خاک، نوروز اهواز را هم با خود برد
خاک در نوروز هم دامن خوزستان و اهواز را رها نکرد و همچنان هوای این استان آلوده است، برخی مناطق برق ندارند و مسافران نوروزی این استان هر سال کمتر میشود.
گلهای ماشین عروسشان را با پلاستیک پوشاندهاند و بقیه ماشین از قطرات گِلآلود باران لک شده است، عروس و دامادی که باد تمام آرایششان را به هم زده است. چند روز از آغاز سال ۹۶ میگذرد. انگار باد آغشته به خاک سر سازگاری با اهالی اهواز را حتی در این روزهای نو ندارد. روزهایی که صدایش همیشه صدای نیانبان بوده با بوی کنار و اکالیپتوس و آواز خوش کارون لابهلای خنکای بهار. اما صدای غالب امسال زوزه باد است با ریتم خاکآلوده که طعم ریزگردهایش لای دندان و زیر زبان جا خوش کرده است. اهوازی که تا همین چندسال پیش ساحل رودخانهاش از تعدد چادرهای مسافران چنان رنگارنگ میشد که گویی رنگینکمانی دامن بر سبزه کشیده است اما این رنگها از رخسار نوروز ۹۶ پریده است.
روز نخست فروردین به قول سازمان هواشناسی غباری محلی در هوا پراکنده بود. «چون از شهرهای دیگر برایمان میهمان آمده مجبور شدهایم عید را همینجا بمانیم وگرنه اصلاً دوست نداشتیم با این آبوهوا و مشکلات سهماهه اخیر تعطیلات را در اهواز بگذرانیم». اینها را لاله میگوید که دوست داشت این روزها در شیراز باشد. در حالی که چراغقوه گوشیاش را بر سفره پیکنیک فامیلیشان انداخته از تاریکی شهر گله میکند: «شهر همیشه تاریک است، هیچوقت روشن نبوده، این تاریکی دلهرهآور است و مسافران را دلزده میکند». گلهای بزرگ مصنوعی با قد پنج، شش متر تنها در یکی دو نقطه از جاده طولانی ساحل کارون، بیلبوردهای تبلیغاتی که ربط زیادی به حالوهوای نوروز ندارند و ریسهها و چراغهای ساده، اسباب و تزئینات شهرداری اهواز برای استقبال از سال نو، شهروندان و مسافران هستند.
صدای شکافته شدن آب توسط قایقها زیر پل «گفتوگوی تمدنها» پیچیده است. حنیف قایقش را مرتب میکند و منتظر مشتری است: «نسبت به سالهای گذشته مسافرها خیلی کم شدهاند، همین اخبار گردوخاکها دل مردم را نسبت به خوزستان سیاه کرده است، البته حق دارند». میپرسم: «شغلتان تنها قایقداری است؟» به دیگر قایقدارها اشاره میکند و میگوید: «من نه، اما خیلی از اینها همین یک کار را دارند». اسماعیل دارد درون سماور دکهاش آب میریزد: «عید امسال شبیه یک جمعه کاملاً معمولی است، هرسال تعداد مسافرها نصف میشود، ببینید پلاک تمام ماشینها ایران۱۴ است». به خیابان و ماشینهای پارکشده نگاهی میاندازم. چشمم به حوضهای خالی میان پارک میافتد. اسماعیل میگوید: «به این بخش از ساحلی رسیدگی نمیکنند، نور نمیگذارند و زیباسازی تعطیل است. اما جلوتر امکانات جدیدتری مثل رستوران و پیست دوچرخه گذاشتهاند، خب مردم هم دنبال اتفاقات جدید هستند نه بساط ما». جلوتر میروم. درمسیر نیمهتاریک دختربچهای بر اسب سفید کرایهای نشسته و مردی مواظب اوست. چند کودک بادبادک هوا کردهاند و بعضیها هم سوار اسکوتر و موتورهای کرایهای هستند. چشمم به تاکسی زرد پلاک تهران، که روی درش نوشته شده «ونک-آزادی» میافتد. دو خانم و یک پسر داخلش نشستهاند. مردی با موهای بلند سفید وسایل سفر را در ماشین میچیند. میپرسم: «چرا اهواز را برای سفر انتخاب کردید؟» لباسش را میتکاند و میگوید: «من و خانمم از مردم خوزستان خوشمان میآید، خونگرم و مهربان هستند، درست آدرس میدهند و ما را به خانههایشان دعوت میکنند، البته ما که نمیرویم ولی این رفتارها به آدم حس امنیت میدهد».
