«تونی اِردمان»: تصویری پررنگ از اروپای رو به زوال
مارن آده سازنده فیلم تونی اردمن در خلال داستان صمیمی فیلم، در پی طرح ایدههای بزرگ و پدیدههای بزرگ است: نوعی برش عرضی مجازی از فساد سیاسی، بیماری اقتصادی و بیتفاوتی غیرانسانی در اروپای معاصر.
عنوان حقیقی تونی اِردمان میتوانست وینفرید کُنرادی باشد، آموزگار موسیقی حدوداً شصت سالهای که در شهری کوچک در آلمان زندگی میکند. او که آدمی اهل شوخی است، سرزده به دیدار دخترش اینِس در بخارست میرود. در آنجا خود را بهعنوان تونی اِردمان، شخصیتی غریب و مضحک که خودش آن را ساخته است، به دوستان و همکاران دخترش معرفی میکند و زندگی منظم دختر را به آشوب میکشد. در واقع، زندگی اینِس و حتی بیشتر از آن، کار اوست که موضوع محوری فیلم را تشکیل میدهد و بلکه شایستهتر آن بود که نام او بر فیلم نهاده شود. کمدی تونی اِردمان یکی از نُه فیلمی است که نام آن به فهرست نامزدهای نهایی آکادمی اسکار برای بهترین فیلم خارجیزبان راه پیدا کرده است، چنان دقیق است و با نکاتی که مد نظر نویسنده و کارگردانش، مارِن آده بوده است، چنان ارتباطی تنگاتنگی دارد که خود را نسبت به عرصه روانشناختی خطیری که به آن اشاره میکند، در حاشیهای امن و مطمئن قرار میدهد و وارد آن نمیشود.
آده در خلال داستان صمیمی فیلم، در پی طرح ایدههای بزرگ و پدیدههای بزرگ است: نوعی برش عرضی مجازی از فساد سیاسی، بیماری اقتصادی و بیتفاوتی غیرانسانی در اروپای معاصر. وینفرید (پیتر سیمونیشک) فیلم را با ایفای نقش برادر خیالی (و خطرناک) خود به عنوان پیک آغاز میکند. او سپس، در یک دورهمی که همسر سابقش تدارک دیده است، ظاهر میشود درحالی که گریم ترسناک مربوط به نمایش در مدرسهای که در آن تدریس میکند، هنوز بر چهرهاش دیده میشود. وینفرید با آن موهای خاکستری لخت، گامهای مطمئن و رفتار بیتفاوت، با نوعی شیطنت و استهزای تلخ با جهان در تعامل است که حساسیت و ضمیر روشنش را پشت نقاب پنهان میکند. او یک دست دندان پیشین مصنوعی در جیب پیراهنش دارد و بیمعطلی آن را برای شوخیهای کسلکنندهاش در دهان میگذارد.
اینِس (ساندرا هولر) دختر وینفرید از همسر سابقش، مهمان ویژۀ این دورهمی است. او از بخارست به دیدن آنها آمده است. اینِس در رومانی مشاور یک شرکت با آیندهای درخشان است. در خلال مهمانی، کمحرف، بیحوصله، سرد و عصبی است و بیشتر وقت خود را صرف مکالمۀ تلفنی با همکارانش میکند. او دیدار از زادگاهش را نیمهتمام رها میکند و با شتاب به رومانی باز میگردد تا کارش را از سر گیرد. طرحی که روی آن کار میکند، برونسپاری کارهای یک شرکت نفتی و در نتیجه تعدیل کارمندان شرکت است. وینفرید به همان ریتم کند زندگی خود بازمیگردد تا نیازهای مادر ناتوان و سگ کور و پیرش، ویلی، را برآورده سازد.
آده در خلال داستان صمیمی فیلم، در پی طرح ایدههای بزرگ و پدیدههای بزرگ است: نوعی برش عرضی مجازی از فساد سیاسی، بیماری اقتصادی و بیتفاوتی غیرانسانی در اروپای معاصر.
