دفاع از دستفروشان «در برابر امواج»
رقیه ذاکری زنی از اهالی شهرستان میناب است که به واسطه فعالیتهایش برای ایجاد اشتغال در استان هرمزگان، شهرت دارد. او از تجربیاتش در زمینه سازماندهی دستفروشان در بازار میناب میگوید.
رقیه ذاکری زنی از اهالی شهرستان میناب است که به واسطه فعالیتهایش برای ایجاد اشتغال در استان هرمزگان، شهرت دارد. او جایزه کارآفرین برتر استان را از آن خود کرده و سازمانی مردمنهاد و زنانه با نام «زنان ساحل میناب» را در سال ۸۶ برای فائق آمدن بر شرایط زندگی خانوداگیاش راهاندازی کرد که تا به امروز ۶ هزار عضو دارد. از طریق همین سمن است که توانسته بر زندگی زنان دیگری در میناب نیز تأثیرگذار باشد. اما این تنها فعالیت او نیست. تلاش برای ساماندهی کردن دستفروشان این شهرستان و همچنین ایجاد کارخانهای از تولیدات محلی زنان میناب به نام «کلثوم و کاملیا» از دیگر فعالیتهای خانم ذاکری است.
گفتگو و آشنایی با او به مدد فیلم مستند «در میان امواج» ساخته مینا کشاورز بود. این مستند به چگونگی مبارزه خانم ذاکری و تلاش وی برای ایجاد روزبازار برای دستفروشان میپردازد. تلاشی که با کارشکنی شهرداری میناب مواجه شد و به از دست رفتن فرصت ساماندهی دستفروشان منجر گشت. این گفتگو به تلاش خانم ذاکری برای ایجاد بازارچه و ساماندهی دستفروشان و اقدامات سلبی و ایذایی شهرداری و همچنین بررسی عملکرد دیگر نهادهای رسمی مسئول میپردازد.
خانم ذاکری به عنوان اولین سؤال، چه اتفاقی افتاد که به فکر تشکیل سازمان مردم نهاد «زنان ساحل میناب» افتادید؟
به خاطر مسائل و مشکلات زندگی که با شوهر سابقم بر سر مسئله اعتیادش و همچنین تفاوت دیدگاه فرهنگی داشتم، برای گرفتن مشاوره به فرمانداری مراجعه میکردم و مسائلم را با مشاور فرماندار در امور زنان در میان میگذاشتم. مشاور فرماندار، همان موقع به من میگفت تو با همه مشکلاتی که داری یک الگویی هستی برای همه، همچنان استوار هستی و برای زندگیت و برای بچههات تلاش میکنی، شما را نمیشود آدم مایوس یا ناامید فرض کرد. همینکه شما تلاش میکنید این یک قدرت است. بهم میگفت که مطمئن است با توانی که من دارم در آینده یک مجموعه خیلی وسیعی را میتوانم بهکار بیندازم. سال ۷۹ در دولت آقای خاتمی بود که ایشان به من گفتند که یه بخشنامهای آمده که از طریق آن، میتوانید یک ان.جی.او. ثبت کنید. گفتم ان.جی.او. چی هست؟ گفت یک سازمان مردم نهاد است که بعدها میتوانید به مردم کمک کنید، به جامعه کمک کنید. میگفت، چیزی که شما دنبالش هستید و اگر الان تنهایی به دنبال هدفت هستی، اون وقت با جمع به هدفت میرسی و جمع میتواند از این پیگیریهایی که تو داری میکنی استفاده کند.
از پیشنهادش بدم نیامد. چون از قبل در خانوادهای بزرگ شده بودم که خیلی اجتماعی بودند. این شد که با فرماندار کمک کردن که ما ان.جی.او. را تأسیس کنیم. الان ۶ هزار عضو داریم. از همه اقشار جامعه، حدوداً ۱۲۰۰ نفر دستفروش ، که حدوداً ۸۵۰ نفر از آنها ،خانم هستن و مابقی آقا . این سمن، اسمش «زنان ساحل میناب» است، اما ما براساس اساسنامهمان، از صد درصد، سی درصد میتوانیم از آقایان هم عضوگیری انجام دهیم.
