از فوتبال روز
شور و شوقی که نسبت به مقولهی ادبیات در جهان وجود دارد یا میل وصفناپذیری را که آثار ادبی مشخص در هرکس برمیانگیزند در نظر بگیرید. حال بیایید برای یک لحظه فرض کنیم ادبیات، به طور کلی، و هر آنچه میتواند تحت آن قرار گیرد به خواستنیترین چیزها در جهان بدل شوند. به گونهای که مشغله، مساله، کارو بار، یا تفریح بسیاری از آدمها در جهان معطوف به ادبیات باشد. تلویزیون شبانهروز جلسات شعر و داستانخوانی یا میزگردهای نقد و بررسی و جریانشناسی ادبی بگذرد. شعرا، نویسندگان، و منتقدان ادبی محبوبترین چهرههای جهان شوند و صدا و تصویرشان در آگهیهای بازرگانی و بیلبوردهای تبلیغاتی از سر و کولمان بالا برود. مردم جمع شوند در تالارها و سالنهای عمومی تا به تماشای شعرا و نویسندگان محبوب یا معروف بنشینند هنگامی که آخرین آثار و دستاوردهای ادبیشان را برای حضار و صدها میلیون بینندهی تلویزیونی و اینترنتی میخوانند. بازیهای ویدیوییای از راه برسند برای شعر گفتن و داستان نوشتن. در چنین وضعیتی چه بر سر ادبیات خواهد آمد؟! یا اصلاً میتوان به جای این سوال مسخره، تعبیر دیگری از آن به دست داد: امروز چه بر سر فوتبال آمده است؟
میتوان گفت شاید دیگر نه تنها هیچ فضیلت و ارزشی، ولو درونخیز، در هرگونه پیگیری «روزآمد» فوتبال نباشد، بلکه حتی به دشواری بتوان به توجیهی برای مبادرت به آن اندیشید. شاید بگویید رشد فوتبال تاریخاً در گروی بازتاب رسانهای بوده است؛ پاسخ خواهم داد که این اما ذاتی فوتبال نیست، زیرا فوتبال سینما نیست. شاید بگویید امکان تحقق فوتبال ذاتاً منوط به در معرض قرار گرفتن، مستقر شدن در جهان به مثابۀ یک ارائه است؛ پاسخ خواهم داد که این نسبت به کنش فوتبال ثانویه است، زیرا فوتبال هنر نیست. شاید بگویید چگونه میتوان از کالایی شدن فوتبال در قالب بازتاب رسانهای امتناع کرد، زمانی که تداوم آن درگروی ارزشافزودهای است که از همین کالایی شدن و به طریق اولی بازتاب رسانهای به دست میآید؟ پاسخ خواهم داد که این دقیقاً همان ورطهای است که باید از آن به در آمد، زیرا فوتبال هرگز صنعت نیست. چنانچه زمانی فرابرسد، و این زمان نه نامحتمل و نه بعید است، که مواجهه با فوتبال منحصراً در گروی بازنمایی آن باشد، خواه از صفحهءتلویزیون و کنسول بازی یا بازسازی هولوگرافیک، چگونه میتوان همچنان از معنای فوتبال به مفهومی که بوده است سخن گفت؟ به عبارت دیگر، امروز که فوتبال به گونهای فزاینده به فراگیرترین مؤلفهی صنعتفرهنگِ جهانیشده بدل میشود، به چه پشتوانهای میتوان آن را رو به اضمحلال ندانست؟
اضمحلال فوتبال لحظهای نیست که دیگر فوتبالی نباشد که به ما نشان داده شود؛ وضعیت مستمری است که درک ما از فوتبال تنها از رهگذر آن چیزی باشد که به نام فوتبال و به سانی روزآمد برای ما «پخش میشود». بنابراین، با وجود اینکه شاید مسخره، مزورانه، سخت، یا ناممکن بنماید، مصرانه میگویم باید دست کشید از این ولع سیری ناپذیر برای جاری شدن در جریان لاینقطع «فوتبال روز»؛ رکود خلسهآوری که چهبسا هر آنچه اولاً شیفتهی فوتبالمان کرده بود از یادمان میبرد. اگر مبنای برانگیخته شدن به فوتبال، منطق «اهمیت» یا مفهوم «کیفیت» باشد، روزی خواهد رسید که به لطف رسانه و فناوری هیچ فوتبالی در جهان بیاهمیت یا کیفاً نازل نخواهد ماند. چنین گزارهای احمقانه و متوهمانه مینماید، اما دستکم تصور آن به مثابهی تصویر شدتیافته و سرحدات وضعیت موجود نه احمقانه است و نه متوهمانه.
