skip to Main Content
بی‌خانمان‌ها چه می‌گویند، چند می‌شنویم، چقدر بلدیم؟
جامعه

بی‌خانمان‌ها چه می‌گویند، چند می‌شنویم، چقدر بلدیم؟

نشست «اعتیاد و کارتن‌خوابی زنان» به همت گروه جنسیت انجمن انسان‌شناسی و با همکاری پژوهشکده فرهنگ، هنر و معماری 30 دی‌ماه در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد. در ادامه متن سخنرانی داریوش محمدی، پژوهشگر اجتماعی در این جلسه را می‌خوانید.

امیدوارم این جلسه‌ مصداق متلکِ آن کارتنخوابِ زنی نباشد که چندی پیش در دروازه‌غار به من که آنجا داشتم پرسه می‌زدم با صدایی نزدیک به فریاد گفت: «ببینید از تلویزیون جای مصرفمونو دیدن … هی دارن میان اینجا ما رو ببینن، هی راه می‌رن … هی رِژه می‌رن برا خودشون توو پارک…». بنابراین در اینجا رویکردم این است که چیزی نگویم که مایه‌ی دردسر آنها شود. داده‌های خامی که از آنها در طی مصاحبه‌ها و مشاهدات و دمخوری باآنها گردآورده‌ایم خام‌دستانه در اختیار نهادها، روزنامه‌ها و افکار عمومی نخواهم گذاشت. بلکه آن‌ها را بر روی تحلیلی سوار خواهم کرد به منظور ساختِ چیزی به‌دردبخور برای همه‌ی شهروندان یک شهر، سازمانها و فعالین مدنی.

همینطور سعی می‌کنم بحث‌هایم ناخودآگاه کمکی به افزایش عمر سرمایه‌داری نکند. اگر روزی کارتنخواب نداشته باشیم اگر روزی هیچ فرد فقیری نباشد که از راهِ خیابان کسب روزی کند، در آن‌صورت بگذار سرمایه‌داری بتازد. اما خواهید دید آن نوع سرمایه‌داری که توانسته است به بی‌خانمانی پایان دهد ناخودآکاه دیگر کاپیتالیسم نخواهد بود. روزی در گفتگویی با یک کارتنخواب دوستم از او پرسید: صبح چشماتونو باز می‌کنید بعدش چی کار می‌کنید؟ همینطور که می‌خواست آن کارتن‌خواب جواب دهد، بغل دستیش گفت: اول دهنمونو باز می‌کنیم(اشاره به کمبود جذب اکسیژن از راه بینی و تنفس از راه دهان).

سوالات ما از آن‌ها اشتباه است. سوالات ما برایشان موضوعیت ندارد. چون در واقع هم، سائل آنها هستند نه ما. آنها سوال دارند و نمی‌پرسند. ولی ما در مقایسه با آنها سائل و محتاج نیستیم ولی تا دلتان بخواهد می‌پرسیم و نیازهایمان تمامی ندارد.

می‌دانید سوالات ما از آن‌ها اشتباه است. سوالات ما برایشان موضوعیت ندارد. چون در واقع هم، سائل آنها هستند نه ما. آنها سوال دارند و نمی‌پرسند. ولی ما در مقایسه با آنها سائل و محتاج نیستیم ولی تا دلتان بخواهد می‌پرسیم و نیازهایمان تمامی ندارد. بالای ۲۰۰ پژوهش ملی و منطقه‌ای و موضوعی در مورد اعتیاد صورت گرفته است.

کسب درآمد از کارتن‌خواب‌ها

و باز زمانی یکی از همین خودآگاهانِ خیابانی(١) چیزی گفت: «ای بابا! ما دیگه کالای تجاری شده‌ایم. خیلی‌ها از ما نون می‌خورند…» و به واقع هم چنین است. از ماموری که به ازای تحویل یک معتاد به کمپ ترک اعتیاد، ۳۰ تومان اجرت می‌گیرد، تا آن مواد فروش عمده و خرده، تا مددکارانی که نیستند، تا پژوهش‌های میدانی و غیرمیدانی آبکی یا اساسی، تا طرح‌های ملی پایش اعتیاد و فلان همه و همه از اعتیاد نان می‌خورند. این همه موسسات و سازمان‌های مبارزه یا حمایت از حذف‌شدگان اجتماعی و افراد خیابانی. تا روزنامه‌نگارانی که بسیار دوست دارند از زندگی آنها سردربیاورند: یک جاسوس‌بازی تمام‌عیار. یا در بهترین حالت نمایش این مطرودین چونان افرادی که قابل ترحم و شفقت. اما هیچکدام اینها سیاسی نیست. هیچکدام اینها امر سیاسی را رعایت نمی‌کند و نمی‌تواند تمام افراد اجتماع را درگیر کند و نسبتش را با ما تعیین کند و همواره این افراد را در فاصله‌ای مشخص از افراد به ظاهر سالم نگه می‌دارد.