چگونه به این نتیجه رسیدید که دستفروش ها را ساماندهی کنید؟
ان.جی.اوی ما، هفت هدف بر اساس نیازهایی که در منطقه بود، برای خود تعریف کرد. ایجاد اشتغال، توانمندسازی زنان، محرومیتزدایی فرهنگی، راهاندازی کارگاههای آموزشی، راهاندازی مشاغل برای توانمندسازی زنان. یک جوری هدفها همه به هم وصل بودند و نیاز بود که این شبکه تشکیل بشود. وقتی از توانمندسازی زنان حرف میزنیم، محرومیتزدایی فرهنگی هم باید در کنارش بیاید، آموزشها در کنارش باید باشد، ایجاد بازارچهها باید باشد. یعنی اینا همه به هم وصل هستند. یعنی فرهنگسازی که اجتماع سالم و نیازهای اولیه هر انسانی در آن تأمین شود. پنجشنبه بازار میناب، پنجشبنه بازاری است که قدمتی تاریخی دارد، شاید قدمتش به سیصد سال پیش برگردد ولی همیشه بی سرو سامان بوده و ما همیشه دوست داشتیم این بازار نظمی بگیرد و هویتی داشته باشد و افرادی که در آنجا کار میکنند نیز هویتی حقوقی شخصیتی داشته باشند. سال ۸۶ بود، ما میدیدیم که سد معبر شهرداری خیلی زنان دستفروش را اذیت میکند. میدیدیم که زنها زیر آفتاب یا در خاک نشستند و دستفروشی میکنند، این برای ما خیلی دردآور بود. با توجه به اینکه این مسئلهای بود که در اهداف ان.جی.او هم تعریف شده بود، یک نامه به شورای شهر و شهرداری زدیم که ما حاضریم در این زمینه با شما همکاری کنیم که موضوع دستفروشی با چهره خوبی در مجامع عمومی ثبت شود.
در قالب این پیشنهاد ما، جامعه دستفروشان به یک جایگاهی میرسیدن فقط جایگاه خرید و فروش نبود، بلکه یک مجموعهای تفریحی توریستی برای جذب توریستها بود و علاوه بر آن به عنوان الگوی ساماندهی هم برای کشور خودمان. بعد از این پیشنهاد ما بود که، شهرداری زمینهایی را که بایر بود به ما پیشنهاد داد و به ما گفت که ما میتوانیم این زمینها را در اختیار شما بگذاریم. زمین که انتخاب شد، برای این جمعیت یعنی ۱۲۰۰ نفر دستفروش بهترین موقعیت بود. هم یک گوشه شهر بود و مزاحمتی برای کسی نداشت. از راهها دور نبود، ولی هنوز جادهای هم آنجا به نیامده بود. مشکل رفت و آمد وجود داشت. ولی چون یک هدف عمومی بود، شهرداری تعهد داده بود که سرویس رفت و آمد بگذارد. که متأسفانه این کار را نکرد .
سرمایه برای ساخت زمین چگونه تأمین شد؟
همهاش سرمایه شخصی خودِ ما بود. تقریباً ۲۵۰ میلیون تومان در سال ۸۶ جمع کردیم. جنگ ما با شهرداری هم سر همین منابع مالی بود. چون سرمایه را ما گذاشته بودیم. ولی اینها نه حاضر بودند با ما قرارداد ببندند و نه وضعیت ما را مشخص کنند. نه هزینهای را که کرده بودیم به ما عودت بدهند.
یعنی شهردرای با شما قرارداد نبست؟
نه، سر همین این بحثها شروع شد.
