عشق در دوران انقلاب
خاطرات جیوکوندا بللی روی دیگرِ انقلاب نیکاراگوئه را بە ما نشان میدهد کە تا بەحال کمتر دیدە شدە است. خاطرات او، کهنه سرباز زیرکِ دو جنگ ابدی را به ما معرفی میکند؛ یکی جنگ بین جنسهای مختلف و دیگری نبرد میان طبقات فقیر و ثروتمند.
در روزهای بعد از انقلاب نیکاراگوئه و بە قدرت رسیدن ساندینیستها در جولای ١٩٧٩، چریکهای سرمست از پیروزی بە خیابانهای پایتخت سرازیر شدند تا دوستان دیرینەشان را در آغوش بگیرند. یکی از مسافران هواپیمایی کە از کاستاریکا میآمد، جیوکوندا بللی بود؛ کسی کە مدتها بە عنوان شیپورچی ساندینیستها در آن کشور شناختە میشد. او همچنین به تسهیل قاچاق اسلحه به جنبش ساندینیستی کمک کردە بود، و اکنون با در دست داشتن اولین شمارەهای نشریات انقلابی وارد کشور میشد. او در حالی قدم بە ماناگوا، پایتخت نیکاراگوئە، میگذاشت کە معشوقەاش، مودستو، فرمانده افسانەای چریکها کە در نبرد رشتە کوههای شمال حماسەها آفریدە بود، به انتظارش نشسته بود. آنها همدیگر را در جایی ملاقات کردند کە هرگز تصورش را هم نمیکردند: در پناهگاه مستحکم دیکتاتور آناستیزو ساموازا دبیله، کە برای چندین سال فرمانهای سرکوب مردم را از آنجا صادر کرده بود و بە تازگی توسط فرماندە مودستو و رفقایش از مسند قدرت بە زیر کشیده شده بود.
رهبران ساندینیستها در آن پناهگاه جمع شده بودند تا هم بە خودشان اثبات کنند کە در سرنگونی دیکتاتور موفق عمل کردەاند و هم بعضا در پشت دیوارهای مستحکم آن بە دنبال ماترک دیکتاتور مخلوع بودند. گیوجوندا بللی و مودستو، در همه حال، راهی برای نثار احساساتشان پیدا میکردند. آنها عشقشان را زیر یکی از میزهای اتاق کنفرانس ساموازا تازە کردند. این اپیزود، که میراث شادی هذیانی آن روزها بود، به سرعت داشت بە متن افسانەهای جذاب نیکاراگوئەای رسوخ میکرد.
الان، بللی به ما میگوید که هر آنچه میان او و مودستو در آن روزها اتفاق افتادە، خوشایند نبوده است. او در توصیف عشقش بە مودستو از کلمههای «خام، هیجانزده و جنون کورکورانه» استفاده میکند. مودستو بە ناگهان یکی از رهبران عالی رتبەی کشور شده بود، موقعیت و منصبی که هیچ کس فکرش را هم نمیکرد. او بە بللی گفت که ذاتا تنهایی را ترجیح می دهد و اگرچە آنها میتوانند یک زوج باقی بمانند، اما باید جدا از هم زندگی کنند. بللی از این حرف ناراحت شد، اما زود او را بخشید. چند دقیقە بعد، آنها پیچیده درهم، لای چهارپایەها غلط میخوردند.
گیوجوندا بللی در تاریخ نزدیک نیکاراگوئه نقش منحصر بە فردی دارد. او اولین زن در کشور بود کە آشکارا راجع به لذتهای جسمی سکس و زنانگی نوشت، و با این کار غضب بسیاری از اهالی نیکاراگوئه را برانگیخت و موجب شور و شعف خیلیهای دیگر شد. او در برابر شرایط حاکم شورش کرد و در خیلی موارد یک الگوی انقلابی شد، از جمله طلاق گرفتن از شوهر مالیخولیاییاش، پیوستن بە جبهەهای جنگ جنبش ساندینیستی، تبدیل شدن به یک مقام عالیرتبەی دولت انقلابی و ترک آن در ناامیدی. بللی برای هر مرحله از زندگی اش عشق جدیدی انتخاب کرد. برای مدتی او همە توجەاش را بر روی جبهەی ساندینیستی متمرکز کرد، آنجا که جهان میخواست بە خودش بقبولاند که آنها رویکرد تازه و مدرنی دارند، و هر چند در ضدیت با امپریالیسم قاطع هستند اما همچنان بە اصول دموکراتیک احترام میگذارند. او اکنون مینویسد که آن روزها بار سنگین یک گناه نابخشودنی را به دوش میکشیده، زیرا هر شب که دیروقت به خانه برمیگشته با شکایت دو دختر جوانش روبهرو میشده است: «مامان، تو گفتی وقتی انقلاب پیروز شد، ما زمان بیشتری با هم خواهیم گذراند».
