تأملی بر تقسیمبندی پارسونزی در مناظرههای انتخاباتی
آنچه در تقسیمبندی سه مناظره صداوسیما میبینیم نیز نسخه معیوبی از تقسیمبندی پارسونزی است اما یا این تقسیمبندی همه مسائل مهم و سرنوشتساز کشور را شامل میشود یا اینکه باعث میشود برخی موضوعات ژرف و زیربنایی نادیده گرفته شوند.
چهارگانه معروف «اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی» را عمدتاً متعلق به جامعهشناس امریکایی، تالکوت پارسونز (۱۹۰۲ تا ۱۹۷۹) میدانند. او این تقسیمبندی را نخستین بار برای تشریح «نظامها» در نظریات خود مطرح کرد؛ اما با مرور زمان کاربرد آن بهقدری گسترش پیدا کرد که برخی گمان کردند همه موضوعات و مسائل بشری را میتوان با استفاده از آن صورتبندی کرد. با گذر زمان، دامنه این تقسیم تا آنجا گسترش یافت که تبدیل به چارچوبی خللناپذیر برای تفکر بسیاری از اندیشمندان علومانسانی شد و پسازآن به بدنه دانشجویان این حوزه و حتی مردم عادی نیز سرایت کرد. امروزه این گسترش بیحدوحصر باعث شده تفکر انتقادی (یا اصلاً مطلق تفکر درباره موضوعات انسانی) خارج از این چارچوب برای عده بسیاری از مردم ناممکن باشد.
آنچه در تقسیمبندی سه مناظره صداوسیما میبینیم نیز نسخه معیوبی از همین تقسیمبندی است… آیا این تقسیمبندی همه مسائل مهم و سرنوشتساز کشور را شامل میشود یا اینکه باعث میشود برخی موضوعات ژرف و زیربنایی نادیده گرفته شود
آنچه در تقسیمبندی سه مناظره صداوسیما میبینیم نیز نسخه معیوبی از همین تقسیمبندی است. آنطور که مدیران این سازمان اعلام میکنند و مخاطبان نیز شاهدش بودهاند، مناظره اول قرار بود به مسائل اجتماعی بپردازد، مناظره دوم موضوعات فرهنگی و سیاسی را دربر گیرد و مناظره سوم و پایانی نیز به مسائل اقتصادی اختصاص پیدا کند. فارغ از اینکه در دو مناظره گذشته چقدر این موضوع تحقق پیدا کرده و نامزدها چقدر خود را مقید به پاسخگویی به سؤالات مرتبط دانستهاند، میتوان چنین سؤالاتی را پیش کشید:
اول: آیا این تقسیمبندی همه مسائل مهم و سرنوشتساز کشور را شامل میشود یا اینکه باعث میشود برخی موضوعات ژرف و زیربنایی نادیده گرفته شود و درعوض صرفاً فرصت طرح مباحث روبنایی فراهم باشد؟ بهعنوانمثال، موضوعاتی همچون «مشروعیت/مقبولیت»، «امنیت» یا حتی «محیطزیست» را ذیل کدامیک از این چهار عنوان میتوان جای داد؟ میتوان با نگاهی سرسری گفت که این مسائل عمدتاً سیاسی یا اجتماعیاند و باید در آن حیطه طرح و بررسی شوند؛ اما تأمل بیشتر دراینباره ما را به جوابهای دیگری هم میرساند و باعث میشود در این رابطه تجدیدنظر کنیم.
دوم: آیا پیوند ارگانیکی که میان فرهنگ، اقتصاد، سیاست و اجتماع وجود دارد، با پافشاری بر این تقسیمبندی رنگ نمیبازد و از نظرها دور نمیماند؟ مثلاً موضوعاتی مانند «اقتصاد هنر» را ذیل مباحث اقتصادی باید بررسی کرد یا فرهنگی یا حتی اجتماعی؟ تعاملات سیاست و جامعه و اقتصاد در مصادیقی چون «عدالت اقتصادی» و تأمین معیشت طبقات گوناگون جامعه را چطور باید در این چارچوب مطرح کرد؟ سویههای فرهنگی این موضوع و بهاصطلاح «فرصتهای برابر فرهنگی» را چطور؟ «گردشگری» را میخواهیم فرهنگی ببینیم یا اقتصادی یا…؟ همین که رنگ غالب مناظره فرهنگیسیاسی هم اقتصادی است و باز مسائلی چون اشتغال و بیکاری نه یک بار و دو بار بلکه چندین بار و از زبان چند نامزد مطرح میشود، گویای ناکارآمدی این تقسیمبندی نیست؟
آیا پیوند ارگانیکی که میان فرهنگ، اقتصاد، سیاست و اجتماع وجود دارد، با پافشاری بر این تقسیمبندی رنگ نمیبازد و از نظرها دور نمیماند؟ مثلاً موضوعاتی مانند «اقتصاد هنر» را ذیل مباحث اقتصادی باید بررسی کرد یا فرهنگی یا حتی اجتماعی؟
سوم: فرض میکنیم که این تقسیمبندی کارآمدی و انعطاف لازم را دارد و به پیشبرد بحث کمک میکند؛ بر چه مبنایی سازمان محترم صداوسیما سه جلسه مناظره را به این ترتیب تفکیک کرده است: ۱. اجتماعی؛ ۲. فرهنگی سیاسی؛ ۳. اقتصادی؟ فکر میکنم هر خوانندهای تصدیق کند که دستکم در نگاه اول و با هر تعریفی، سنخیت مسائل اجتماعی و فرهنگی بیشتر است تا سیاسی و فرهنگی. دیدیم که همین تقسیمبندی نیز باعث بروز اشکالاتی در روند اجرای برنامه شد که «مستمسک قراردادن هنر برای دستیابی به اهداف سیاسی» یکی از آنها بود؛ حالآنکه اهلهنر عمدتاً از فرهنگ و هنرِ سیاستزده نالیدهاند و ترجیح دادهاند مطالبات خود را بیشتر با پشتوانه اجتماعیشان محقق کنند و نه با چانهزنیهای سیاسی.
آنچه بهاصطلاح «تفکر کلیشهای» یا «اندیشه قالبی» نامیده میشود، ممکن است در کوتاهمدت سختیهای اندیشیدن در خلأ را برای ما از میان ببرد؛ اما در درازمدت ما را بهسوی تنبلی فکری و راحتطلبی در مقام اندیشه سوق خواهد داد. گاهی بد نیست با پیشفرضهایمان درگیر شویم و ببینیم چیزهایی که اینچنین مسلّم میپنداریمشان، حقیقتاً تسهیلگر تفکر ما هستند یا دستوپای اندیشه را میبندند؟ چه تقسیمی را میتوان جایگزین تقسیم پارسونزی کرد و فراتر از این، آیا اساساً باید دست به تقسیم زد؟ حتی اگر خود را ناچار به تقسیم مباحث ببینیم، آیا نمیتوان چارهای بیندیشیم تا میان نگاه «از جزء به کل» و «از کل به جزء» در رفتوآمد باشیم تا نه جزئیات را از دست بدهیم و نه ابعاد کلان را؟