اما ناگهان، وینفرید را روی نیمکتی در لابی یک شرکت میبینیم. نخستین نشان از این که ماجرایی در راه است، این است که پیشخدمتی به انگلیسی به او خوشآمد میگوید. او در پاسخ میگوید که ترجیح میدهد منتظر بماند و منتظر میماند تا اینکه سر و کلۀ اینِس همراه با گروهی از مدیران کتوشلواری، که آنها نیز به انگلیسی با لهجه صحبت میکنند، پیدا میشود. و بعد (در حالی که دندانها را در دهان میگذارد) بیتعارف به گروه ملحق میشود اما هنگام عبور اعضای گروه از درب ورودی، جلوی او را میگیرند. وینفرد به بخارست و دیدن اینِس آمده که در آنجا زبان انگلیسی در قلمرو تجارت بین المللی کاملاً رواج دارد. پدر و دختر پس از پایان گرفتن جلسه در خارج از ساختمان شرکت همدیگر را میبینند؛ دختر از او دعوت میکند تا در یک مهمانی که در سفارت امریکا برگزار میشود، او را همراهی کند اما با این یادآوری که در مقابل رییسش، هنهبرگ (میشائیل ویتبورن) بهترین رفتار را از خود نشان دهد.
اینِس پدر را میشناسد – میداند او چقدر شوخ است، میداند که اظهار نظرهای موهومش سبب سوءتفاهم میشود و آزاردهنده است – و البته وینفرید ضمن صحبت با هنهبرگ پا را از حد خود فراتر میگذارد و در نهایت هم در کنار رییس و اینِس، سر از یک نشست غیر رسمی اما جدی با مشتریان رومانیایی در میآورد. در آنجا پرسشهای بیامان و سادهلوحانه وینفرید باعث میشود که اینِس نیت خود و وظیفهای را که در شرکت دارد، بروز دهد؛ همین باعث آزردگی شدید مشتریان و نگرانی رییس میشود و اینِس نزد رییس خود شرمسار میشود.
هنگامی که وینفرید با اینِس تنها میشود، زندگی او را زیر سؤال میبرد و برای این نگرانی دلیل دارد: وینفرید شاهد تبعیض جنسیتی علیه دخترش توسط هنهبرگ بوده است که به اجبار از او خواسته تا همسرش را به خرید ببرد. نتیجه، مشاجرهای است بر سر واژههایی که وینفرید بهکار میبرد: «سرگرمی»، «خوشبختی» و «زندگی» و این درحالی است که دو واژه آخر به شدت تحت تأثیر حضور وینفرید در آپارتمان اینِس قرار گرفتهاند. پس از این که پدر، اینِس را ترک میکند، او به دیدن دو تا از دوستانش میرود و ادعا میکند که بدترین تعطیلات آخر هفته زندگیاش را پشت سر گذاشته است. از این که پدرش رفته است، احساس آسودگی میکند (البته طی یک کودتئاتر[۱] که بهترین الهام تحقق یافته در فیلم است، در مییابیم که وینفرید هنوز نرفته است و آنچه که با ظهور دوبارهاش رخ میدهد، هم معمای فیلم و هم لحظهی فروپاشی تقریباً نهایی آن است.
وینفرید این ظهور دوباره را با معرفی خود به اینِس و دوستانش بهعنوان تونی اِردمان معرفی میکند؛ او همان دندانهای مصنوعی را در دهان دارد؛ کلاهگیس کهنه و سیاهی به سر گذاشته است و ادعا میکند که همکار و دوست هنهبرگ و خلاصه «مربی زندگی»[۲] او است. راز فیلم این است که چرا در این بُرهه، اینِس نمیگوید «پدر، بس کن؛ تو تا همین الان هم کلی دردسر درست کردی». در عوض، او هم این شوخی را میپذیرد و به پدرش اجازه میدهد تا حضوری حتی عمیقتر در کار و زندگی او داشته باشد. اینِس هرگز چیزی را توضیح نمیدهد، نه به وینفرید، نه به دوستانش و نه به خودش. او بهراحتی خود را رها میکند تا این کاراکتر پریشان، غریب و خجالتبار که ادعاهای عجیبی دربارۀ خود دارد (او حتی خودش را بهعنوان سفیر آلمان در رومانی معرفی میکند) و مدام برایش دردسر و ناراحتیهای بیشتری ایجاد میکند.