بللی نخستین کتاب خاطرات یک زن ساندینیست را نوشتە است. کتابی که راوی دو داستان است. یکی در مورد دختر ثروتمندی است که در یک کشور فقیر زندگی میکند و تحت تاثیر جریانات سیاسی و شور و شوق جنسی قرار میگیرد. دیگری روایت پشت پردەی حاکمیت ساندینیستها بر نیکاراگوئە است. دو داستان بە آسانی در هم ادغام میشوند، بەطوری که همزمان با اوج گرفتن عشقبازیهای بللی، تاریخ نزدیک نیکاراگوئه هم روایت میشود.
خانواده بللی ریشەی ایتالیایی دارند و بە اندازەای هم ثروتمند بودند که گیوجوندا را بە محافل آکادمیک در اسپانیا و ایالات متحده بفرستند. تنها خواستەی آنها این بود که او از رفتن بە مدرسەی پزشکی صرفنظر کند چرا که میترسیدند تا زمان فارغالتحصیلی سنش بالا برود و از موهبات شوهر بینصیب بماند. او، بە جای ادامە تحصیل، ترجیح داد تا با مرد جوانی ازدواج کند کە او را بە فشنشوی مورد علاقەاش در کلوب لوکس نیاپا میبرد و خیلی زود هم از او صاحب اولین فرزند شد. طی چند سال پس از آن، همزمان با اوجگیری انتشارعکسهای بدن تیرباران شدەی چریکهای ساندینیست در مجله و روزنامهها، بللی از روال معمول زندگی خود بە تنگ آمد. او از مطالعەی آثار سیمون دوبووار و بتی فریدان شروع کرد و به فرانتس فانون و ادواردو گالیانو رسید. در بسیاری از کشورها احتمالا طی چنین مسیری او را به جلسات آگاهیبخشی رهنمون میکرد، اما در نیکاراگوئه این کار به معنای واقعی انتخابی خطرناک بود.
اگر شوهر بللی از آن نوع مردهایی بود کە او برای دوران بعد از بلوغ در خیالاتش میپروراند، اما نخستین عشق او، که خودش او را «شاعر» خطاب میکند، تجسم جذابیت زندگی در میان بوهمیان نیکاراگوئە بود. او با شور و شوق وصفناپذیری، بە گذشتە برمیگردد و تعریف میکند:
«آنها یک هستەی اجتماعی بودند کە خوانش خودشان از مسایل روز را با هم بە اشتراک میگذاشتند و با غم و اندوه در مورد رویدادهای جاری جهان از جمله جنگ ویتنام، فرهنگ پاپ، انقلاب جنسی، مسئولیت نخبگان روشنفکر، شورش سال ۱۹۶۸ صحبت میکردند. گفتگوهای آنها با نامهایی همچون سارتر، کامو، چامسکی، مارکس و جیاپ و موضوعهایی مانند ادبیات «شکوفایی»، نامەهای ونگوک بە تئو، ترانههای مالدورور اثر کنت لوتریامون، هایکوهای ژاپنی، و کارلوس مارتینز ریواس شاعر بلندآوازەی نیکاراگوئه عجین شدە بود. آنها مثل آب خوردن شراب مینوشیدند، ماریجوانا مصرف میکردند، در عالم هپروت فرو میرفتند، عاشق و دلبسته میشدند و زجرها و تالمات گوناگون و خلسەها و جذبەهایشان را برای هم بازگو میکردند. آنها هیپیهای واقعی بودند، مملو از انرژی و کنجکاوی بی حد و مرز».
