چرا خیلی از زنها اگر «بخواهند» هم «نمیشود»
میلیونها زن در ایران با شرایط ابتدایی بسیار پایینتر از لیلی گلستان زندگی میکنند، اینکه آنها در شصت سالگی نمیتوانند روی آن استیج بروند و بگویند ما خواستیم و شد به این دلیل نیست که آنها تواناییهای ذاتا کمتری دارند یا غر میزندد یا لوسند به این دلیل است که در نردبانِ اجتماعیِ دسترسی به منابع و فرصتها، آنها چندین و چند پله پایینتر ایستادهاند.
ویدیوی خانم گلستان را که در یک برنامه TEDx پر شده است تازه دیشب دیدم، هرچند که قبل از آن از شبکههای اجتماعی در موردش شنیده بودم و خوانده بودم. عدهای که معتقد بودند خانم گلستان حرفهای بیراه میزند و نون و آب خانواده و موقعیت اجتماعی خودش را میخورد و هنر خاصی نکرده و عدهای که او را تحسین میکردند و مثالهایی داشتند از اینکه آدمهایی با تلاش شخصی و فردی خود موفق شدهاند و امروز بر خر مراد سوارند.
به نظرم برای فهم موقعیت خانم گلستان و اینکه مخالفان و موافقان نتیجهگیری او هر دو حق دارند باید کمی از تعمیم دادن زندگی و آمارهای شخصی خود به جهانیان دست برداریم. در واقع اشتباهی که خانم گلستان در سخنرانی خود میکند هم همین است. او «جایگاه طبقاتی» و حتی از آن ویژهتر «کالت» خود را آنقدر بدیهی میداند که عملا نادیده میگیرد.
بگذارید زندگی خانم گلستان را با یک زن دیگر مقایسه کنیم، مثلا زنی نه حتی از طبقه پایین یا حاشیه شهر که از همین طبقه متوسط شهری ضعیف و خانوادهای معمولی در همان روزگار لیلی گلستان مثلا مریم گلستان. مریم نوجوانی را زیر سایه سنگین پدر میگذراند موفق میشود دبیرستان را به پایان برساند ولی خانواده با دانشگاه رفتن او مخالف است. مریم سخت میجنگد و بالاخره پیروز میشود و خانواده اجازه میدهد که او به دانشگاه برود. تا اینجا داستان یکی است به جز اینکه چیزی که برای لیلی بدیهی است یعنی دانشگاه رفتن برای مریم با جنگ به دست میآید و تحت فشار ادامه پیدا میکند. مریم باید خرج تحصیلش را خودش بدهد چون خانواده توانایی پرداخت خرج تحصیل را ندارد. مریم شروع به یک کار خانگی روزمزد مثلا خیاطی یا گلدوزی میکند.
لیلی سر کار میرود و عاشق میشود و ازدواج میکند. مریم نمیتواند کاری پیدا کند، کار پیدا کردن برای او بسیار سخت است چون خانواده هم هرجایی به او اجازه کار کردن نمیدهند، با این حال بیایید سادهگیر باشیم و فکر کنیم مریم میتواند یک شغل معلمی در یکی از شهرهای اطراف تهران بگیرد و هر روز راهی طولانی را برود و بیاید و حقوق متوسط –اگر نگوییم ناچیز- بگیرد.
مریم هم عاشق میشود و ازدواج میکند و بعد از سه فرزند تصمیم میگیرد جدا شود چون احساس میکند ازدواج درستی ندارد. مریم حمایت خانواده را ندارد و شوهرش به این راحتیها از او جدا نمیشود سالها بعد از اینکه لیلی جدا شده و زندگی میکند مریم در راهروهای دادگاه خانواده سرگردان است اگر نگوییم پشیمان میشود و به زندگی مشترکش کجدار و مریز ادامه میدهد چون او هم مانند لیلی میخواهد که بشود. وقتی بالاخره موفق میشود طلاقش را بگیرد و زندگی مستقلی درست کند لیلی اولین کتابش را ترجمه و منتشر هم کرده است و نامش روی تمام روزنامههاست. مریم نه زبان به اون خوبیها بلد است، نه به کتابهای انگلیسی دست اول دسترسی دارد و نه مشکلات عدیدهای که دارد اجازه میدهد که این کار را بکند. مریم باید خانهای کوچک در یک محله ارزان بگیرد، همانوقتی که پدر لیلی دست او را در یک خانه بزرگ در دروس رها میکند مریم باید برای گرداندن آن خانه کوچک اجارهای روزها معلمی و شبها خیاطی کند. مریم فرصت درسخواندن، کتاب خواندن و پیشرفت کردن ندارد. مریم باید هر ساعت و هر دقیقه کار کند یا به سه فرزندش برسد و فرصتی برای کارهای خلاقانه یا به خرج دادن شجاعت در یک کسب و کار ندارد. مریم خانهاش اجارهای است و گاراژی ندارد، مریم تابلوهای سهراب سپهری را به عنوان میراث خانوادگی ندارد و مریم شبکه روابط اجتماعی در یک کالت را ندارد و برای همین مریم امروز روی استیج نمیرود.
