند[۱۴] و جنبشهای اخیر جهانی نظیر بهار عربی، جنبش اشغال، شورشهای برزیل، بلغارستان، شیلی، یونان و اسپانیا هم این نارضایتی را حفظ کردهاند. برای والرشتاین، این جنبشها نتایج قابلانتظار یک سیستم در آستانه فروپاشی هستند.
اقتصاد جهانی سرمایهداری با گسترش یافتن و تسخیر تمام جهان، از گذشتگان خود پیشی گرفته است. از نظر «والرشتاین» یکی از ویژگیهای بیهمتای این نظام، حفظ نابرابریهای بسیار به نام ایجاد برابری است.[۱۵] البته نظام جهانی مدرن هم مانند همه نظامهای تاریخی، به شکل اجتنابناپذیری به پایان خواهد رسید. برای ۵۰۰ سال، توسعه، نیروی حیاتی این سیستم بوده. در زمان تحولات اجتماعی، امتیازات ناچیز را میتوان با گسترش به مناطقی که قبلتر خارجی به حساب میآمدند، جبران کرد. اما امروز سرمایهداری بهسادگی جا کم آورده است. کاهش فشار جنبشهای اجتماعی دیگر بدون در خطر انداختن ضروریات اساسی افزایش سود ممکن نیست. همان طور که «والرشتاین» اشاره میکند کارخانهها دیگر نمیتوانند وقتی سود کاهش مییابد، فرار کنند.[۱۶]
برای «والرشتاین»، این جنبشها، باعث ایجاد پرسش درباره نظام دانش ما هم میشوند.[۱۷] علوم اجتماعی قرن نوزدهم به سمت آنچه مردانه، اروپایی و بورژوازی دانسته میشد، سوگیری داشت. پژوهشها نیز اینطور فرض میکردند که توسعه اقتصادی، سیاسی، فرهنگی باید در راستای شبیهشدن به اروپا و آمریکا باشد. بهکارگیری مفهوم مراحل توسعه در راستای پنهانکردن ماهیت رابطهای رفاه بود: آسودگی و تجمل برای عدهای کم بهمعنای بدبختی عدهای بسیار بود. شرایط اجتماعی و سیاسی بهشدت متفاوت را اینطور توجیه (یا حتی محکوم) میکردند که این افراد نیاز به تعامل بیشتر به ممتازین و فرداستان دارند، نه کمتر. در دوران توسعه این توضیح ممکن است برای بسیاری پذیرفتنی باشد، اما وقتی سیستم زیر وزن خود درهممیشکند، ایده مراحل اعتبارش را از دست میدهد.
مسائل مطرح شده در سال ۱۹۶۸، درباره توسعه و انباشت دانش، نهتنها با چیزهای دیگر جایگزین نشده که هنوز هم حل نشدهاند. با زوال سرمایهداری، ممکن است نظام جهانی بعدی مساواتخواهانه باشد. چنین سیستمی هرگز در گذشته وجود نداشته، اما قدرت ایجاد آن در دست مردم معمولی است. «والرشتاین» اعتقاد دارد، ما بهلحاظ تاریخی در دورانی غیرعادی قرار داریم. در دورههای ثبات، فرصت اندکی برای افراد وجود دارد تا شرایطشان را تغییر دهند، اما وقتی یک نظام جهانی دچار آشفتگی میشود، افراد میتوانند جایگزین آن را بسازند. انقلاب جهانی سال ۱۹۶۸، نشان داد که ما در دورهای از عدم ثبات قرار داریم. این موضوع میتواند اندکی امیدبخش باشد، اما هرگز پیروزی کمتر بهرهمندان را تضمین نمیکند. وقتی از «والرشتاین» پرسیده شد که نسبت به آینده خوشبین است یا بدبین، او جوابی «استاندارد» داد: ۵۰-۵۰. «این پاسخ من است… پنجاه پنجاه و به ما بستگی دارد.»[۱۸]
[۱]. “Call for a Debate about the Paradigm,” in Unthinking Social Science, ۲°d ed. (Philadelphia: Temple University
Press, [1987b] 2001, 237-256).
[۲]. Perry Anderson, Passages from Antiquity to Feudalism (London: Verso, 1974a); Perry Anderson, Lineages of the
Absolutist State (London: Verso, 1974b); and Immanuel Wallerstein, The Modem World-System: Capitalist
Agriculture and the Origins of the European World-Economy in the Sixteenth Century (New York: Academic Press,
۱۹۷۴).
[۳]. Keith Thomas, “Jumbo History,” New York Review of Books (۱۷ April 1975).
[۴]. “World System Versus World-Systems: A Critique,” in The World System: Five hundred years or five thousand? Andre Gunder Frank and Barry K. Gills, eds. (New York: Routledge, 292-296),
۲۹۵.
[۵]. این نقلقول از کتاب اندرسون به شرح زیر است: «نباید حرفهای مارک سو انگلس را بدون چون و چرا پذیرفت. نباید از خطاهای نوشتههای گذشته آنها طفره رفت یا در نظرشان نگرفت، بلکه باید این خطاها را مشخص و نقد کرد. انجام این کار بهمعنای فاصلهگرفتن از ماتریالیسم تاریخی نیست، بلکه باز پیوستن به آن است […] «آزادی» با امضای مارکس اینجا تنها بهمعنای ورود به آزادی مارکسیسم است» (۱۹۷۴b, 9).
[۶]. The Modem World-System IV: Centrist Liberalism Triumphant (Berkeley: University of California Press, 2011).
[۷]. Jason W. Moore, “The Modem World-System as Environmental History? Ecology and the Rise of Capitalism,”
Theory and Society ۳۲(۳) ۲۰۰۳: ۳۰۷-۷۷.
[۸]. C-SPAN, “Washington Journal,” (2 July 2002): http://www.c-spanvideo.org/program/id/125735
[۹]. Ilya Prigogine, Nobel Laureate in Chemistry, and author of The End of Certainty: Time, Chaos, and the New Laws
of Nature (New York: The Free Press, 1996).
[۱۰]. Immanuel Wallerstein, and others, Open the Social Sciences: Report of the Gulbenkian Commission on the
Restructuring of the Social Sciences (Stanford, CA Stanford University Press, 1996).
[۱۱]. The Essential Wallerstein (New York: The New Press, 2000).
[۱۲]. The Essential Wallerstein: “I essentially am, and was from the beginning, a heretic in terms of that mode of social science” (2000, xi).
[۱۳]. Jerry L. Avorn et al., Up Against the Ivy Wall: A History of the Columbia Crisis (New York: Antheneum, 1970).
[۱۴]. Giovanni Arrighi, Terence K. Hopkins, and Immanuel Wallerstein, “1989, the Continuation of 1968,” Review ۱۵(۲), ۱۹۹۲: ۲۲۱-۲۴۲.
[۱۵]. The Modem World-System IV (۲۰۱۱, ۱۴۳-۲۱۷).
[۱۶]. “End of the Road for Runaway Factories?” Commentary No. 351 (15 April 2013): http ://www.iwallerstein .com/
commentaries /.
[۱۷]. Open the Social Sciences (۱۹۹۶).
[۱۸]. The World We Are Entering, 2000-2050, Immanuel Wallerstein and Armand Clesse, eds. (Amsterdam: Dutch
University Press, 2002), 150.