با تشویق عشقش، بللی یک مجموعە شعر با مضامین احساسی و بهویژه شور و شعف جسمی که خود او در وجودش بیدار کردە بود، نوشت. دو هفتە بعد، شعرهایش در یکی از مجلەهای برجستەی فرهنگی نیکاراگوئه بە نام «لا پرنسیا لیتراریا» منتشر شدند. او را «صدای جدید در شعر نیکاراگوئه» نام نهاده بودند و شعرهایش را همراه با یک پرتره اسرارآمیز و جذاب، بە چاپ رساندە بودند. «شوهر بیچارەی تو» تیتر یکی از شکوائیەهای عمەی شوهرش بود کە روز بعد از انتشار شعرهایش، تاسف عمیق او را نشان میداد. «چگونه تو توانستی آن شعرها را بنویسی و منتشر کنی؟ چه چیزی روی زمین تو را ترغیب میکند تا در مورد موضوعهای «خیلی زنانه» بنویسی؟ واقعا که، چقدر وحشتناک. چقدر شرم آور».
همانطور که عمهاش پیشبینی کرده بود، شعرها برای همسرش سرگرمکننده نبود و از بللی خواست شعرهای دیگرش را پیش از انتشار به او نشان دهد. بللی با خشم و آزردگی این درخواست را رد کرد. او این اشعار را همراە دیگر آثارش در اولین کتاب خود به نام «روی چمن» منتشر کرد. در این برهه بسیاری از مردان نیکاراگوئه رویای بودن با او را در سر میپروراندند. او یک نوع کاملا جدید بود، زنی کە آشکارا جرات کردە بود از موضوعاتی بنویسد کە تا قبل از او هیچ کسی شهامت ابراز آنها را نداشت. شاعر خوزه کورنل اروچو در مقدمەی کتاب «روی چمن» در تمجید از او نوشته است: «زنی که خود را آشکار میسازد، یک طغیانگر است».
در نیکاراگوئەی آن زمان، این گامی کوچک از ادبیات و موسیقی جهان بود و بللی مکررا درگیر بازی مرگبار انقلاب میشد. بللی با اینکه از خطرات و سختیهای زندگی پنهانی اطلاع داشت، اما منزجر از فساد دیکتاتوری حاکم، و شوق ماجراجویی، بە جنبش زیرزمینی ساندینیستها ملحق شد. نام مستعاری که او برای خودش انتخاب کرد، انعکاسی از رویای دوگانەی او برای تبدیل شدن به زن برتر و انقلابی آزادیخواه بود. او خود را اوا سالواتیررا نامید؛ حوا که جهان را نجات میدهد.
بللی به موازات کارش در یک بنگاه تبلیغاتی، زندگی مخفی جدیدش را گسترش داد. او بهعنوان پیک به خدمت جنبش درآمد، هر گونه مدرکی را که امکانش بود، بە سرقت برد و پروندەی مدیران بلندپایەی بازرگانی حکومت را با توجه ویژه به ترتیبات امنیتی آنها تهیه کرد. او همچنین یاد گرفت که چگونه شلیک کند و بە خودش قبولاند که توانایی کشتن پیدا کردە است. یک شب هنگامی که او و زن دیگری از جنبش متقاعد شدند کە ماشینشان در ماناگوا تحت تعقیب است، اسلحههای خود را بیرون کشیدند و به همدیگر قول دادند که زنده دستگیر نشوند. او دنیای کلوپهای تفریحی را پشت سر گذاشته بود.
در اواخر سال ۱۹۷۴، هنگامی که او در میانەی دهەی سوم زندگیش بود، ساندینیستها اولین تکلیف بزرگشان را بە بللی سپردند. آنها در تدارک عملیاتی برای گرفتن تعدادی گروگان بودند تا آنها را با رفقای زندانیشان معاوضە کنند و برای این کار بە تصرف یک سفارتخانه میاندیشیدند. بللی استعداد خوبی در طراحی داشت. او ماموریت گرفت تا به بهانەی نشستهای فرهنگی از سفارتخانههای مختلف بازدید و سپس نقشەی داخلی آنها را ترسیم کند. چند روز قبل از انجام عملیات به او توصیه شد که کشور را ترک کند تا دستگیر نشود.
