سرود دیدار واپسین
سرود دیدار واپسین (۱۹۱۱)
سینهام سرد می شد بیاختیار
اما قدمهایم سبک بار بودند
دستکشی به دست راست برکشیدم
که مال دست چپ بود.
پلههایی بیشمار را میماندند
اما تنها سه پله بود
میان افراها نجوایی پاییزی
خواند: “با من بمیر!
تقدیری خبیث به ناکجا کشانیدم
تقدیری سیاه، تقدیری خیانتکار.”
با او گفتم: “مرا نیز، عزیز من!
با تو خواهم مرد من نیز …”
این سرود دیدار واپسین است
بر شبح خانه نظر انداختم
شمعی تک و تنها میسوخت
با شعلهای زرد، بیاعتنا.
Akhamatova
به یاد اشکان
برای دوستانم
مرگ خبیث است. تقدیر مردن در جوانی پاشیدن سیاهی است به هرآنچه از رنگ در زندگی مانده است. من فرصت دوستیام با اشکان کوتاه بود، کوتاه شد. اما آنقدر بود که بدانم و ببینم که او به حال خودش دل نمیسوزاند. در هر که این صفت را دیدهام مهرش چنان به دلم نشسته است که هروقت به امید محتاج شدهام نزد آنان میجویمش. آنها که حتی بر زبان هم نیاورم بهشان میگویم رفیق. حالا که تمام بخت سیاه است دلم میخواهد بگویم اشکان بختیار بود چون بختیاریِ رفقایش و دیگران بود. او که همواره به دنبال طراحی “پلتفرمی” برای مجموع بودن بود چیزی برای از دست دادن نداشت. بیقراریاش آن بود که ما همهچیزمان را از دست دادهایم و این حق نیست. باید به دستشان بیاوریم.
این دغدغه گاهی در جایی در میان کسانی به دستآوردی نحیف چنان فرومینشیند که نقض غرض خودش است. هرچه که اما به کلام دوستانش، یادگاریهایش، نگاه محکم و لبخند وعده دهندهاش و ساعت آرام حرکاتش نگاه میکنم نشان از پیوستگی دارد. دعوتی به تکان خوردن و تن زدن از وهم موفقیتهای شخصی. حق هم همین است که ما به جز اشکانها و رفاقتها هنوز هیچ دستآوردی نداشتهایم. حقی از همه آنچه به یغما بردهاند را نستاندهایم، خیابانهامان آنگونه که اشکان زمزمه میکرد از خنده و گپ و گفت بری است و آزادی هنوز سودایی دور است.
دم تو باید گرم میماند، تو که یادگاریات ثبات قدم است و لبخند. وگرنه شکست و شکست و شکست اگرچه واقعی و بیشتر اوقات ناگزیر، اما مکرر است.
میدانم که برای نزدیکترین دوستانت سخت است که دست نابهکار مرگ تو را ببلعد و آنان نیندیشند که بس است. او که رشته میکرد چنین گسست، بس است. اما تا اینجای جهان فقط لشکر ظلم است که جاودان بوده است. کیست که نداند در میان لشکر افتادگان تنها مداومت بر امید می تواند وعدهای به آینده بدهد. اشکان به این مداومت و وعدهاش شناخته میشود و این همان بختیاری است. برای شما که آنجا بودید و رنج کشیدید، شکستن و رها کردن غریب نیست، اما امید هم برای همان کسانی است که تسلایی برایشان نیست.
قلندرانه میخندیدی، حالا جایت تا همیشه خالی است. اگر بر وعده بمانیم تا روزی که خندهها از کرانهها بلند شود، آنگاه بر بیداد محض مرگ که تو را دربرکشید سخت خواهیم گریست. هرچه نباشد آب دریاها سخت تلخ است عزیزم.
سلام نویسنده این مطلب خودتون هستید؟