«چرداول» شهری با ۱۵۰ روستای تشنه
اینجا مریضیهای پوستی زیاد است. آب را با تانکر میآورند. بعضی وقتها شور است. همیشه معدهمان درد میکند. دهان خود ما و بچههایمان همیشه زخم است. حمام رفتنمان هم مصیبت است. سر و تن بچهها را هفتهای یک بار به زور میشوییم. حیوانهایمان هم همیشه تشنهاند.
«چرداول» میتواند محل وقوع یک رمان بلند باشد، آنجور که نامش در دهان میچرخد و آهنگ دلنشینی دارد. میتواند داستانی باشد خواندنی؛ مجموعهای از عشقها، حسرتها، کینهها و دردها. میتواند نام جایی باشد، مثل «کلیدر» یا «زمینج» یا هر نام دیگری. «گل محمد» و «سلوچ» داشته باشد شاید یا هر نام دیگری. در نخستین آبادی چرداول، جای «مارال» یا «مرگان»، «ملوس» به استقبال میآید. بلند بالا، از طایفه لک. طایفهای ما بین کردها و لرها. صورتش آثار سالهای رفته را دارد. سالهای جوانی و میانسالی و حالا در ۷۵ سالگی، با قامتی راست همچون درختی کهنسال اما سبز، خندان از چارچوب اتاق بیرون میآید و ارزشمندترین تحفهاش را نثار میکند؛ آب. ساکن یکی از ۱۵۰ روستای شهرستان چرداول در شمال غربی استان ایلام است؛ «چغاشفیع». «چغا» در زبان کردی به جای بلند گفته میشود. در ایلام مکانهای زیادی را پیدا میکنید که با همین پیشوند شروع میشوند؛ چغاسبز، چغاسفید، چغا گانیه، چغا گلان، چغاآهوان و…
برای رسیدن به روستا باید مسیر سنگلاخ را از سر جاده پیمود. مسیر ناهمواری که با ماشین معمولی به زحمت میشود آن را طی کرد. منظره خشک و بیگیاه پیرامون جاده خاکی یا بهتر است بگویم سنگلاخی، تصویری سوزان از تابستان خلق کرده است.
پراکندگی روستاهای چرداول زیاد است. هر روستا چند خانوار دارد. بعضیها زیر ۱۰ خانوار و بعضیها بیشتر. چغاشفیع ۷ خانوار دارد. سرپرست خانوارها برادرند. علی مردان، علی محمد و شرف علی؛ خانواده پورمحمدی. ملوس مادرشان است. آنقدر قربان صدقه میرود که آدم فکر میکند صمیمیترین خویشاوندش را دیده است. شاید دختری داشته که دیگر ندارد، آنجور که دستهایم را میان دستان قوی و کارکردهاش نوازش میکند و پشت سرهم تکرار میکند: «عزیزکم…جانکم… قربانت بروم…» میگویند لکها در میهماننوازی زبانزدند.
«بچهها مریضاند. سر و صورتشان دائم زخم است. آب برای خوردن نداریم.» زنها دبهها را دست گرفتهاند تا ته مانده آب تانکر روستا را برای شست و شو بردارند و منتظر بمانند تانکر دوباره پر شود تا اولِ آب را برای خوردن ببرند. یکیشان میگوید: «خیلیها از اینجا به خاطر آب رفتهاند. ما دیگر جوان نیستیم که زندگیمان را جمع کنیم و برویم.»
کوچکترین بچه در چغاشفیع، سرباز است؛ همان که سینی استیل با لیوانهای بلند گلدار و پارچ آب را از مادربزرگ میگیرد و تعارفمان میکند. آب را با تانکر به روستا میرسانند. علی محمد میگوید: «تابستانها بیشتر مشکل داریم. آبرسانی سیار جواب نمیدهد. کم میآوریم. دامهایمان به خاطر بیآبی از بین رفتهاند. اینجا مریضی هم زیاد است. گاهی که آب نمیرسد مجبوریم از آب آلوده استفاده کنیم. چارهای نیست.» برادرش دنبال حرفش را میگیرد: «کار ما کشاورزی بود. زمینها همه خشک شدند. دیگر نمیتوانیم کشاورزی کنیم.» به سمتی اشاره میکند و میگوید: «آن طرفها هندوانه میکارند هنوز، اما آب نیست. الان فقط دامداری میکنیم آن هم فقط کفاف خودمان را میدهد. درآمد ندارد برایمان. درآمدمان از یارانه است.»
درست پشت خانهها، محل نگهداری دامهاست. آبشخور خالی، اثبات حرف برادران پورمحمدی است. تعداد دامها زیاد نیست؛ چند رأس. میگویند اهالی روستاهای مجاورهم دیگر کشاورزی را بوسیدهاند و کنار گذاشتهاند و دلشان به همان چند رأس دام خوش است که معلوم نیست تا کی دوام بیاورند.
دهانمان همیشه زخم است
روستای بعدی «زیج» است. با ۱۲ خانوار. در فاصله چند کیلومتری چغاشفیع. در زیج، بچهها زودتر ورود غریبهها را حس میکنند. اول خجالت میکشند و سرشان را پشت پردههای رنگ و رو رفته که از درهای نیمه باز آویزان است، پنهان میکنند. کم کم یخشان باز میشود. میخندند. دندانها یکی در میان پیدا میشوند. مایل به زردی. مادرها میگویند به خاطر آب است: «اینجا مریضیهای پوستی زیاد است. آب را با تانکر میآورند. بعضی وقتها شور است. همیشه معدهمان درد میکند. دهان خود ما و بچههایمان همیشه زخم است. حمام رفتنمان هم مصیبت است. سر و تن بچهها را هفتهای یک بار به زور میشوییم. حیوانهایمان هم همیشه تشنهاند.» زن جوان این را میگوید و سراغ تانکر رنگ و رو رفته جلوی خانه میرود و لیوان را پر میکند و نشان میدهد: «از این آب بخورید. گاهی تلخ است، گاهی شور.»