خانواده پرجمعیتی پیکنیک بزرگی فراهم کردهاند و مرد مسنی با واژگان «حبیبی» و «عینی» نوه خردسالش را صدا میزند. باید خیلی از بهارهای سرزمین خورشید را دیده باشد. میپرسم: «چرا عید را اهواز ماندهاید؟» توپ را برای نوهاش قل میدهد و میگوید: «چرا نمانیم؟ آن موقع که اهواز و آبادان و خرمشهر نگین خاورمیانه و منطقه بودند تو به دنیا نیامده بودی. به اوضاع اسفبار حالایش نگاه نکن، خوانندهها اول کنسرتهایشان را اینجا برگزار میکردند بعد تهران، تمام فیلمهای درجه یک هالیوود اول در سینماهای آبادان اکران میشدند. همه دنیا دوست داشتند بندر خرمشهر و کارون ما را از نزدیک ببینند». میگویم: «حالا که دیگر اوضاع عوض شده قصد سفر به نگینهای کنونی خاورمیانه و کشورهای حاشیه خلیج را ندارید؟» همسرش سمبوسه و کپه تعارفم میکند و میگوید: «بعضی سالها نوروز را در کویت و دبی کنار خواهر و برادرهایمان که ساکن آنجا هستند میگذرانیم، اما امسال به خاطر گردوخاکها یک ماه پیش رفتیم. با اهواز و آبادان فاصله زیادی ندارند اما تفاوتشان از زمین تا آسمان است». مرد دیگری از خانوادهشان سرش را از بازی بلند میکند و میگوید: «خانم کدام عید؟ استانداری هیچ کاری برای مردم نمیکند، بسیاری از محلهها هنوز با مشکل برق مواجهاند. شهرداری بازار دستفروشان را آورده در بافت مسکونی و موجب زشتی منطقه ما شده است. مغازهدارها که رقبایشان را دک کردهاند راضیاند، تنها محله ما آسیب دیده است. شهرداری مشکلی را حل نمیکند، فقط آن را جابهجا میکند».
به سراغ یکی از چادرهای مسافرتی که تعدادشان انگشتشمار است میروم: «پسرم اندیمشک سرباز است و به خاطر او به اهواز آمدهایم». اینها را زنی اهل چهارمحالوبختیاری میگوید که از نظرش شهر خودشان بهشت است.
روزهای ابتدایی فروردین خاک دامن اهواز را گرفته، باد شدیدی درخت بزرگی را شکسته و مسیر ماشینها را مسدود کرده است. سطلهای بزرگ نارنجی واژگون شده و تا وسط خیابان آمدهاند. «ریسک کردیم و آمدیم، این هم نتیجه ریسکمان. ما که مسافریم، اما مردم خوزستان که ۳۶سال آزگار است اوضاع خوبی ندارند، آن از جنگ و این هم از گردوخاک و خرابیهای پس از جنگ». اینها را مردی میگوید که اسباب سفر را جمع کرده بود تا خوزستان را به مقصد بوشهر ترک کنند.
باد شدت گرفته و هوا مدام کدرتر و غبارآلودتر میشود. برنامه هواشناسی رادیو دارد هوایی بارانی را پیشبینی میکند که ماشین عروسی پر از لکههای گلآلود از آنسوی خیابان میگذرد و گلهایش را با پلاستیک پوشاندهاند.