بم را دوباره ساختند اما نه برای ما
پیش از زلزله فقط سه نفر در بم دچار ضایعه نخاعی بودهاند؛ یک نفر بر اثر تصادف و دو نفر مادرزادی اما بعد از زلزله این آمارهم زیر و رو شد، مثل خیلی چیزهای دیگر. لابد فکر میکنید با این آمار بالای ضایعه نخاعی، حتماً ساخت جدید بم شهری مناسب برای معلولان است؛ بهتر است درباره مشکلات معلولان این شهر از زبان خودشان بشنوید.
زلزله کمرشان را شکست؛ اینکه عزیزی یا عزیزانی زیر آوار جان دادند بماند، همین کافی است آدم دیگر نتواند کمر راست کند اما شکستن کمر و فلجشدن زیر سقفی که پایین آمده، برای آنها تنها یک ایهام نیست، این زنان در زلزله بم ضایعه نخاعی شدهاند.
۱۴ سال از آن شب سیاه گذشته، دو ماه مانده به سالگرد زلزلهای که خاطرهاش هیچوقت در ذهن اهالی کمرنگ نشده. میگویند اصلاً هرچه به دی ماه نزدیک میشوند، حال و روزشان هم عوض میشود. اصلاً مگر میشود آن روزها را از یاد برد. همان روزهایی که زندگی در چشم برهم زدنی برای خیلیها زیر و رو شد. در یک عصر پاییزی در انجمن ضایعه نخاعی بم دور هم جمع شدهایم. خانمها آمدهاند تا از مشکلات و دردهایشان بگویند.
انجمن ضایعه نخاعی بم در سال ۸۴ یعنی دو سال بعد از زلزله بم تأسیس شد. این انجمن حالا ۱۳۶ عضو دارد که ۶۰ درصد از اعضای آن در زلزله دچار ضایعه نخاعی شدهاند. آن طور که مسئولان انجمن میگویند شهر بم بالاترین آمار ضایعه نخاعی کشور را دارد. پیش از زلزله فقط سه نفر در بم دچار ضایعه نخاعی بودهاند؛ یک نفر بر اثر تصادف و دو نفر مادرزادی اما بعد از زلزله این آمارهم زیر و رو شد، مثل خیلی چیزهای دیگر. لابد فکر میکنید با این آمار بالای ضایعه نخاعی، حتماً ساخت جدید بم شهری مناسب برای معلولان است؛ شهری بدون مانع و با امکانات کافی و مناسب برای آنان. بهتر است درباره مشکلات معلولان این شهر از زبان خودشان بشنوید.
ناهید رضالو ۴۶ ساله روی ویلچر نشسته و ۱۴ سال قبل را برایم تعریف میکند. همان روزی که دو پسر ۱۸ و ۱۰ سالهاش را در زلزله از دست داد. البته فقط فرزندانش نبودند، زلزله پدر، مادر و پدر شوهر و مادر شوهرش را هم از او گرفت.
باید با همین ویلچر بروم بازار، این ور و آن ور شهر. هیچ جا هم که مناسبسازی نشده. شهر را دوباره ساختند اما ما را ندیدند. مجبورم مقابل مغازهها بایستم و بگویم برایم جنس بیاورند. خودمان که نمیتوانیم برویم داخل مغازهها. بانک میرویم، باید ۱۰ بار صدا کنیم تا یک بار یک نفر صدای ما را بشنود.