با این همه، وینفرید نزد دوستی که طی اقامتش در آنجا پیدا کرده است، اعتراف میکند که هدف از این دیدار فقط این است که «ببیند دخترش چگونه زندگی میکند» و این اثربخشترین نقشِ تونی در فیلم آده است. او در جایگاه کسی است که از بیرون وارد زندگی اینِس شده است، ناظری دلسوز و مهربان بر زندگی و کار اینِس است. او دختر را درگیر تنش میبیند – هر چند که از دیدگاهی حقیقتاً هایزنبرگی، هنگامی که او حضور دارد تنشهایش به مراتب بیشتر میشود. در واقع، رابطه آنها را میتوان در یک ایدهی یکتا خلاصه کرد؛ ایدهای که آده در پرداختن به ستمگری و جدیت آن خود را به زحمت نمیاندازد: پدر باعث میشود صبرش لبریز شود. باعث میشود در جلسات کاری گند بزند، باعث میشود صبحها خواب بماند، به خودش آسیب بزند، و نزد مشتریان و همکارانش شرمنده شود. اگر اینِس زندگی منظم و آرامی داشت، وینفرید نه تنها با ایجاد آشوب از برون بلکه حتی بیشتر از آن، با ایجاد آشوب از درون، آن را متلاطم میکند. میان یک پدر و دختر، که به ظاهر با یکدیگر تفاوت بسیار دارند، رابطهای قوی و پرداختنشده وجود دارد؛ رابطهای که آده با روشهای خنثایی که بهکار میگیرد و با جهتگیری نسنجیده و فاقد سبکی که به واسطۀ آن، نوشتههای خود را به پردهی سینما میچسباند، شاید قادر به پرداخت درست آن نبوده نباشد.
آده در سرتاسر فیلم از یک شیوه فیلمبرداری عمدتاً با دوربین روی دست استفاده میکند که نه میتواند به چابکی و پرسشگری فیلمبرداری معمول با دوربین روی دست باشد و نه از آن دید تحلیلگر یا نافذی برخوردار است که دوربین ثابت میتواند ارائه دهد.
آده در سرتاسر فیلم از یک شیوه فیلمبرداری عمدتاً با دوربین روی دست استفاده میکند که نه میتواند به چابکی و پرسشگری فیلمبرداری معمول با دوربین روی دست باشد و نه از آن دید تحلیلگر یا نافذی برخوردار است که دوربین ثابت میتواند ارائه دهد. کارگردان، عمدتاً بازیگران را از فاصلهای مشخص و بیدردسر دنبال میکند. او ادوات و تجهیزات معمول نظیر ریل و کرین برای فیلمبرداری و نیز هر جلوهای(بصری یا صوتی) را که حس واقعی بودن را از بین ببرد، بهکار نمیگیرد و در شیوۀ فیلمبرداری بحثی نیست . آده در بازنمایی اثرش از نوعی حس تقریب مطمئن و محافظهکارانه پیروی میکند. او با پایبندی به حس واقعیت سینمایی آشنا و آشکار، آن را از واقعیت روانشناختی عاری میکند، در نتیجه فیلمش، اثری فاقد زندگی درونی است.
