قطار نوبل به کجا میرود؟
نمایش پرسروصدای دادن نوبل ادبیات هر ساله همهی اهالی ادب را به نحوی سرگرم میکند. یا منتظرید بالاخره این یا آن نویسندهی بهنظرتان محق برنده شود، که اگر شد خوشحال شوید و اگر نشد عصبانی و مبهوت، یا احتمالا از یک وقتی به بعد فکر کردهاید که کل ماجرا ارزش زیادی جدی گرفته شدن ندارد و فقط گوشه چشمی میاندازید ببینید امسال چه خبر بوده و بعد لبخندی میزنید یا تاسفی میخورید و رویتان را آنور میکنید. اما نمیشود از سرگرمکنندگیاش نگفت. خیلیها با اسکار در سینما مقایسهاش میکنند. شاید زیاد«جدی»اش نمیگیریم اما برایمان جالب است که نگاهی بیاندازیم و برندهها و بازندهها را بسنجیم.
اما امسال از این سرگرمی محرومیم، چون پای جنبش #metoo به این آکادمی محترم هم باز شده و تصمیم گرفتهاند که امسال خبری از جایزه برای ادبیات نباشد. اینکه چرا یک رسوایی (آن هم نه برای یکی از خود اعضای آکادمی، که درواقع برای همسر یکی از اعضا) باید چنین تاثیری روی یکی از مهمترین جایزههای ادبی داشته باشد عجیب است، اما خب با کمی جستوجو در سابقهاش متوجه میشویم که ماجرای نوبل همهاش هم مربوط به ادبیات نیست.
ادبیات ایدهآلیستی؟ ولی تعریف ایدهآل چیست؟
آلفرد نوبل بنیانگذار جایزه وصیت کرده که آثاری برگزیده شوند که سمتوسویی ایدهآلگرایانه دارند، البته این ایدهآلگرایی و تعاریفش طی سالها عوض شده. مثلا زمانی بود که نوبل بیشتر به اروپاییها میرسید، خصوصا نویسندههای منطقهی اسکاندیناوی، زمانی سبک محل بحث بود، زمانی اقبال جهانی، زمانی رویکرد عملگرایانه، و حالا همگام با زمانه درِ نوبل به روی اقلیتها و غیرسفیدها بازتر شده و به کسانی جایزه میدهند که کسی انتظارش را ندارد، جایزهی نوبل باب دیلن را که هنوز یادتان نرفته؟ از طرفی این سالها بین برندهها زنهای بیشتری را میبینیم، کسانی مثل دوریس لسینگ، هرتا مولر و آلیس مونرو.
دیالوگ «جهانی» ادبیات
همیشه این شوخی در محافل ادبی وجود داشته که هیچچیز قشنگتر از وقتی نیست که یک نویسنده بگوید ناشر «سوئدیام». بله مسالهی نوبل «ادبیات جهانی»ست (حالا هرقدر هم سر تعریف و امکانپذیر بودنش دعوا باشد) ولی گویا وقتی شانس دیده شدن از سوی اعضایش را دارید که کتابتان در سوئد منتشر شده باشد، که خب عجیب هم نیست، وقتی اعضای ژوری همه اروپایی باشند و بنابراین تعریف جهانشمول برایشان از تولیدات خوانده و دیدهشده در یک فرهنگ و جغرافیای خاص بیاید، انتظاری جز این نمیرود. این است که نوبل ادبیات، مخصوصا برای کشورهای به اصطلاح غیرغربی، یک جورهایی بیشتر شبیه المپیک بوده و برنده شدن در آن بیشتر مایهی افتخاری ملی به حساب میآید تا جایزهای مختص به یک نویسنده.