پس چگونه میتوان از پویایی و پیشرفت در فوتبال سخن گفت، اگر بنا به امتناع از تعقیب شکل روزآمد و به اصطلاح حرفهای آن در سطح فراگیر باشد؟ از قضا در اینجا هم میتوان نسبتی، گرچه این بار واقعی و نه خیالی، میان ادبیات و فوتبال برقرار کرد. اگر پروای پویایی فوتبال را داریم، پیشاپیش باید آن را از خطر اضمحلال، به معنای پیشگفته رستگار کرد. پویایی فوتبال چیزی جز حفظ معنای فوتبال و دفاع از همهی امکانات گذشته و فعلیتهای آن در وسیع ترین دامنهی ممکن نیست. برای این کار باید میادین سطح تماس مستقیم با فوتبال را رها نکرد. به یک معنا باید از ایدهی هواداری در فوتبال تا پای مرگ دفاع کرد؛ ولی به معنای دیگری برای جمع کردن نعش متعفن آن از پای تلویزیون، فوتبال فانتزی، سایتهای شرطبندی، و بازیهای ویدیویی بیش از این دستدست نکرد.
اما دو نکته را نباید فراموش کرد. نخست اینکه آنچه آمد ربطی به مواضعی مثل «فوتبال افیون تودههاست»(۱) ندارد. چنین موضعی، دست کم آرزومندانه، خود را بیرون از فوتبال فرض میکند و از بیرون به حیثیت یا کارکرد آن مینگرد؛ و از آنجا که نگریستن به یک چیز از بیرون آن، برخلاف آنکه وقتی آن را از درون مینگریم، تنها از یک منظر میسر است، چنین گزارهای تک-بعدی و سادهانگارانه مینماید. ثانیاً، چنین موضعی درست به همان دلیل که نسبت به فوتبال برونایستا ست، پروای فوتبال ندارد و غایتی که برای خود متصورمیشود نه ناظر به فوتبال که معطوف به امر یا وضعیتی بیرون از آن است. (چنانکه مارکس هم پروای مذهب نداشت.) حال آنکه، آنچه من پیش کشیدم ناشی از درگیری و دغدغهای است کاملاً درونیِ فوتبال. برخاسته از شورمندی محض به فوتبال که آرمیدنی نیست و به پروای تداوم آنچه تاکنون ابژهی این شور بوده است. دوم اینکه این بازتاب بیامان رسانهای از فوتبال میتواند موهبت هم باشد، بدین معنا که در حد خود امکانات تاریخی فوتبال را ثبت و انباشت میکند. به عبارت دیگر، خارج از محدودهی طرفداری یا میل بتواره به نوع خاصی از فوتبال، فکر میکنم «فوتبال روز» تنها در صورتی واجد اهمیت یا ارزش است که به آن به مثابهی «تاریخ فوتبال» بنگریم؛ یعنی تنها اگر در لحظهی بروز دیگر «روز» نباشد. در نتیجه، همانگونه که به فراخور وجه التفاتی مشخصی به سروقت بخش خاصی از آنچه عرفاً «تاریخ فوتبال» محسوب میشود میرویم، با آنچه عرفاً فوتبال روز نامیده میشود هم تنها باید با وجه التفاتی خاصی تا کرد که بدین منوال قطعاً بیرون از منطق نمادین رسانه قرار میگیرد. معالوصف، منطق رسانهای همواره ماهیت روایی خود را، که همان تاریخی بودنش هم است، پس میزند و در نقاب «نمایش روز» ظاهر میشود تا بتواند امر تاریخی را تنها به نسبت آنچه از آیندهی پیش رو روایت میکند برایمان احضار کند؛ همچنانکه مفسران فوتبال پیش از شروع بازی علامهوار تاریخچۀ بازیهای دو تیم را برایمان میگویند.
پی نوشت:
۱. اشاره به تلمیح تری ایگلتون، نویسنده و منتقد برجستهی مارکسیست به گفتهی مشهور مارکس دربارهی مذهب در جامعهی سرمایهداری، در مطلبی با عنوان «فوتبال: رفیق شفیق سرمایهداری» که در سال ۱۳۸۹همزمان با جامجهانی ۲۰۱۰ در آفریقایجنوبی برای گاردین نوشت