نقد اباذری به موسیقی پاپ، موسیقی پاشایی، و شرایط سیاسی روز
مینا خانلرزاده در صفحه فیسبوک خود نقدهایی در رابطه با صحبتهای یوسف اباذری پیرامون سوگواری مرتضی پاشایی نوشته است. این یادداشت توسط میدان بازنشر میشود.
۱-اباذری نقدش به موسیقی پاشایی را با نقد موسیقی پاپ شروع میکند و میگوید:
«پاپ در اسکیل موسیقی یعنی مبتذلترین نوع موسیقی جهان است.» پایان نقل قول
پاپ یا موسیقی غیرجدی همهی موسیقی جهان غیر از انواع کلاسیک آن را دربرمیگیرد. بهعنوان مثال، تاثیر موسیقیهای افریقایی تنها در آمریکای شمالی به شکلگیری انواع بلوز، جاز، راکاندرل، و رپ (یا هیپهاپ) منجر شده. در خود ایران موسیقی پاپ از تصنیفخوانیهای تحت تاثیر موسیقی کلاسیک ایران، تا ترانههای تحت تاثیر موسیقیهای پاپ غیرایرانی و انواع موسیقی روحوضی را دربرمیگیرد. توصیف تمام انواع این موسیقیها که هرکدام تاریخ اجتماعی و موسیقیایی خودشان را دارند با صفتهایی همچون مبتذل چندان منطقی نیست.
۲-عدهای از دانشجویان اباذری ادعا میکنند که تحلیل او تحت تاثیر مقالههای موسیقی ادورنو و آموختههای مکتب فرانکفورت است. برخلاف ادعای طرفداران اباذری، نقد اباذری به موسیقی پاشایی یادآور گفتمان موسیقی مستهجن /مبتذل جمهوری اسلامی و رویکردهای مشابه روشنفکرهای پیش از انقلاب است که منجر به ممنوعسازی مهستی، هایده، داریوش، شهرام شبپره …— به جای احقاق عدالت اجتماعی— شد. براساس گفتمان موسیقی مستهجن، تا زمان اصلاحات مهاجرانی در ارشاد، بسیاری از انواع موسیقی پاپ در ایران ممنوع بود. البته پس از اصلاحات مهاجرانی، تنها موسیقی پاپ ِ تولید شده در ایران و دارای مجوز از ارشاد بود که غیرممنوع شد. اما چسباندن ِ مارک مستهجن و مبتذل به موسیقی پاپ در ایران تاریخچهی تروماتیکی —بهخصوص برای ما نسلهای پس از انقلاب— دارد که با وصل کردن این نقد به فرانکفورت یا لندن یا هر شهر دیگری قابل پاکسازی نیست.
وقتی به دانشجویی گوش میدادم که به اباذری اعتراض میکرد و میگفت که من به هرچه دلم بخواهد گوش میدهم، حس میکردم اباذری احتمالا بیاینکه بداند، پدرسالارانه در جایگاهی مشابه حاکمیت ایستاده، هرچند در دفاع از موزارت در برابر موسیقی پاپ، نه مثل حکومت در دفاع از مداحیخوانیهای حکومتی در برابر مایکل جکسون و گوگوش.نقد موسیقی ادورنو بههیچ وجه شامل قضاوت اجتماعی-اخلاقی کردن ِ کسانی که به موسیقیای که او نقد میکند گوش میکنند نمیشود. [۱] نوشتههای روی موسیقی ادورنو منجر به تولید خوبها یعنی موسیقی کلاسیک/ جدی و بدها یعنی موسیقی پاپ/ غیرجدی نمیشود. بررسی او شامل رابطهی موسیقی با روابط تولید- سیاست بازار و ساختار موسیقایی کار است. آنچه ما موسیقی کلاسیک تلقی میکنیم نه زمان ادورنو و نه زمان ما فرای استانداردهای بازار قرار نداشته و ندارد. اصولا با کم و کمتر شدن هنرمندانی که مستقل کار هنری تولید میکنند روابط بازار تقریبا به همهی موسیقی —به جز موارد اندکی— قابل تعمیم است. آرنولد شوئنبرگ، ایدهآل موسیقیایی ِ ادورنو، نه برای اینکه موسیقیاش کلاسیک بود، که بر مبنای استفادهی او از نتهای «ناموزون» و ایجاد تکنیک موسیقی دوازده نغمهای بود که ادورنو او را بهعنوان نمونهای از موسیقی خوب و رها توصیف میکرد.[۲] براساس تیوریهای موسیقی ادورنو، بسیاری از موسیقیهای کلاسیک و یا جدی از معیارهای او سرفراز بیرون نمیآیند.
نقدی که خصوصیات هنری-تاریخی نوع موسیقی مورد بحث و ویژگیهای ِ اجتماعی ِ محل ِ جغرافیای ِ تولید ِ آن هنر را در نظر نگیرد، دست بالا به کلیگوییهای بیربط به شرایط اینجا و اکنون میانجامد.
