خانواده، واقعیتی متغیر
وقتی از «خانواده» سخن به میان میآید، دقیقاً درباره چه چیزی صحبت میکنیم؟ آیا میتوان ادعا کرد برداشتی که از مفهوم «خانواده» به ذهن متبادر میشود، مورد وفاق همگان است و تصور واحدی نسبت به آن وجود دارد؟ اما با این وجود آیا خانواده وجود دارد؟ به عقیده برناردز هنگامی که از وجود خانواده سؤال میشود مردم اغلب دچار حیرت میشوند؛ چرا که پاسخ آن «بدیهی» پنداشته میشود. برناردز معتقد است اکثر مردم اگر ناچار شوند، تصویری از «خانواده» ارائه میدهند که به گونهای عجیب شبیه تعریف جامعهشناسان از «خانواده هستهای» است. تصوری رایج و همگانی که خانواده را مرکب از زوجی جوان، تقریباً همسن و سال، سفیدپوست، ازدواج کرده از دو جنس مخالف، یا یکی دو فرزند سالم میداند که در خانهای مناسب زندگی میکنند، مسئولیتها به وضوح تقسیم شده و مرد در آن اساساً نانآوری با شغل تمام وقت و زن در اصل خانهدار و پرستار و گاه آورنده درآمدی با شغل پارهوقت یا موقت است. اما با این حال واقعیت این است که چنین تصوری چندان واقعی نیست و بسیاری از الگوهای خانوادگی رایج را نادیده میگیرد. به تعبیر دالی در چنین انگارهای از خانواده، که از آن به عنوان ایدئولوژی خانوادهگرایانه یاد میکند، قالبهای غیر آن کجروانه و یا مخرب انگاشته میشوند.
وقتی از «خانواده» سخن به میان میآید، دقیقاً درباره چه چیزی صحبت میکنیم؟ آیا میتوان ادعا کرد برداشتی که از مفهوم «خانواده» به ذهن متبادر میشود، مورد وفاق همگان است و تصور واحدی نسبت به آن وجود دارد؟ به نظر میرسد در طول تاریخ و در همه جوامع واقعیتی به نام «خانواده» وجود داشته است. اغلب از خانواده به عنوان بنیادیترین و اصلیترین واحد اجتماعی یاد شده است. ریشه بسیاری از مسائل و آسیبهای اجتماعی، تا درون خانوادهها ردیابی شده و البته اغلب راه حل این مسائل نیز به همان ختم شده است. اما با این وجود آیا خانواده وجود دارد؟ به عقیده برناردز هنگامی که از وجود خانواده سؤال میشود مردم اغلب دچار حیرت میشوند؛ چرا که پاسخ آن «بدیهی» پنداشته میشود. برناردز معتقد است اکثر مردم اگر ناچار شوند، تصویری از «خانواده» ارائه میدهند که به گونهای عجیب شبیه تعریف جامعهشناسان از «خانواده هستهای» است. تصوری رایج و همگانی که خانواده را مرکب از زوجی جوان، تقریباً همسن و سال، سفیدپوست، ازدواج کرده از دو جنس مخالف، یا یکی دو فرزند سالم میداند که در خانهای مناسب زندگی میکنند، مسئولیتها به وضوح تقسیم شده و مرد در آن اساساً نانآوری با شغل تمام وقت و زن در اصل خانهدار و پرستار و گاه آورنده درآمدی با شغل پارهوقت یا موقت است. اما با این حال واقعیت این است که چنین تصوری چندان واقعی نیست و بسیاری از الگوهای خانوادگی رایج را نادیده میگیرد. به تعبیر دالی در چنین انگارهای از خانواده، که از آن به عنوان ایدئولوژی خانوادهگرایانه یاد میکند، قالبهای غیر آن کجروانه و یا مخرب انگاشته میشوند.
در نتیجه تحولات مختلف اجتماعی و اقتصادی، الگوهای متعدد و متکثری از زندگی و روابط خانوادگی درجوامع شکل گرفتهاند. برای مثال میتوان به خانوادههای تکوالد، خانوادههای بدون ازدواج، خانوادههای همجنسگرا و … اشاره کرد. در دنیای امروز به تبع پیچیدهتر شدن روابط و گسترش تغییرات ساختاری، تحولات صورت گرفته در نهاد خانواده و روابط خانوادگی نیز پیچیدهتر شده و با اشکال پذیرفته شده و عمومیت یافته فاصله بیشتری گرفته است.