آشفتگی و سردرگمیای که وینفرید در نقش تونی در زندگی کاری اینِس در بخارست ایجاد میکند، باعث اختلالهایی در روال زندگی عادی دخترش میشود که به وینفرید اجازه میدهد تا شاهد زندگی او شود. او ماهیت ظالمانهی روابط شخصی دختر را با همکارانش، تبعیض جنسیتی که از سوی چند رییس خود تحمل میکند، تکبر توأم با بیاعتناییای که بر اساس موقعیتش در شرکت آموخته است، سرگرمیهای مبتذل و سخیف (کلوب استریپ، مصرف کوکائین) که او بهعنوان بخشی از اجتماعی شدن در شرکت به آن تن در میدهد، ادبیات پذیرفته شده در روابط مالی و حامیان سیاسی آن (که به زبان انگلیسی و بر دوش قدرت امریکایی ادا میشود) که زندگی روزمره او را تشکیل میدهند، به چشم خود میبیند. از همه مهمتر این که، وینفرید، در میان کارگران و روستاییان فقیر، بهسهولت در دسترس است تا در یک میدان نفتی در رومانی شاهد صحنهای باشد و بر آن تأثیر بگذارد که کانون اخلاقی و سیاسی فیلم به شمار میرود؛ صحنهای که تجلیگر اخراجهای آیندهای است که از برنامههای اینِس و شرکت او ناشی میشود و خاطر اینِس را به هیچ وجه مشوش نمیکند اما وینفرید به شدت ناراحت میشود.
وینفرید زندگی جنسی سرد، محدود و حقیری را که آده برای اینِس به تصویر میکشد، نمیبیند ولی او را عریان در صحنهای مطلقاً غیرواضح در آپارتمانش میبیند که از دوستان، همکاران و نیز مشتریان شرکت در مهمانی تولد خودش پذیرایی میکند. چنان که یکی از همکارانش میگوید: این نوعی تمرین تشکیل تیم است. این سکانس با مشاهده شفاف جزئیاتی آغاز میشود که در آن اینِس تلاش میکند زیپ پیراهنش را ببندد و برای این کار از یک چنگال کمک میگیرد. این صحنهی برجسته را که حقارتهای خودخواستهی ناشی از هنجارهای ظالمانه و بیملاحظۀ رایج در بالا رفتن از پلکان ترقی در شرکتها را ترسیم میکند، لو نمیدهم، جز این که بگویم نیت و غرض آده را با بیشترین وضوح و کمترین وجه روانشناختی تحقق میبخشد؛ چیدمانی پرقدرت که قدرت خود را با اجرایی محدود شده به تباهی میکشد.
فیلم آده در بهترین وضعیت، از وحشت به خود میلرزد، وحشت از جهتی که اروپا اکنون در آن گام برمیدارد، وحشت از چیزی که آلمان در حال تبدیل به آن است و وحشت از ارزشهایی که همراه با یورو در اروپا به سکه رایج تبدیل میشوند، وحشت از وانهاده شدن اصول اخلاقی و فدا کردن کرامت انسانی که با سطح بالایی از مدرنسازی همراه است، وحشت از سودهای کلان و شهروندان عادیای که تلاش میکنند تا گلیم خود را از آب بیرون بکشند. این فیلم روایتگر قصه سه نسل است؛ نسل مادربزرگ اینِس که نژادپرستی ضمنی و نوستالژیاش برای نظامیگری سرانجام آشکار میشود؛ نسل وینفرید که به نظر میرسد کارهای اخلاقی و به یاد ماندنی آنها، شکستهای پدر و مادرهایشان را تطهیر کرده است و نسل اینِس که آن معیار اخلاقی، آن مفهوم از نیکی را که عموم باور داشتند و آن حس تعلق خاطر عاطفی را از دست داده است. این فیلم از بهترین و بدترین جنبهها، فیلمی مهم است. مشکلاتی که تونی اِردمان بر آنها انگشت میگذارد بیتردید مشکلاتی واقعی هستند؛ خطراتی که حس میکند واقعاً وجود دارند ولی زندگیها و انگیزهها، نیازها و امیال، خاطرات و هویتهای آنها که در قلب او هستند، همانند عاملان، شاهدان و قربانیان، مبهم باقی میمانند. این نگاهی گذرا به شکستها و نابخردیهای اروپاییان از طریق قصهای شخصی است که در حد یک گزارش وضعیت، غیرشخصی و شماتیک باقی میماند.
منبع:
New Yorker, December 21, 2016
پینوشت:
[۱] coup de théâtre: تغییری مهیج و ناگهانی در نمایش. [۲] life coach