وقتی به دانشجویی گوش میدادم که به اباذری اعتراض میکرد و میگفت که من به هرچه دلم بخواهد گوش میدهم، حس میکردم اباذری احتمالا بیاینکه بداند، پدرسالارانه در جایگاهی مشابه حاکمیت ایستاده، هرچند در دفاع از موزارت در برابر موسیقی پاپ، نه مثل حکومت در دفاع از مداحیخوانیهای حکومتی در برابر مایکل جکسون و گوگوش.
۳- آنچه به سیاستزدایی از انقلاب ۵۷ انجامید، اتفاقا این نبود که «لات و سوسول دست به دست هم دادند که چه بکنند؟ که سیاست واقعی را از این ممکلت از بین ببرند»—آنطور که اباذری توضیح میدهد— بلکه جهانبینیای بود که وزن سنگینی به از بین بردن آنچه ابتذال تلقی میکرد داده بود، بهجای آنکه تغییر را در اصلاح ساختارهای اقتصادی-سیاسی جستجو کند. اباذری سیاستزدایی شدن از جامعه را در علاقهی مردم به پاشایی میبیند، در همین راستا گروهی از روشنفکرهای پیش از انقلاب هم رخوت سیاسی را در عشق مردم به گوگوش و هایده میدیدند و فکر میکردند که با از بین بردن این اسباب حواسپرتی از سیاست، رخوت و سستی سیاسی برای همیشه از جامعه رخت برخواهد بست. دو گروهی که دست به دست هم دادند، نه لاتها و سوسولها به قول اباذری، بلکه روشنفکرهای تنزهطلب و لایههایی از حاشیهی جامعه بودند. این لایههای حاشیهای بخشی از موسیقی پاپ را نماد ستیز حکومت ِ وقت علیه باورها و ارزشهای مذهبی و خاستگاه اجتماعیشان تلقی میکردند. برخی از روشنفکران ضد موسیقی پاپ (پیش از انقلاب) هم سادهانگارانی بودند که تصور میکردند با مارک مبتذل زدن به نوعی از موسیقی، نقد فنی ِ سیاسی-زیباییشناسی ارایه کردهاند، و با از بین بردن این نمادهای ابتذال به سیاسی شدن و وارسته شدن جامعه میانجامند. یک اشتباه بسیار رایج که از بینش طبقه زدهی ضدکارگر ناشی میشود این است که این لایههای حاشیهای جامعه را کل طبقهی کارگر تلقی کنیم. طبقهی کارگر درایران یک جهانبینی همگن ندارد و گروههای مختلف را دربرمیگیرد: از «لاتها و سوسولهایی» که سر مزار آفت گریه کردند، مست کردند، و ترانههای او را خواندند و بعد از انقلاب در ایستهای بازرسی نوارکاستهای «مستهجن»شان زیر پای مامورین حکومت له شد، تا کسانی که در یک اتحاد شوم با روشنفکرهای تنزهطلب خشم طبقاتیشان را— در یک پروسهی آگاهی کاذب مانند— بر سر گوگوش و داریوش فریاد کشیدند.
یک اشتباه بسیار رایج که از بینش طبقه زدهی ضدکارگر ناشی میشود این است که این لایههای حاشیهای جامعه را کل طبقهی کارگر تلقی کنیم. طبقهی کارگر درایران یک جهانبینی همگن ندارد و گروههای مختلف را دربرمیگیرد۴- رابطهی پاشایی با صداوسیمای جمهوری اسلامی برای درک رابطهی طرفداران او با مرگ تراژیکاش و با ترانههایاش کافی نیست. مثلا بسیاری از خوانندههای پاپ پیش از انقلاب در دربار اجرا میکردند و بعضیشان برای خانوادهی شاه ترانه هم خوانده بودند. اما طرفداران این خوانندهها، برخلاف تلقی رایج آن زمان ( توسط برخی از روشنفکران و برخی از لایههای حاشیهای) لزوما در اتحاد شومی با حکومت زمان قرار نداشتند. اصولا ارزش یک کار هنری براساس رابطهی هنرمند با حاکمیت و داشتن و نداشتن پیام سیاسی-اجتماعی آن کار قابل سنجش نیست؛ کسانی که براساس عدم تعهد اجتماعی هنرمند و یا کار هنری، هنر او را تحلیل میکنند از نقد درونی آن کار بازمیمانند و بیشتر از پتانسیلی که آن کار هنری برای ارایهی تصویر از جامعه دارد، از آن به تحلیلهای کلان اجتماعی میرسند. در ضمن اشاره به بدن «زشت» مهوش براساس معیارهای امروزی چاقی و لاغری —آنطور که اباذری میگوید— و جایگاه اجتماعی طرفداران او نقد کار او نیست؛ اینروزها مد شده که روشنفکران ایران با قضاوت کردن چاقی و لاغری هنرمندان زن، کار آنها را مثلا مورد نقد قرار بدهند که چنین نقدی واقعا حتی از سطح تولیدات مجلههای زرد هم پایینتر است و تحتتاثیر رویکردهای رایج ضدزن در جامعه است.