پس چه طور شهرداری قرارداد نبست و زمین را در اختیار قرار داد؟
مناقصهای برگزار شد و چون سرمایهای که ما اعلام کرده بودیم از همه بیشتر بود، برنده شدیم و بعد صورت جلسه واگذاری و قرارداد نوشته شده داشتم اما قرارداد امضا شده نداشتم. به محض اینکه وقت این رسید که شهردار باید قرارداد را امضا میکرد، شهردار عوض شد و یعنی یک شهردار جدید آمد و اعلام کرد من اصلاً با این پروژه مخالفم. ما هم گفتیم مسئلهای نیست، شما مخالفی، پس هزینههایی که ما کردیم را به ما عودت بدهید. ما هم کل پروژه را به شما تحویل میدهیم وکنار میرویم. که متأسفانه اینکار را نکردند منجر شد به بحثهای گستردهتر.
یک مقدار از نظم داخلی بازار میگویید که چه جوری تأمین میشد؟ دستفروشها چه جوری میتوانستند وارد بازار شوند؟ ثبتنام آنها چه طور انجام میشد؟
ما از همان اول، کار را برنامهریزی کرده بودیم. یعنی اینکه حتماً کسانی که به عنوان فروشنده در مجموعه وارد میشوند، باید کارت شناسایی داشته باشند و بدون کارت شناسایی، فروش در این مجموعه غیرمجاز بود. یعنی قانونی نوشته داشتیم و این قانون بود که اجرایی میشد بر اساس این قانون، به خاطر بیبضاعت بودن خیلی از دستفروشان، سال اول بدون هیچ هزینهای اینها را به عضویتِ همزمانان.جی.او و بازارچه در آوردیم. سال دوم فقط کارت شناسایی گرفتیم و سال سوم هفتگی مبلغی به اندازه ۵ هزار تومان یا هفتهای ۲ هزارتومان بستگی به متراژی که مورد استفاده قرار میگرفت، یا اینکه در آفتاب بود یا در زیر سایبان بود یا روی سکو داشت فرق میکرد.
درآمد دستفروشان در بازارچه کفاف زندگیشان را میداد؟ استقبال آنها از بازار چطور بود؟
دستفروشها همه راضی بودند، خیلی راضیتر از الان که بازار به شکل سابق نیست. تا زمانیکه پروژه اجرا میشد، همه چیز خیلی خوب بود. کل دستفروشها را فراخوان زدند. دیگر دستفروشی در سطح شهر نبود. نیروی سد معبری نبود که دستفروشان را آزار بدهد. اول، برخی از دستفروشانی که در سطح شهر بودند در برابر این تغییر مقاومت کردند. بعد از این که دستفروشان داخل بازار رضایتشان را از مجموعه اعلام کردند، همه آمدند. یعنی تمام دستفروشان سطح شهر میناب جمع میشدند در بازارچه.
هجوم شبانه شهرداری به محل ساماندهی دستفروشان و درگیری فیزیکی و تخریبی که در فیلم هم به آن اشاره میشود، کی و بر سر چه موضوعی اتفاق افتاد ؟
سال چهارم کارم بود، که این اتفاق افتاد. آقای درویشنژاد، شهردار وقت با برنامه «انعکاس» که یک برنامه استانی است مصاحبه کرد و اعلام کرد که خانم ذاکری توان مالی اجرای این پروژه را ندارد که من بلافاصله از صداسیما خواستم که جواب من هم باید پخش شود. چون از یک رسانه عمومی و ملی اسم من را آورده شده، رئیس صداو سیما اول مقاومت کرد که اینکار انجام نشود، که من گفتم اگر این کار را انجام ندهید شکایت میکنم. آخر سر گفتند این برنامه انعکاس است و همه میتوانند مشارکت داشته باشند و من گفتم پس باید رو در رو با شهردار مصاحبه انجام شود. با برنامهریزی صدا و سیما با شهردار و من یکجا در مجموعه بازار مصاحبه انجام شد، شهردار مجدداً حرفایش را تکرار کرد و من هم در جواب، بر اساس اسنادی که داشتم جلوی دوربین گفتم که توان ما چه بوده و ناتوانیمان هم به علت کمکاری شهرداری بوده که پروژه اینطور شده. بعد از اینکه مناظره پخش شد استاندار، آقای هاشمی تختی بلافاصله شهردار را استیضاح کردند و شهردار عزل شد و شهردار جدید آمد.