بللی آن زمان از شوهرش جدا شده بود، اما او بهانەی بسیار خوبی برای سفر و خروج از کشور بود. بللی بە شوهرش تلفن زد تا این ایدە را با او در میان بگذارد که با هم بە یک سفر دور اروپا بروند و در صورت امکان مشکلاتشان را حل و فصل کنند. آنها در رم بودند که خبر یورش ساندینیستها نه به یک سفارت، بلکه به یک مهمانی خصوصی تعطیلات که مهمانان آن وزیر امور خارجەی نیکاراگوئه، شهردار ماناگوا و سفیر نیکاراگوئه در ایالات متحده که برادر خواندەی رئیس جمهور سوموزا بود، منتشر شد. برای سه روزی که درام گروگانگیری طول کشید، او همەی سعیاش را کرد تا حادثە را بیاهمیت جلوە دهد و پیش همە و از جمله شوهرش اینطور وانمود میکرد کە فقط یک گردشگر بیخیال است. ولی سالها بعد تعریف میکند که «لحظە بە لحظەی آن سە روز برای سلامتی چریکها دست بە دعا بودە است». یکی از آنها، فرماندەی چریکها ادواردو کنترراس، عشق تازەی بللی بود.
این عملیات بسیار موفقیتآمیز بود و منجر به آزادی تعدادی از رهبران بلندپایەی ساندینیستها شد و روند سرنگونی حکومت دیکتاتوری را سرعت بخشید. برای بللی هم این بە منزلەی نقطەی پایان تناقضات زندگی دوگانەاش بود. پس از بازگشت به نیکاراگوئه، شوهرش را طلاق داد و خود را بیشتر از هر زمان دیگری وقف جنبش و زندگی مخفیانه کرد. پلیس بالاخرە رد او را گرفت، اما قبل از آنکه دستگیر شود، دوبارە از کشور خارج شد. یک دادگاه او را غیابی به ۷ سال حبس محکوم کرد.
در کشورهایی که در معرض انقلاب قرار دارند، همه چیز متفاوت است. پس از آنکه بللی نیکاراگوئه را ترک کرد، شوهرش خواستار حق حضانت دخترهایش شد، بر این اساس که مادرش آنها را ترک کردە است. اما او یکبار برای بللی اسلحه تهیه کردە بود، همین اهرم فشاری در دست بللی شد تا در اوج ناامیدی او را تهدید کند که اگر دست از ادعایش برندارد، بە پلیسهای امنیتی راپورتش را بدهد که او یک پارتیزان ساندینیست را مسلح کردە است. این تهدید کافی بود که او دست از ادعایش بردارد و دخترهایش را راهی کند تا بە مادرشان ملحق شوند.
بللی در مکزیک و کاستاریکا، یک حلقەی ارزشمند میان انقلابیان ساندینیست و روشنفکران آمریکای لاتین بود. او همزمان با تبلیغ انقلاب، متحمل شوکهای جانسوزی هم شد. اول، خبر مرگ کنترراس را در یک درگیری مسلحانه شنید و به زودی یک زن فرانسوی را ملاقات کرد که گویا با کنترراس رابطەی مخفیانە داشت، درست در همان زمان که بللی فکر میکرد عشقشان رسوخناپذیر و ابدی است. بللی خرد شد و پس از آن بود که عزمش را جزم کرد تا «قدرتهای زنانه»اش را بسنجد.
او مینویسد: «تمایل به اغوا کردن، و تسلیم کردن، که بیشتر بەعنوان خصوصیات مردانه دستەبندی میشوند، درون من رشد کردند».
«من متوجه شدم که چه طنابهای لطیفی برای فریب دادن، در اختیار گرفتن و رام کردن مردان وجود دارد. برای همین تصمیم گرفتم به افسانههایی بپردازم که مدعی بودند جنسیت من قادر به هرج و مرج، اغتشاش، راە انداختن جنگها و تحولات بزرگ است، حالا یا با گاز گرفتن سیب یا با در آوردن صندل از پا».