آکادمی در طول سالها انتخابهایی قابل توجه هم داشته (حالا بگذریم از این سوال که اصلا مگر انتخاب یک نویسنده به عنوان «ادیب برتر سال»، به جز ادای احترام به آن فرد و کمک رساندن به بازار، چقدر اهمیت و تاثیرگذاری دارد؟) اما نوبل نگرفتن خیلی از نویسندههای بزرگ خصوصا مدرنیستها همیشه مورد بحث بوده، البته خب کسانی مثل تیاس الیوت و ویلیام باتلر ییتس جزو برندهها بودهاند. نوبل همینگوی و فاکنر را هم نادیده نباید گرفت. با این حال برخی از بزرگترین نامهای ادبی در کمال تعجب از فهرست نوبلبردهها غایباند. مثلا؟ هنری جیمز، از درخشانترین نویسندههای انگلیسی که در سالهای اولیهی جایزه به چشم اعضایی که با وسواس به دنبال کارهای «ایدهآلیستی» بودند نیامد. از طرف دیگر آن سالها بیشتر منتخبین سوئدی بودند و تازه در سال ۱۹۲۳ بود که ییتس، یک نویسندهی واقعا بزرگ انگلیسی نوبل را از آن خودش کرد. ویرجینیا وولف هم از کسانیست که در کمال ناباوری جایزه را نبرده، چون احتمالا برای کمیتهی نوبل زیادی تجربی و روشنفکر و افسردهکننده بوده. و البته وولف در زمان حیاتش با وجود اینکه از سوی همتایانش تحسین میشد، نویسندهی چندان «محبوبی» به حساب نمیآمد که خب آن روزها جزو معیارهای آکادمی بود. تصورش را بکنید در سال ۱۹۳۸، یعنی سه سال پیش از مرگ وولف، پرل باک نوبل ادبیات را برده، شرط میبندم خیلیهایتان حتی اسمش را هم نشنیده بودید. جیمز جویس را هم فراموش نکنیم. احتمالا کمیتهی نوبل اصلا او را در نظر نگرفته بوده، کسی که کتاب اولیسش در سال ۱۹۱۸ منتشر شد اما تا سال ۱۹۳۰ در آمریکا ممنوع بود. نوبل کجا و ممنوعهها کجا.
در سالهای اخیر کمیتهی نوبل با تمام توان سعی کرده آمریکاییها یا حتی نویسندههای انگلیسیزبان را نادیده بگیرد (مگر با ارزشهای لیبرال اروپاییشان همخوان بهنظر برسد یا مثلا انتخابی عجیب مثل یک ترانهسرا باشد) و گویا دوباره دارند به تعریف «ایدهآلیستی» آلفرد نوبل از ادبیات برمیگردند. این است که نامهای بزرگ ادبیات آمریکا، کسانی مثل دان دلیلو و توماس پینچون هم تا امروز از فهرست نوبل غایب بودهاند. فکرش را بکنید که در سال ۲۰۰۸ یکی از اعضای ژوری مدعی شد که آمریکاییها «مشارکت چندانی در دیالوگ بزرگ ادبیات ندارند» که از هر طرف در نظر بگیری حرفی بیمعنیست.
این روزها همه یاد فیلیپ راث افتادهاند و میگویند حتما یک گوشه دارد به ریش آکادمی میخندد. طرفدارانش مدعیاند نوبل برای این هرگز به او نرسیده که مواضعش چندان با خطوط آکادمی سوئدی همخوان نیست.
نوبل سعی دارد دست روی کارهای ایدهآلیستی بگذارد، البته ایدهآلیسمی با معانی متغییر. تازگی این ایدهآلیسم به سمت کارهایی رفته که گرایش به عدالت اجتماعی، برابریخواهی و فمینیسمی سختگیر و خالی از طنازی دارند. این است که شاید لغو شدن جایزه آنقدرها هم عجیب نباشد.
حالا سوال همه این است که نوبل ادبیات سال دیگر را چه کسی انتخاب خواهد کرد؟ سوئد همیشه به زندگی متمدنانه و سیاست شفاف شناخته میشده و احتمالا آکادمی هم تلاش دارد این کلیشهی ملی را تا حد توانش حفظ کند.