زیج خشک است مثل روستای قبلی. پوشش گیاهی در بخش زاگرس که این روستاها را شامل میشود، تنکتر از جاهای دیگر است. سیروس مروتی، بخشدار زاگرس میگوید: «تعداد ۴۹ روستا تابعه بخش زاگرس هستند که تا پیش از شروع به کار دولت یازدهم، هیچ کدامشان آبرسانی نشده بودند اما در ۴ سال اخیر به چند روستای پرجمعیت آبرسانی شده و ۸۰ درصد زیرساختهای آبرسانی به ۱۵ روستای دیگر هم انجام شده که تا مهرماه قرار است کار به انجام برسد. خود روستاییان هم این وعده را شنیدهاند. میگویند قرار است لوله بیاید. امیدوارند دیگر نگران دیر رسیدن ماشین تانکر آبرسانی نمانند.
تصویر «مله شیرخان» با پیرمرد دستار بسته سپیدمو آشکار میشود؛ بزرگ خاندان. سه همسر دارد. همهشان همین جا زندگی میکنند با بچهها و نوهها. مله شیرخان هم کم و بیش شبیه دو روستای دیگر است با این تفاوت که چند درخت سایهداردر ورودی روستا دیده میشود و ظاهری آبادتر به آن میدهند. آبادتر است. خیلی اتفاقی است که همان موقع ماشین آبرسانی سر میرسد. لبخندی بزرگ، چینهای صورت مرد ۸۰ ساله را جمعتر میکند. «اینجا مشکل آب دارید پدر؟» اهل این روستا هم لک هستند. مرد با گویش لکی صحبت میکند. «آب» را مثل کلمهای مقدس چند بار تکرار میکند. آب، آب، آب…
تابستانها بیشتر مشکل داریم. آبرسانی سیار جواب نمیدهد. کم میآوریم. دامهایمان به خاطر بیآبی از بین رفتهاند. اینجا مریضی هم زیاد است. گاهی که آب نمیرسد مجبوریم از آب آلوده استفاده کنیم. چارهای نیست.
اشاره میکند به دختری که دارد از پشت شیشه دزدکی نگاهمان میکند. پسرش حرفهای او را ترجمه میکند: «بچهها مریضاند. سر و صورتشان دائم زخم است. آب برای خوردن نداریم.» زنها دبهها را دست گرفتهاند تا ته مانده آب تانکر روستا را برای شست و شو بردارند و منتظر بمانند تانکر دوباره پر شود تا اولِ آب را برای خوردن ببرند. یکیشان میگوید: «خیلیها از اینجا به خاطر آب رفتهاند. ما دیگر جوان نیستیم که زندگیمان را جمع کنیم و برویم.»
کارخانه نوشابهسازی در روستاهای بیآب
از نخستین روستا تا آخرینشان در منطقه چرداول بیشتر از ۴ ساعت فاصله است. منطقهای وسیع که با وجود مشکلات فراوان، کمتر مورد توجه قرار گرفته. وضعیت راههای روستایی، رسیدگی به روستاهای منطقه را سختتر هم میکند. آبرسانی و گازرسانی با چالشهایی مواجه است و این درحالی است که مردم منطقه علاوه بر این مشکلات، با مسائلی همچون نزاعهای طایفهای، فقر و اعتیاد هم مواجهاند.
مراد یگانه فرماندار چرداول به تشریح وضعیت منطقه میپردازد: «جایی که روستا زیاد باشد، هم مشکلات زیرساختی زیاد میشود و هم مشکلات اجتماعی. تعداد روستاهای چرداول زیاد است؛ ۱۵۰ روستا. طی ارتقای تقسیماتی جدید، بخش «هلیلان» که دورترین بخش چرداول محسوب میشود، خودش شامل ۶۰ روستا شده که مشکلات خیلی زیادی دارد. در حال حاضر هیچ روستای بیبرق نداریم و گازرسانی در برخی روستاها هم مراحل پایانی را طی میکند. در بحث آبرسانی هم در حال فراهم کردن زیرساختهاییم. در منطقه چرداول یک ناحیه صنعتی در «سرابله» داریم و یک شهرک صنعتی در «شباب». قرار است کارخانه نوشابهسازی هم امسال با ۷ میلیارد تومان سرمایهگذاری به بهرهبرداری برسد. همچنین کارخانه تولید قطعات فولادی با ۱۵ میلیارد تومان سرمایهگذاری قرار است تا ۴ ماه دیگر بهره برداری شود که اولویت آن با اشتغال بومی است.»
بعضی اسمها را تا به حال نشنیدهایم. اسمهایی که میتوانند محل وقوع یک داستان بلند باشند. مجموعهای ازعشقها، حسرتها، کینهها و دردها. جایی روی نقشه جاخوش کردهاند و حتی نامی ازشان برده نمیشود. برای مردمشان، تهران مثل یک رویای دستنیافتنی، دور و مجلل است و برای ما هم آنها آدمهایی دورافتاده در نقطهای دورافتادهاند که حتی نامش را نمیدانیم. با این حال چشمشان که به تو میافتد، خندان به استقبالت میآیند و بهترین تحفهشان را تعارفت میکنند؛ «آب».