همه گفتند این شهردار با یک دید خیلی بزرگ آمده که شهر را از این وضعیت در بیاورد. بزرگترین مشکل شهر ما مجموعه پنجشنبه بازار بود و چون قشر عظیمی از مردم کارشان در پنجشنبه بازار بود، رفتم شخصاً با آقای حسین پور شهردار جدید صحبت کردم. ایشان گفتند من حتماً همکاری میکنم که این مشکل حل شود و پیشرفت خوبی داشته باشد. همین شهرداری که به من وعدههای خیلی خوبی داده بود بعداً مسبب درگیری و تخریب شد، حتی مسجد بازار را، مسجدی که از لحاظ دینی و شرعی تخریبش مسئله دارد، شبانه آمدند و لودر کردند. یعنی وقتی ما رسیدیم مسجد و سرویسهای بهداشتی را تخریب کرده بودند.
به نظر شما شهرداری چرا اینکار را کرد؟ خودش میخواست مدیریت بازار را داشته باشد؟
هیچ کسی نفهمید هدف اینها از اینکار چی بود. با وجودیکه ما ۵ سال فرهنگسازی کرده بودیم. بودن بازار به نفع مردم بود. برای نفع شخصی من یا شهردار که برپا نشده بود. نظم آنجا، کارت شناساییدار کردن آنجا، قابل تمدید بودن عضویت دستفروشان تا سالهایی که بخواهند دستفروش بمانند. جمع شدن سابقه فعالیتشان، وجود سرویس بهداشتی و نمازخانه و انباری نفع شخصی من که نبود، نفع عمومی بود. فکر میکنم خصومت شخصی داشتند این کار را کردند.
برای دستفروشها بعد از تخریب چه اتفاقی افتاد؟
شهرداری هربار از داخل تخریب میکرد. حصار زمین را خراب میکرد. هر دفعه که میآمدند یک چیزی را در مجموعه خراب میکردند و مجموعه را به تنش میکشیدند. در قراردادی که با شهرداری بستیم، مسئله تأمین امنیت با شهرداری بود ولی اینکار را هم هیچ وقت انجام نداد.
دستفروشان در این رفت و آمدهای شما به شهرداری، فرمانداری، وزارت کار و قوه قضائیه شما را همراهی کردند؟
دستفروشان را مدام به بهانه ساماندهی در شهر به زمینهایی که مستهلک بود برده بودند. همان اول که من داشتم کار را انجام میدادم، به من گفتند با تو هم اگه بیاییم، همین اتفاق میافتد و من به آنها قول دادم که اگر جایی که من در نظر گرفتم بیایند، دیگر آن اتفاقها تکرار نمیشود. دستفروشها چون از قبل و سالهای گذشته نحوه کاری شهرداری با پدران و مادرانشان را دیده بودند، بیشتر از من اطمینان داشتند به هر حرفی که میزدند. ولی چون من در حد آنها شناخت روی شهرداری نداشتم، برای همین، حرف آنها را، آن زمان باور نکردم و کار را شروع کردم. بعد ازاین اتفاقات هم، دستفروشان نه نیاوردند. آنها شهرداری را به عنوان یک دولت قبول دارند و فکر میکردند اگر از من پشتیبانی کنند، زور من به شهرداری نمیرسد و من از گود خارج میشوم و از طریق اسامی اینها و چهرههای اینها، گروههایی اذیتشان میکنند.
عکسالعمل نمایندگان شورای شهر چه بود؟
هیچ. یعنی فقط وقتی نزدیک انتخابات بود کاندیداها آمدند و گفتند اگر ما بردیم و انتخاب شدیم حتماً رسیدگی میکنیم. در صورتی که بعد از انتخابات یک بار هم پیش ما نیامدند، اصلاً ما بارها نامه زدیم، درخواست نشست دادیم، یک بار هم با ما جلسه و نشست نگداشتند.