ناهید چشمان درشت سبز رنگ زیبایی دارد. از همان ابتدا که داستانش را برایم تعریف میکند چشمانش اشک آلود است: «نخستین نفر از زیر آوار آمدم بیرون.همان موقع حس کردم کمرم شکست. آن موقع هنوز کاملاً قطع نخاع نشده بودم. یک نفر زیر بغلهایم را گرفت و روی پاهایم بلندم کرد. اصلاً نمیدانم که بود، اصلاً صورتش یادم نمیآید. یک جور محوی این صحنه توی خاطرم مانده.همه جا سکوت مطلق بود. به طرف ارگ نگاه کردم، نور قرمزی دیدم. هیچ صدایی نمیآمد. صدای نالههای همسرم را میشنیدم که کمک میخواست او صدای من را نمیشنید، من صدایش را میشنیدم. صدای بچههایم را میشنیدم. صدای دو بچهام را، اما فقط صدای دو تاشان را. دو تای دیگر ساکت بودند. کسی نبود کمک کند. همسرم بالاخره از زیر آوار آمد بیرون. من و همسرم دو فرزندم را با دستهای خودمان از زیر آوار در آوردیم. تا ساعت یازده ظهر سعی کردیم آن دو پسرمان را هم نجات دهیم.» بغضش میشکند: «اکبر و امیرمحمد را وقتی درآوردیم که دیگر فایده نداشت رفته بودند…»
ناهید را که کمرش بشدت آسیب دیده بود، بعد از این همه تقلا و تلاش، به بیمارستانی در کرمان رساندند: «گفتند باید استراحت کنی اما استراحت نکردم، کم کم پاهایم فلج شد و نتونستم راه بروم. با این همه مصیبت فلج هم شدم، ضایعه نخاعی. کلی طول کشید تا با این مشکل کنار بیایم، کنار آمدم. افسرده شده بودم تا آمدم اینجا. الان بهترم، کار میکنم. اینجا کلاسهای توانمندسازی برایمان برگزار میکنند. بعد از زلزله صاحب یک فرزند دیگر هم شدم. همسرم ساعت چهار صبح میرود سر کار و همه بار زندگی میافتد روی دوش من. باید با همین ویلچر بروم بازار، این ور و آن ور شهر. هیچ جا هم که مناسبسازی نشده. شهر را دوباره ساختند اما ما را ندیدند. مجبورم مقابل مغازهها بایستم و بگویم برایم جنس بیاورند. خودمان که نمیتوانیم برویم داخل مغازهها. بانک میرویم، باید ۱۰ بار صدا کنیم تا یک بار یک نفر صدای ما را بشنود.»
فرشته شیرازی یکی از اعضای داوطلب انجمن ضایعه نخاعی هم درباره وضعیت شهر بم بیشتر توضیح میدهد: «بجز برخی بیمارستانها هیچ جای شهر، مناسبسازی نشده، درحالی که شهر در زلزله ویران شد و در بازسازیاش میتوانستند اصول مناسبسازی را رعایت کنند. این درحالی است که بم را با توجه به درصد بالای معلولان ضایعه نخاعی جزو شهرهای بدون مانع اعلام کردهاند. شهر بدون مانع شهری است که هیچ مانعی برای معلولان ندارد و آنها براحتی میتوانند در شهر تردد کنند. انجمن ما طی ۳ سال گذشته بارها دراین باره اطلاعرسانی کرده. کارگاههای آموزشی برای همه مسئولان بم، نرماشیر و شهرداران و بخشداران برگزار کردیم. با اینکه اینجا خیریهای است که به سختی بودجهاش را فراهم میکنیم اما برای کارگاههای آموزشی مناسبسازی شهر، کلی هزینه کردیم که متأسفانه همه آن حرفها به همین جلسهها محدود ماند. فکر کنید همین چند وقت پیش به یک جلسه مناسبسازی دعوت شدیم. این جلسه ویژه معلولان در فرمانداری بم و در طبقه دوم و بدون رمپ و آسانسور برگزار شد. فکرش را بکنید جلسهای که برای معلولان برگزار شده بود. خب نباید قبل از هر چیز فکری برای ورود به جلسه شود؟ در جلسهای که قرار بود الگو باشد، مجبور شدیم چهار نفری ویلچرها را بگیریم و بالا ببریم. در شهری که زلزله آمده و این همه ضایعه نخاعی داریم، نباید این موضوع جدیتر گرفته شود؟»