بللی در کاستاریکا برای فرزند سومش حامله بود. پدر بچە، یک اندیشمند برزیلی نجیب بود که به جنبش ساندینیستها ملحق شدە بود. نوزادشان پس از تولد درجا فوت کرد، چون آنها برای تولدش یک بیمارستان دولتی خرابه را به جای یک کلینیک خصوصی پیشرفته انتخاب کردە بودند که ازعهدەی مخارجش برمیآمدند، اما بورژوایی دانسته می شد. آنها احتمالا میتوانستند در تشکیل یک زندگی مشترک موفق عمل کنند، اگر بللی، مودستو را ملاقات نمیکرد که برای مدت کوتاهی به منظور دیدار با فرماندهان جبهەی شمال بە کاستاریکا آمدە بود. او با تاسف میگوید: «آن دو تا، با هم، یک شوهر عالی برای من بودند»، «متاسفانه، من در برخی از قبایل زندگی نکردم، جایی که یک زن می تواند چند شوهر داشته باشد».
بعد از انقلاب نیکاراگوئه، بللی بر کرسی ریاست تلویزیون ملی ساندینیستها تکیه زد. تصدی او بر تلویزیون، با این اتهام که او یا شخص دیگری با نمایش فیلم «دیکتاتور بزرگ» درست پس از سخنرانی فیدل کاسترو سعی در تمسخر انقلاب داشتە است، با ابهاماتی مواجه شد. با این حال، در سالهای بعد او مسئولیتهای بزرگ دیگری را هم برعهدە گرفت. او تلاش زیادی کرد تا بە موازات دیپلماسی ساندینیستها، جهان را متقاعد کند کە انتخابات سال ۱۹۸۴ کە در فضایی ملتهب و آکنده از ترس و وحشت جنگ برگزار شد، سالم بودە است. خستگی برای او معنایی نداشت و بە حوزههای دیگر هم سرک کشید. او لباس سربازی به تن کرد، در حالی که یک اسلحەی ماکاروف را حمل می کرد کە نام خودش با حروف سیریلیک روی آن حک شدە بود: فرماندە بللی.
در خلوت خودش او کمتر خودشیفته بود. بللی شریک برزیلیاش را رها کرد تا خود را وقف «عشق دیوانە کننده و همه جانبە»ی مودستو کند کە الان وزیر برنامەریزی شدە بود و همە او را با نام اصلیاش «هنری روئیز» میشناختند. «همەی وجودم به نوعی خمیرمایەی ژلاتینی تبدیل شده بود که فقط بە دست مودستو شکل میپذیرفت».
او از آن روزها اینگونە یاد میکند:
«اعمالم بدوی بود، شبیه به رفتار جنس مونث در میان گروه میمونها در جنگل. تمام خواست من این بود کە توسط قویترین مرد انتخاب شوم … به یک تکه از خود سابقم تبدیل شدە بودم، او را مانند یک حیوان خانگی دنبال میکردم، و آماده انجام هر کاری بودم که ذرەای از عاطفه و مهر او را ازآن خودم کنم»
بللی بەعنوان یکی از تاثیرگذارترین سخنگوهای ساندینیستها باقی ماند. او بە کشورهای مختلف سفر کرد و موفق شد نظر موافق بسیاری از رهبرهای انقلابی بزرگ جهان از جمله فیدل کاسترو («ساندنیستها تو را کجا پنهان کردە بودند؟»)، قهرمان پاناما عمر توریخوس («تو میتوانی اینجا کنار من بخوابی. من بە تو دست نمیزنم اگر تو خودت از من نخواهی. قول میدهم.») و فرماندار بعدی ریودوژانیرو، لیونل بریزولا (که بیشتر وقت نهارش با فیلیپە گونزالز را به تلاش برای بازی کردن با پاهای من در زیر میز غذاخوری سپری کرد) را نسبت به انقلاب کشورش جلب کند. یکی از انقلابیونی که تاثیر بسزایی بر بللی گذاشت ژنرال وو گوین جیاپ بود که پیروزی نیروهای تحت رهبریاش بر مهاجمان آمریکایی در جنگ ویتنام، از او یک بت در محافل چپگرا ساخته بود. «من مخصوصا طرز نگاه کردنش را زیر نظر گرفته بودم. او به من همانطور نگاه کرد کە بە بقیەی مردم نگاه میکرد». آنها همدیگر را در جشنهای بیست و پنجمین سالگرد انقلاب الجزایر ملاقات کردند. او از آن جشن، رفتار ژنرال جیاپ با یک افسر نظامی آمریکا را تعریف میکند وقتی که افسر خطاب بە ژنرال میگوید: «میخواهم با شما دست بدهم، ژنرال. من در ویتنام جنگیدەام». جیاپ سرش را تکان داد اما دستش را به سوی او دراز نکرد. افسر آمریکایی سعی کرد چند بار دیگر هم با او صحبت کند، حتی به زور خود را از میان جمعیت ویتنامیها باز کرد، اما جیاپ پاسخی نداد.