مریم امروز زنی شصت و چند ساله است، خانهای متوسط در محلهای متوسط دارد، ممکن است هنوز مجبور به خیاطی باشد ممکن است نباشد به هرحال حتما آرتروز خفیفی دارد و ممکن است از خودش بپرسد که با عمرش چه کرده؟ ممکن است مریم خودش را موفق بداند ممکن است نداند، در هر صورت مریم هم مانند لیلی، نوجوانی پر سودا بود و همه تلاشش را کرد اما آن استیج از دستان او دور بود.
میلیونها زن در ایران با شرایط ابتدایی بسیار پایینتر از لیلی گلستان زندگی میکنند، اینکه آنها در شصت سالگی نمیتوانند روی آن استیج بروند و بگویند ما خواستیم و شد به این دلیل نیست که آنها تواناییهای ذاتا کمتری دارند یا غر میزندد یا لوسند به این دلیل است که در نردبانِ اجتماعیِ دسترسی به منابع و فرصتها، آنها چندین و چند پله پایینتر ایستادهاند. مریم یکی از نزدیکترینها به لیلی است وگرنه جای مریم، هانیه را بگذارید یک دختر نوجوان در یک محله حاشیهای در تهران، زهرا را بگذارید دختری در یکی از روستاهای سیستان و بلوچستان، شهربانو را بگذارید دختر یکی از کارگران ساختمانی در همین تهران و ….حالا سعی کنید قصه را بدون دخالت معجزه یا اتفاقات غیرمعمول بنویسید. کدام یکی از آنها، چند درصد آنها سر از استیج درمیآورند؟ اصلا آن استیج برای چند نفر جا دارد؟
اما لیلی گلستان شایسته تحسین است. او میتوانست تا آخر عمر همسر نعمت حقیقی، مادر مانی حقیقی، دختر ابراهیم گلستان باقی بماند اما شد لیلی گلستان. جرات داشت و از کسی که دوستش داشت جدا شد، جرات داشت و کتابش را ترجمه و چاپ کرد، جرات کرد و روی سن به عنوان یک زن از بدیهای دو مرد مهم زندگیش گفت که هر دو چهرههایی عمومی و شناخته شدهاند و از این جهت قابل تقدیر است و برای زنانی در طبقه خودش و با کالت خودش میتواند نمونهای باشد و به آنها حق دارد بگوید من خواستم و شد و شما هم غر نزنید و بخواهید و میشود.
اما مریم و زهرا و هانیه و شهربانو و صدها و هزاران و میلیونها زن دیگر قهرمانانی هستند بیبلندگو، اگر آنها مخاطب لیلی گلستان باشند و اگر آن ویدئو را احیانا ببینند شاید حق داشته باشند به لیلی بگویند ما خواستیم و نشد.
تحلیل کاملا درستی بود .من خودم از طبقه متوسط هستم و خیلی با مشکلات جنگیدم تا موقعیتم را از لحاظ اجتماعی بهتر کنم تحصیلاتم را بعد از ازدواج تا ایسانس ادامه دادم در چند رشته هنری کسب مهارت کردم .ولی باز به دلیل مشکلات و محدودیتهای مالی و خانوادگی همچنان یک زن خانه دار هستم.
خیلی عالی بود
خانم ل. گلستان ۷۳ سال دارد. خوب است کسی کیفیت ترجمه های ایشان را بررسی کند.
اولین نقد بى غرضى بود که در أین مورد خواندم.
عالی بود تحلیل عمیق وبا تاکید بر تفاوت های کلیدی