دوباره در همان معبر باریک؟
تاریخ آخرین به روزرسانی «میدان» بیست و پنجم آبان نود و هشت بود. همان روزی که به این زودیها از یاد نمیرود. برف باریده بود. مثل معمول به اندک بارشی وضع تهران به هم ریخته بود. و این تازه برف بود. مقامات میگفتند برایش آماده نبودهاند. یکی از مدیران شهری گفته بود «برف نشسته و نمیتوان در هوا آن را با تیر زد». شاید اگر آن روز ۲۵ آبانی نبود که شد، میتوانستیم به این لودگی هم تا شب بخندیم. اما دیگر خندهای در کار نبود. معلوم شد که نمیتوانست باشد. زبانگردانی این مدیر رده چندم، که حتماً به مانند بقیه به دلیل کفایتش بر سر کار است، انگار حرف دل همه کاربدستانی بود که «مشکل» و «تیر» را با هم تداعی میکنند؛ اگر به برف هم میشد تیر زد مشکلش حل میشد؛ یا اگر میشد گردش فصلها را به نوعی قطع کرد؛ اما برف میبارد، حتی در تاریکی.
اکنون ما نیز به این فضای شکننده سخن بازمیگردیم. فضایی که میدانیم هر لحظه ممکن است، به ارادهای، بر روی خلقی بسته شود. بازمیگردیم و در این بازگشت تلخ، در این بودن تلخ، میخواهیم همان کاری را ادامه دهیم که حال سختتر از پیش شده است. میخواهیم به حرف زدن در وضعیتی ادامه دهیم که همه میدانیم هنوز گفتن از بسیاری چیزها بسیار دشوار است و باید برای گفتنش راهی گشود، کاری که ما به وسع خود در انجامش میکوشیم؛ و خاموش هم نمیتوانیم بمانیم چرا که خاموشی، اغلب، در حکم تسلیم شدن به نابودی است. حکایت حال همه ما، حکایت گذر از آن معبر باریکی است که انتهایش نامعلوم است و بازگشت ناممکن و از هر سو بیفتی در دوزخ افتادهای. پس فعلاً تا هستیم، گرد هم میمانیم و مینویسیم و از هم میآموزیم. ما چشم از رنجی که هممیهنانمان را میفشرد برنمیداریم و میدانیم که در این شرایط راهی جز گفتن و نوشتن نداریم؛ در این راه یادمان میماند در دویست سال گذشته بر روی همین خاک چه زنان و مردان پاکجانی که گرد هم آمدند و ایستادند و نوشتند و سخن گفتند و نور پراکندند به این امید که فردا آزادتر باشد؛ و اگر امید معنایی داشته باشد از همین مصداقها گرفته است. کسانی را به یاد میسپریم که گرچه در دورانی تیره زیستند اما خوب زندگی کردند چون تن به نکبت ندادند و در انتهای آن معبر باریک که از بالای دوزخ جهل و حرص میگذشت چشم به نور دوختند. با همین یادها تا هستیم، مینویسیم: شما هم به میدان بیایید.
خرسندم که هنوز این زمستان سرد درخت قلمها را نخشکانده.
سبز باشید.
امیدوارم روزی معلوم نشود که اینجا غش بوده و کینه پروری بذرهای دوشمنان
ممنون از متن، به امید دوری از نا امیدی و تلاش برای روزهای بهتر
امیدوارم در همین راه باریک باقی بمانید و حضور داشته باشید و بنویسید.
نوشتههایتان، هوای تازهای است در این روزهای کمهوایی.
«اندیشمندان صدرِ مبارزه،در تاریکترین دورانها میزیستند. آنها فعالترین و بشاشترینِ انسانها بودند». اندیشه های متی
امید ، امید و باز هم امید
دمتون گرم بچه ها
دم شما گرم
دلم گرم شد از این کلمات
تو این برهوت ناامیدی