skip to Main Content
اروپا در دام انفعال و سرگشتگی گرفتار شده است
سیاست

اروپا در دام انفعال و سرگشتگی گرفتار شده است

مصاحبه روزنامه لوموند با یورگن هابرماس | شماری از روشنفکران آلمانی اخیراً تردیدها و انتقادهای خود را نسبت به رکود و کاهش محبوبیتی که اتحادیۀ اروپا دچارشان شده مطرح کرده اند. آیا این انتقادها به منزلۀ احیای مجدد "دولت-ملت" و پایان یورو واحد پول اروپا است؟ آیا اتحاد آلمان و فرانسه، موتور محرک اتحادیۀ اروپا، به دلیل اختلافات دو کشور بر سر سیاست ها و جهت گیری های اقتصادی در حال از هم گسیختگی است؟ یورگن هابرماس، فیلسوف 85 سالۀ آلمانی، در مصاحبه با روزنامۀ لوموند گفته است که او امید خود را به وحدت اروپا از دست نداده است.

لوموند: ادموند هوسرل فیلسوف آلمانی نیمۀ نخست سدۀ بیستم آلمان گفته بود : بزرگترین خطری که اروپا را تهدید می کند خستگی است. آیا چنین وضعیتی اکنون بر اروپا حاکم است؟

هابرماس: هر چند قصد ندارم وضعیت سیاسی امروز اروپا را با دورۀ نازیسم مقایسه کنم، اما، کلید-واژۀ “خستگی” به نظرم مناسب می رسد: اتحادیۀ اروپا چه از نظر سیاسی و چه از نظر اقتصادی و به ویژه در حوزۀ “یورو”، واحد پول اروپا، در حال فرورفتن در حلقه ای از مشکلات است که البته خود مسبب شان بوده است و در این میان حکومت های اروپایی که از شجاعت و خلاقیت بی بهره اند تنها به این بسنده می کنند که هر بار یکدیگر را مسئول وضعیت فعلی معرفی کنند. فضای ملال آور و “خستگی” که از سال های پیش به این سو بر اتحادیۀ اروپا مسلط شده و نقش ترمزدهنده را بازی می کند آمیخته ای از انفعال و سرگیجگی است.

لوموند: آیا روشنفکران آلمان باور خود را نسبت به اروپا از دست داده اند؟

هابرماس: روشنفکران حوزۀ عمومی در آلمان علاقۀ چندانی به اروپا از خود نشان نمی دهند. برای آنان اروپا موضوعی بسیار پیچیده و غیرجذاب است. با کمال تأسف باید بگویم که اروپا موضوع دانشگاهی است که به محافل تنگ حقوقدانان، پژوهشگران علوم اجتماعی و اقتصاددانان محدود می شود. هنگامی که احزاب چپ اروپایی ساختمان، سیاست و قانونگذاری نهادهای اروپا را مورد انتقاد قرار می دهند، توجه خود را بر تقسیم کاری متمرکز می سازند که میان “دولت-ملت” و اتحادیۀ اروپا ایجاد شده و تنها سرمشق اقتصاد نئولیبرال را تحکیم کرده است. من با این نقد موافقم. اما، به نظرم سیاست گریزی در واکنش بسیاری از همکارانم که بر پایۀ تشخیصی درست خواستار احیای “دولت-ملت” هستند بسیار ویرانگر است. در خصوص مردم آلمان خیلی بدبین نیستم. بر اساس نظرسنجی ها یک اکثریت قابل تجهیز مدافع اتحادیۀ اروپا در آلمان وجود دارد، البته در صورتی که رهبران سیاسی برای این منظور عزم شان را جزم کنند و تصمیمی بگیرند. اما، چنین عزمی از سوی رهبران سیاسی آلمان به دلیل مصلحت اندیشی بی چشم انداز آنگلا مرکل دور از انتظار است.

لوموند: نظر شما دربارۀ مواضع کسانی که در اردوی چپ خواستار کنار گذاشتن یورو واحد پول اروپا هستند چیست؟

هابرماس: از نظر اقتصاددانان کنار گذاشتن “یورو” و احیای پول های ملی سناریویی فاجعه بار است. به عنوان جامعه شناس بعید می دانم که به دلیل جذب جوامع و اقتصادهای اروپایی در یکدیگر چنین گزینه ای حتا بتواند در نظر گرفته شود. آنچه مدافعان چپ “دولت-ملت” به صراحت نمی گویند نتیجۀ سادۀ چنین گزینه ای است. با جهانی شدن سرمایه سیاست طی دهه های اخیر قدرت و دامنۀ چانه زنی اش را در مصاف با بازار سرمایه از دست داده است و تنها از طریق انسجام و اتحاد در سطحی فراملی خواهد توانست این قدرت را بازیابد. به نظر من تنها راه نجات دولت اجتماعی یا دولت رفاه در اروپا گذار از پول مشترک اروپا به نوعی وحدت سیاسی است.

همچنین بخوانید:  کسب‌وکار کشاورزی جان میلیون‌ها انسان را به خطر می‌اندازد

لوموند: نظر شما در مورد هژمونی آلمان در اروپا چیست؟

هابرماس: رهبری آلمان در بین قدرت های اروپایی که به دلایل جمعیتی و اقتصادی نصیب اش شده نه مورد نظر بوده و نه پذیرفته شده است. اگر حکومت آلمان نقش یک قدرت مسلط و مسئول را بازی کرده بود قاعدتاً نمی توانست از بحران های سیاسی سال های اخیر به سود خود و بدون هیچ نگرانی بهره برداری کند. در این حال، باید کلید خروج از بحران را از این پس در نزد حکومت آلمان جستجو کرد. دولت آلمان باید از مدت ها پیش ضمن دنبال کردن اهداف و دورنمای مورد نظر خود بحثی جدی را دربارۀ بدیل های آیندۀ اروپا آغاز می کرد. زیرا، منافع آلمان در این است که اتحادیۀ اروپا شکلی به خود بگیرد که در آن رهبری یک قدرت نه امکانپذیر باشد و نه حتا ضروری.