در اواسط دهەی ١٩٨٠، بللی بە این نتیجه مهم رسید: «عشق باعث شده بود که عقلم را از دست بدهم». تصادفی نبود که درست در همین اوان، او به نشانههایی دست یافته بود کە اعتقادش بە جنبش ساندینیستها را زیر سوال میبرد. جنبشی که ده سال از زندگیاش را همهجورە وقف آن کردە بود، مشروعیت و حقانیت اخلاقی خود را داشت از دست میداد. رهبران آن در عمارتهای غصبشده زندگی میکردند، مخالفان سیاسی سرکوب میشدند و زندگی را برای دهقانانی کە به نام دفاع از حقوق آنها قدرت را به دست گرفتە بودند، خیلی سخت کردە بودند. بللی وقتی این واقعیات را جلوی چشم آورد، دیگر هرگز از غرق شدن در یک عشق نابرابر احساس شادی نکرد. او همچنین اعتقادش را به راستکیشیِ ساندینیستی از دست داد.
بللی سقوط جبهه ساندینیستی را عمدتا ناشی از تسلط دو برادر هومبرتو و دانیل اورتگا بر آن میداند. از نظر او هومبرتو، مطلقا بدسگال و بیاعتقاد بە مبانی بود. دانیل «شخصیت تیرە و تلخ»ی داشت و با او در حالی لاس میزد کە دوست دخترش، روزاریو موریللو، آنجا نشستە بود و آنها را نگاه میکرد. او از دیدن موریللو در غضب بود، فردی که در غیاب دانیل زنی قدرتمند و قاطع بود و در حضور او یک «سایەی ناپیدای غمگین و بیهویت». بللی در نهایت پی برد که او و دیگر زنان ساندینیست کاری مشابه انجام داده بودند: «عقب رانده شده به زندگی غارنشینی، تماما مرهون شرکای مردشان».
«پس از بە قدرت رسیدن اورتگا، انقلاب به آرامی توانایی، شور و انرژی مثبتش را برای تحول و پیشرفت از دست داد، و در عوض بی بندوباری، دخالتهای ناروا و شعارهای پوپولیستی ابزارهایی برای ادارەی کشور شدند. ما تماشاچی بودیم و بە آیندە چشم دوختە بودیم تا فرآیند انقلاب ادامه یابد و تصویر قهرمانانه و ایده آل همەی ما را محقق کند، اما آنچه که در عمل اتفاق افتاد، یک بینظمی همهجانبە و تصاحب مستبدانەی قدرت توسط گروەی محدود بود».
خاطرات بللی روی دیگرِ انقلاب نیکاراگوئه را بە ما نشان میدهد کە تا بەحال کمتر دیدە شدە است. همچنین کهنه سرباز زیرکِ دو جنگ ابدی را به ما معرفی میکند، یکی جنگ بین جنسهای مختلف و دیگری نبرد میان طبقات فقیر و ثروتمند. اما در هر حال این یک گزارش شخصی از حکومت ساندینیستها است. هیچ زن دیگری این توانایی را نخواهد داشت که اینطور درست و حسابی این مطالب را بنویسد؛ چرا که هیچ زن دیگری به وادی نخبگان ساندینیستها راە پیدا نمیکند. بللی و دیگر زنان ساندینیست در تلاشهایشان برای نفوذ به هستەی کاملا مردانەی قدرت انقلابی بهطور مطلق شکست خوردند.