برناردز معتقد است اکثر مردم اگر ناچار شوند، تصویری از «خانواده» ارائه میدهند که به گونهای عجیب شبیه تعریف جامعهشناسان از «خانواده هستهای» است. تصوری رایج و همگانی که خانواده را مرکب از زوجی جوان، تقریباً همسن و سال، سفیدپوست، ازدواج کرده از دو جنس مخالف، یا یکی دو فرزند سالم میداند که در خانهای مناسب زندگی میکنند، مسئولیتها به وضوح تقسیم شده و مرد در آن اساساً نانآوری با شغل تمام وقت و زن در اصل خانهدار و پرستار و گاه آورنده درآمدی با شغل پارهوقت یا موقت است.گیدنز در یکی از سخنرانیهای خود درباره چشمانداز خانواده مثال جالبی از شرایط بسیار متفاوت از الگوهای زندگی خانوادگی سنتی زده است. او داستانی از یکی از دوستان خود نقل میکند که به گفته او یکی از جامعهشناسان بزرگ و دارای شهرت جهانی است. به گفته گیدنز این فرد که گیدنز او را H مینامد تا سن ۳۰- ۳۲ سالگی زندگی معمولی داشته و یک انسان اهل خانواده معمولی با همسر و دو فرزند بوده است؛ اما بر اثر سانحهای همسر خود را از دست داده و بعد از گذراندن دورهای از بیبندو باری و بی قاعدگی در روابط جنسی با یکی از همجنسگرایان، که او را G مینامد، روابط پایداری و مداومی را پایهریزی کرده است.
G خواهری داشته است که او نیز همجنسگرا بوده و با چنین رابطهای زندگی میکرده است. خواهر G تصمیم میگیرد که بچهدار شود؛ لذا زوج جنسی او از G از طریق لقاح مصنوعی باردار میشود و به این ترتیب صاحب دو فرزند دو قلوی پسر میشود و دو زن همجنس گرا از این دو پسر نگهداری میکنند و همزمان توسط آن دو مرد هم تربیت و نگهداری میشوند.
گیدنز بعد از نقل این داستان، سؤالاتی را مطرح میکند: «آیا این بچهها پدر دارند؟ بله دارند، یک پدر بیولوژیکی دارند. اما چنین پدری چه حقی بر فرزندان خود دارد؟ واقعاً نمیدانیم. حتی به لحاظ قانونی مشخص نیست که وظایف این پدر بیولوژیکی نسبت به فرزندانش چیست؟ آیا یکی از آن دو زن رابطه پدرانه با فرزند دارد و دیگری رابطه مادرانه؟ به نظر این یک سؤال باز است که هنوز پاسخ قطعی ندارد. “H” که داستان با او شروع شد، دائماً با بچهها سر و کار دارد؛ نسبت “H” با بچهها چیست؟ بچهها به یک معنا دارای ۴ والد هستند که با آنها روابط عاطفی نزدیک دارند، ولی نه از نوعی که به طور سنتی به خانوادهها نسبت میدهیم».
در این میان نکته جالب توجه آن است که با وجود آنکه همواره تحولات اجتماعی و اقتصادی پذیرفته شدهاند و پیشرفتهای صنعتی و تکنوژیک با اقبال عمومی مواجه بوده است، اما تحولات نهاد خانواده و تغییرات الگوهای زندگی خانوادگی، که به نوعی میتوان آن را در راستا و یا دست کم در نتیجه تغییر در سایر حوزهها محسوب کرد، با مواضع انتقادی و واکنشهای تند و بعضاً خصمانهای روبرو بوده است. تغییرات بنیادی و اساسی، پذیرش تحول در حوزههای مختلف زندگی اجتماعی از جمله تغییر در الگوهای زندگی خانوادگی را ناگزیر میکند، اما در عین حال باید در نظر داشت که پذیرش هر شکلی از روابط خانوادگی دست کم با در نظر داشتن آثار اجتماعی و احتمال ایجاد نابهسامانی در جامعه دقت نظر ویژهای میطلبد.