این روزها نمیدانی چقدر سخت میگذرد با اینکه کار میکنم. برای یک تاکسی تلفنی گرفتن ساده نمیدانی چه میکشم. هر دفعه که میروم نرماشیر ۳۰ هزار تومان کرایه میدهم. این همه تلاش کردیم، پیش فرماندار و رئیس بهزیستی رفتیم… واقعاً خود بهزیستی نمیتواند یک ماشین را برای ما مناسبسازی کند؟
سرور کدوری ۴۴ ساله هم روی ویلچر نشسته، او میگوید: «تا از زیر آوار آمدم بیرون، فهمیدم فلج شدهام. پاهایم بیحس بود. یک تخته سنگ بزرگ افتاد رویم. صبح زود رفتیم کرمان. چهار روز ماندم تا عملم کردند. من خیلی سخت با این حادثه کنار آمدم؛ آدمی بودم که همه کارهایم را باید خودم انجام میدادم. خانه هر کس میرفتم خودم غذا درست میکردم، حتی میهمانی هم میرفتم خودم غذا میپختم. این روزها نمیدانی چقدر سخت میگذرد با اینکه کار میکنم. برای یک تاکسی تلفنی گرفتن ساده نمیدانی چه میکشم. هر دفعه که میروم نرماشیر ۳۰ هزار تومان کرایه میدهم. این همه تلاش کردیم، پیش فرماندار و رئیس بهزیستی رفتیم… واقعاً خود بهزیستی نمیتواند یک ماشین را برای ما مناسبسازی کند؟»
جمیله حجت آبادی ۴۸ ساله هم در زلزله بم دچار ضایعه نخاعی شد. عصا در دست دارد. میگوید هنوز قطع نخاع کامل نشده و تا قطع نخاع کامل کمرش به مویی بند است. دو فرزند دارد و بعد از گذشت ۱۴ سال از زلزله هنوز در کانکس زندگی میکند. ماهی ۱۳۰ هزار تومان برای زندگی در کانکس میپردازد، کانکسی که از ما میخواهد ببینیمش؛ ببینیم که او در چه شرایط سختی زندگی میکند. زلزله فقط یک طرف ماجراست.
جمیله همان موقع که از زیر آوار بیرون آمد فهمید پاهایش را از دست داده: «انگار پاهایم برای خودم نبود. چند سال روی ویلچر بودم اما با قدرت خدا دوباره پاشدم. هرچند پاهایم حس ندارند، هنوز میتوانم با عصا راه بروم. میگویند به مویی وصل است تا قطع نخاع کامل.»
خانه جمیله در واقع دو اتاق تو در توی فلزی است؛ همان کانکس. از در خبری نیست جز پارچهای آویخته. دستشویی و حمام هم توی حیاط است؛ دورش را با فلز پوشاندهاند. توی حیاط کوچک خانهشان مثل اغلب خانههای بم نخلی سر برافراشته. جمیله عصا زنان دو اتاق تو در تویش را نشانم میدهد. پسر و دختر جمیله هم در خانهاند.
«چند روز پیش اینجا مار دیدیم. نمیدانی با چه سختی اینجا زندگی میکنیم. هیچ درآمد خاصی هم نداریم، فقط یارانه و کمکهای بهزیستی. نمیتوانم راه بروم، مجبورم از این ور به آن ور اتاق بخزم. نخاع من به یک مو بند است و هر آن احتمال دارد قطع نخاع کامل شوم. من به جهنم، این دو بچه چه گناهی دارند؟ حق ندارند یک زندگی خوب داشته باشند و مثل همه بچهها بزرگ شوند؟» همه خواسته جمیله این است که از کانکس بیرون بیایند و مثل بقیه در یک خانه زندگی کنند. خانهای از آجر و شن. سامان پسر ۸ ساله جمیله با آن لحن بامزهاش میگوید: «دوست دارم ارتوپد شوم و پاهای مادرم را خوب کنم.»
خانمها حالا درد خودشان را فراموش کردهاند و از دی ماه میگویند. مگر میشود در بم بود و از زلزله و پنجم دی نشنید و نگفت؟ دی ماه زلزله، دی ماه درد. میگویند نمیدانی هر چقدر به این ماه نزدیک میشویم، چقدر حالمان بد میشود. دی ماهی که کمر همه را شکست…