بیشتر زنان انقلاب نیکاراگوئه نتوانستند تا آخر در کنار رهبران ارشد ساندینیستها بمانند و در نهایت از تلاشهای بیهوده برای در آوردن جنبش از سلطه و کنترل آنها حمایت کردند. بللی هم یکی از آنها بود. شکست او، مانند خیلی چیزهای دیگر در زندگیاش، تحت تاثیر زندگی عاشقانەاش بود. او رابطەی نوپایش با یک خبرنگار آمریکایی شبکه انپیآر را با توصیەی توماس بورگ، وزیر قدرتمند امورخارجەی نیکاراگوئه، برای در امان ماندن از مخاطرات امنیتی، درجا برهم زد. اما زود متوجه شد که این توصیە چقدر ریاکارانە بودە است، بە خاطر اینکه مردان ساندینیست اغلب با آمریکاییها در ارتباط عاشقانه بودند و هیچکس هم پروای آنرا نداشت. او ذهنیتهایش را بازبینی کرد، با بورگ بە مخالفت برخاست و در نهایت به آن خبرنگار پیشنهاد ازدواج داد. او هم پذیرفت و ساکن کالیفرنیا شدند. بللی از آنجا مدام به میهن خود مسافرت میکند.
احتمالا انتظار بیهودەای است که شاهد رفتار متفاوتی از مردهای انقلابی نسبت به زنان در مقایسە با زندگی خصوصی آنها باشیم. رهبران ساندینیست هم در نهایت، از زنان بە عنوان یک ابزار سیاست عمومی استفادە کردند. زنان در طول قیام چریکی دهەی ١٩٧٠ اقدامات قابلتوجهی انجام دادند. حداقل چند نفر از آنها شایستەی رهبری و بەدست گرفتن پستهای کلیدی کشور بودند اما پس از پیروزی انقلاب در سال ١٩٧٩ کنار گذاشته شدند. روایتهای بللی این نکته مهم را برجستە میکند که هیچکدام از آن هیئت نە نفرەی مردانەای کە حکومت ملی ساندینیستها را تشکیل دادند، و یکی از آنها هنری رویز عشق بللی، هرگز او یا یا هیچ زن دیگری را جدی نگرفتند. آنها برای تزئین حکومتشان از زنان بهعنوان زیورآلات استفاده میکردند. زنان، یکی پس از دیگری، از اینکه تحویل گرفته نمیشدند و از آنها سوءاستفادە میشد، به ستوه آمدند.
بللی در انتخابات ریاست جمهوری ١٩٩٠ از نامزدی ویولتا کامورو حمایت نکرد کە پیروزیاش بر دانیل اورتگا به منزلەی پایانی بر دوران ساندینیستها بود. در شب انتخابات، او فهمید کە چە اتفاقی افتادە است: «مردم ما را پس زدند». ممکن بود سرنوشت جور دیگری رقم بخورد اگر مردان انقلابی بە نظرات زنان جنبش اعتنا میکردند. آنها این کار را نکردند، و تاثیرگذارترین زنان کشور از جنبش حذف شدند. از دست رفتن ایمان این زنان، در فروپاشی قدرت ساندینیستها نقش داشت. این زنان بە شکل دادن تاریخ نیکاراگوئە کمک کردند، گرچه نه آنطور که امیدش را داشتند. برای انجام این کار، تعداد انگشتشماری زمان و فرصت بهتری نسبت گوجوندا بللی پیدا کردند.
متن اصلی در nybooks
موقعیت کنونی روساریو (همسر اورتگا) بیپایه بودن این تحلیل را نشان میدهد.
ضمناً، بسیاری از اسامی درست ضبط نشدهاند. کاش مترجم بیشتر دقت به خرج میداد.