در مستند نشان داده میشود که شما پیش خانمی در معاونت زنان میروید و اسناد را نشان میدهید و بعضاً هم تماس تلفنی بعد از هجومهای شهرداری با ایشان برقرار میکنید. ایشان چه کسی هستند و چه کاری در پایان ماجرا توانستند برای شما انجام دهند؟
خانم آرامی معاون خانم مولاوردی هستند. خیلی صحبتها شد و جلسات متععدی هم برگزار شد اما ما عملاً عملکردی ندیدیم. من از آن دیدارها فهمیدم که ما در دولت چندتا دولت داریم و برای همین کنار کشیدم.
شما در فیلم خیلی از اداره کار حرف میزنید و میگویید که بارها برای پیگیری کار به تهران و حتی وزارت کار رفتید، آنها چکار کردند؟
آقای ربیعی کاملاً در جریان ماجرا بودند. ما به دستور وزیر کار که گفت برید در قالب تعاونی که دیگر از این طریق نتوانند به شما فشار وارد کنند، سال ۹۲ تعاونی تشکیل دادیم. ما با دستفروشها جلسه گذاشتیم، حاضر شدند از شکمشان بزنند، از لباسشان بزنند از همه چیزشان بزنند که پول زمین را به شهرداری بدهیم. ولی بازهم شهرداری حاضر نشد و شکایت دروغ تنظیم کرد که این خانم زمین را بیاجازه شهرداری تصرف کرده، در صورتی که تمام قضات شهر در جریان این ماجرا بودند که اصلاً تصرف عدوانیای وجود نداشته. بعد از این ماجراها، از دفتر ریاست جمهوری به من زنگ زدند و گفتند که پرونده شما در شعبه قوه قضاییه تهران در جریان است و شما میتوانید فلان شعبه بروید و پیگیری کنید که خود رئیس جمهور را موضوع دستور داده. ما چون سه شب قبل از انتخابات اینها درگیری به وجود آورده بودند، یکی از مسئولین وقت گفت با تمام این صحنهسازیها و کارها آنها قصد دارند علیه شما استفاده سیاسی کنند و خودت را کنار بکش. چون تو خیلی برای این شهر زحمت کشیدی. زندگی شخصی و موقعیتت را میخواهند از بین ببرند. اما، نه وزارت کار نه نهاد ریاستجمهوری نه وزرات کشور هیچ کاری انجام ندادند، اینها سه ادارهای هستند که اصلیترین ادارههای دولتی ما و حمایتی ما هستند، وقتی قوه قضاییه را قویتر از این سه تا دیدم، کنار کشیدم. اونا هم عادلانه قضاوت نکردند.
قوه قضائیه چه حکمی داد؟
حکم خلعیت من را دادند.
برای سرمایه شما چه اتفاقی افتاد؟
با وجودی که تمام اسناد و مدارک بر این اساس بود که اصلاً تصرف عدوانی در این مجموعه از طرف من صورت نگرفته، چون من آگهی روزنامه، صورتجلسه کارشناسی رسمی دادگستری و نامههای خود شهرداری را زمانی که زمین را به ما تحویل داده بودند داشتم. ولی قوه قضاییه به هیچکدام از اینها رسیدگی نکرد. وقتی این بیعدالتی را میبینی و وقتی توان مجموعههای وزارتی مثل وزراتکار و وزارت کشور در این حد نیست که یک مجموعه به این کوچکی را بتواند سر و سامان بدهد، یک شخص حقوقی چه کمکی میتواند به جامعه بکند.
صحنه آخر فیلم، ما مجموعه بازارچهای را که یک روزی رونق داشت و پر از دستفروش و خریداران بود را میبینیم که به یک زمین بایر تبدیل شده که در یک طرفش هم ساخت و ساز صورت میگیرد، دستفروشها پس کجا رفتند؟
اونها (دستفروشان) زمین را ارزشدار کردن و متأسفانه خیلیهایشان دوباره برگشتند به کوچهها و زیر ضربِ سدمعبر شهرداری. و در زمینی که حالا ارزشمند شده است عدهای شروع کردند به ساختوساز.