۵- تلاش پروپاگانداسازان اعتدال برای از بین بردن فاصلهی بین حاکمیت و مردم عادی، و همسان جلوه دادن منافع حاکمیت و مردم عادی از سیاستهای اعتدالیون پس از انتخابات ۹۲ بوده است که اباذری به درستی به آن اشاره میکند که چون جغرافیای این سخنرانی دانشگاه تهران است، جسارت او قابل تحسین است. اما اباذری پروپاگاندای اعتدال را رویکرد «مردم» تلقی میکند که به تعمیم دادن بینش پروپاگانداسازان اعتدال به کل جامعه میانجامد. اصولا آنچه ما به آن مردم میگوییم یا در حال زار زدن برای مرگ زودرس خوانندهای بهطور گذرا مشاهده میشود، یا وقتی کشته میشود در شمایل ستار بهشتی و مادرش از دور شناخته میشود، یا وقتی مورد اصابت اسید قرار میگیرد به صورت سوختهی او— اغلب بدون کلاماش— اشاره میشود، و یا در تجمع انبوه کارگران چند سال حقوق نگرفته میبینمشان که پوسترهای «رفع گرسنگی حق مسلم ما ست» حمل میکنند و بعد در انبوه تحلیلها و پروپاگانداهای رسانههای کلان گم میشوند. با وجود انواع شبکههای اجتماعی، فرودستان در ایران امروز از همیشه صدایشان دسترسناپذیرتر است. بنابراین از گریستن مردم در عزاداری برای خوانندهای رسیدن به این نتیجه که «مردم هم میترسند و میخواهند با دولت متجاوز یکی بشوند» چندان منطقی بهنظر نمیرسد.
اینروزها مد شده که روشنفکران ایران با قضاوت کردن چاقی و لاغری هنرمندان زن، کار آنها را مثلا مورد نقد قرار بدهند که چنین نقدی واقعا حتی از سطح تولیدات مجلههای زرد هم پایینتر است و تحتتاثیر رویکردهای رایج ضدزن در جامعه است.اباذری میپرسد که «چرا مردم ایران به این فلاکت افتادند؟ اینجاست که تحلیل خیلی مهم است». اما این «فلاکت» ربطی به نوع موسیقی پاشایی و یا نوع پاسخ مردم به مرگ تراژیک او ندارد، در واقع اباذری بیاینکه بخواهد این «فلاکت» را در جاهایی که آن را با موسیقی پاشایی و توجه به مرگ او توضیح میدهد غیرسیاسی میکند گویی هرچه فریاد داریم باید بر سر عزاداران مرگ پاشایی و موسیقی «مبتذل» او بکشیم. این «فلاکت» یکی از دلایل اصلی وجودش این است که فرودستان در ایران صدایشان به هیچ رسانهای نمیرسد. [۳]
۶-سخنرانی روشنفکران هم بهنوعی اجرای هنرشان است. نقدی که — بهجای تولید مفهوم— به ارایهی چند صفت ختم میشود: «موسیقی مسخره، شعر مسخرهتر […] ابتذال محض […] مردم احمق» اجرای بهتری ست یا «امشب دل من هوس رطب کرده» و یا «بزنم به تخته رنگ و روت وا شده» و یا «بهسربهزیر بودن سمپاتی دارم، بهسر هوای عشق لاتی دارم» ؟ دستکم سه تای آخر بساط شادی فراهم میکنند، و ستمها و تحقیرهایی که تحت هویتهای مطرب و مبتذل علیه خوانندهها و نوازندههای سبکهای مختلف موسیقی و شنوندههایشان— توسط حکومت و بخشهایی از جامعه— در ایران روا داشته شده را نادیده نمیگیرند و به اسم دفاع از ارزشهای والای فرهنگی به محافظهکاری اجتماعی نمیانجامند.
[۱] از صفحهی ۴۴۱ از این کتاب:
Adorno, Theodor W., Richard D. Leppert, and Susan H. Gillespie. 2002. Essays on music / Theodor W. Adorno ; selected, with introduction, commentary, and notes by Richard Leppert ; new translations by Susan H. Gillespie. Berkeley, Calif: University of California Press.
[۲] http://www.tufts.edu/~mdevoto/12TonePrimer.pdf
[۳]
اباذری توجه نمیکند که پاشایی در ۲۹ سالگی در اثر سرطان فوت کرده و در ایران سونامی سرطان تحت تاثیر آلودگی محیط زیست و فشارهای اقتصادی-درمانی امری سیاسی است. درنتیجه مرگ زودرس پاشایی با استیصال سیاسی موجود در جامعه رابطهی تنگاتنگی دارد
ناممکن شدن امر سیاسی، از هم گسستن جامعه با سرکوب کردن انواع شبکههای اجتماعی، نداشتن حق تجمع در فضای عمومی، از عواملی ست که تجمع غیرسیاسی گریستن برای مرگ پاشایی — سمبل استیصال اجتماعی فعلی در ایران— را سیاسی میکند.