لوموند: آیا فکر می کنید که موتور “آلمان-فرانسه” در اتحادیۀ اروپا برای مدت طولانی از کار افتاده است؟

هابرماس: به گمان من موتور “آلمان-فرانسه” که به دلیل ابتکار مشترک دو کشور تنها محرکی است که می تواند اتحادیۀ اروپا را از وضعیت کنونی اش خارج کند حقیقتاً به گل نشسته است. هماهنگی نهادی سیاست های مالیاتی، اقتصادی و اجتماعی یعنی سیاست هایی که تاکنون به تصمیم های ملی بستگی داشته و فرانسه از مدت ها قبل خواستار اجرای آن در چارچوب یک حکومت اقتصادی در سطح اروپا بوده با استفاده از وسایل تکنوکراتیک امکانپذیر نیست. انتقال ضروری حاکمیت ملی به سطحی اروپایی نیازمند کنترلی دموکراتیک و در نتیجه نیازمند جهت گیری است که مناسبات قدرت را به سود پارلمان اروپا تغییر بدهد. افسوس که هیچ سیاستمداری هم تراز چرچیل نمی بینم که بتواند چنین جهشی را باعث شود.

لوموند: آیا به گمان شما هنوز ممکن است که ساختمان اروپا را با مباحثی دربارۀ قانون اساسی به تحرک وا داشت؟

هابرماس: گام بعدی در اروپا اصلاح یک قانون اساسی مجرد نیست. گام بعدی این است که احزاب سیاسی تصمیم بگیرند که طرفداران شان را با طرحی آشنا سازند که رهبران اروپایی طی بیش از نیم قرن گذشته نادیده گرفته اند. سیاستمداران نباید از نزاع واهمه داشته باشند. آنان باید آستین هایشان را بالا بزنند و در مقابل افکار عمومی بدیل هایی را که امروز پیش روی اروپا وجود دارد در دستور کار ملت هایشان قرار بدهند. در هر کشوری احزاب مدافع وحدت اروپا باید وارد ائتلاف با یکدیگر شوند. شکی نیست که چنین “ائتلاف بزرگ” اروپایی در خود آلمان به سختی قابل تحقق است. در فرانسه چنین ائتلافی به دلیل شکاف عمیق میان “چپ” و “راست” دشوارتر است… اما، آیا امروز مفهوم “راست” با وجود “جبهۀ ملی” (حزب راست افراطی فرانسه) معنایی دارد؟

همچنین بخوانید:  کتاب‌هایی که نباید خواند

لوموند: چگونه و چه تصویری می توان از فدرالیسم فراملی که خواستۀ قلبی شماست به دست داد؟

هابرماس: بحث بر سر تبدیل اتحادیۀ اروپا به یک دموکراسی فراملی (بحثی که من نیز در آن مشارکت دارم) از جمله مباحثاتی است که دغدغۀ متخصصان قانون اساسی به شمار می رود. اتحادیۀ اروپا نباید، چنانکه فدرآلیست ها می انگارند، به خود شکل یک دولت فدرآل نظیر آمریکا، سوییس و یا آلمان را بگیرد. شهروندان اروپایی باید اطمینان حاصل کنند که اتحادیۀ اروپا به یک ابردولت هولناک تبدیل نخواهد شد که هم اکنون و در سطوح ملی به خطری علیه آزادی و برابری تبدیل شده است.

لوموند: کشف متون یهودستیزانه در یادداشت های مارتین هایدگر فیلسوف آلمانی واکنش هایی را در فرانسه برانگیخت. نظر شما در این باره چیست؟

هابرماس : آنچه من در این یادداشت ها (که از آن با عنوان “دفترچه های سیاه” یاد می شود) خوانده ام فی نفسه مصیبت بار است. اما، حقیقتاً شگفت آور نیست. ورود آثار هایدگر به فرانسه پس از سال ۱۹۴۵ از همان آغاز، یعنی از همان ترجمۀ “نامه ای دربارۀ انسانگرایی” توسط “ژان بوفره” به طرز اسف باری فریبکارانه و انحرافی بوده است. این اقدام از سوی هایدگر به طرزی حساب شده و از طرف خوانندگان فرانسوی به نحوی ساده لوحانه صورت گرفت. اما، این نیز بخشی از مشکل اروپایی ماست : یعنی بخشی از کثرت و ناآشنایی متقابل ما با زبان های یکدیگر است. از سال ۱۹۵۳ یعنی از زمان انتشار دروس هایدگر در سال ۱۹۳۵ تحت عنوان “مدخلی بر ماوراءطبیعت” هیچ خوانندۀ آلمانی زبانی نمی توانست فاشیست زدگی زبان و اصطلاحات هایدگر را نادیده یا دست کم بگیرد. هایدگر یک نازی بود. اما، برای ما جوانانی که تحت تاثیر او بودیم دهشتناک تر از همه این بود که هایدگر هرگز حاضر نشد علناً از گذشتۀ نازی اش فاصله بگیرد، حتا زمانی که شاگرد قدیمی او هربرت مارکوزه سال های پس از جنگ از او خواست که دست به چنین اقدامی بزند.

This Post Has 0 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