آمارهای ما تفاوت فاحشی با آمارهای رسمی دارد

این در حالی است که همه‌ی این تحقیقات متاسفانه نتوانسته‌اند برای مثال به این سوال ساده و موردنیاز برای برنامه‌ریزی درست پاسخ بگویند که تعداد کارتن‌خوابهای یک شهر برای مثال تهران چقدر است؟ بله آمارهایی اعلام می‌شود ولی اینها برای ما کوچکترین سندیتی ندارند. نیروی انتظامی از روی دست شهرداری آمار می‌گوید، یا بهزیستی و یا شهرداری که بیشتر خبر دارم از روی کارشناسی، آمار خود را اعلام می‌کند که تحصیلاتش کامپیوتر است و با روش‌های تخمین جمعیت‌های پنهان آشنا نیست. شکر خدا البته در آخرین تحقیقی که تا مدتی دیگر منتشر خواهد شد جمعیتِ کارتنخوابهای تهران با یک خطای قابل‌قبول محاسبه شده است. عددی که ما به آن دست یافته‌ایم تفاوت فاحشی با آمارهایی دارد که چندین سال است اعلام می‌شود.

پژوهش‌های اساسی درباره آسیب‌های اجتماعی

با این حال چند پژوهش اساسی و کارا در این زمینه وجود دارد که بایستی به آنها اشاره کنم. کار خانم سَتّاره فرمانفرماییان: پیرامون روسپیگری در تهران و متعاقب آن کارِ دکتر محمود زندمقدم است که به پشتوانه‌ی کار اول منتشر شد. خانم فرمانفرماییان که مادر مددکاری ایران شناخته می‌شود پس از اخذ فوق لیسانس مددکاری از دانشگاه شیکاگوی امریکا در سال ۱۳۴۱ به دعوت دولت وقت به ایران بازگشت و آموزشگاه عالی خدمات اجتماعی را تأسیس کرد.

از ماموری که به ازای تحویل یک معتاد به کمپ ترک اعتیاد، ۳۰ تومان اجرت می‌گیرد، تا آن مواد فروش عمده و خرده، تا مددکارانی که نیستند، تا پژوهش‌های میدانی و غیرمیدانی آبکی یا اساسی، تا طرح‌های ملی پایش اعتیاد و فلان همه و همه از اعتیاد نان می‌خورند.

«پیرامون روسپیگری در شهر تهران» اولین بررسی علمی و جامع در زمینه روسپیگری در ایران است که توسط دانشجویان آموزشگاه عالی خدمات اجتماعی در سال ۱۳۴۷شمسی و به سرپرستی ستّاره فرمانفرمائیان انجام گرفت. دکتر زندمقدم که هم‌اکنون در خارج از کشور به سر می‌برد یک قوم‌پژوه است. کتاب ایشان با عنوان شهر نو، قلعه زاهدی در سال ۱۳۴۸ منتشر شد و بعدها با اضافاتی بعد از انقلاب نیز تجدید چاپ شد. البته در سوئد نه در ایران(٢).

اما اساسی‌ترین و درگیرترینِ این پژوهش‌ها مربوط می‌شود به کار آقای هدایت‌الله حکیم‌الهی با کتابهایی چون «با من به شهر نو بیایید» در دو جلد که در سال ۱۳٢۴ (سالی که جنگ جهانی دوم پایان یافت) نوشته شد. یعنی ٢۳ سال قبل‌تر از کار فرمانفرماییان، حکیم‌الهی از طریق آنچه که امروز خودگزارشی (self report) خوانده می‌شود اقدام به نوشتن مشاهدات و گفتگوهای خود از قلعه نو کرد.

با وجود تحقیقات زیادی که بعد از انقلاب در حوزه‌ی آسیبهای اجتماعی انجام شده است با این حال کتابی در زمینه‌ی بی‌خانمانها و حذف‌شدگان اجتماعی تالیف نشده است. شما به هر ناشری مراجعه بکنید ناشر از قبول کتاب یا مطلب شما در زمینه روسپیان، کارتنخوابها و … خودداری خواهد کرد. البته کتاب هست در این زمینه ولی حرفهای کارتنخوابها نیست. در مورد اعتیاد کتاب هست ولی حرفهای معتادین نیست. در مورد آسیبهای اجتماعی کتاب هست اما صداها نیست. بنابراین تا حدودی به روشنفکران حق می‌دهم به اساتید حق می‌دهم به شهروندان بیشتر حق می‌دهم که نگرش‌شان به این افرادِ خاموش دیدگاهی منزه‌طلبانه، با رعایت فاصله، دوری و در مواردی منفی باشد.

سهم هر طبقه از خیابان

خیابان را با تمام اجزایش در نظر بگیرید. خیلی‌ها از خیابان نان درمی‌آورند از مغازه‌‌دارها و تاکسی‌ها گرفته تا نامزدهای انتخاباتی. هر چه یکی، از خیابان بیشتر نان دربیاورد پرمدعا خواهد شد و هر چه یکی از خیابان نتواند نان دربیاورد فروتن‌تر و ساکت‌تر. کارتن‌خوابها این سرِ طیف هستند. متکدیان اما کمی حق آب و گل دارند. روسپیان که درجاتی دارند. در واقع روسپیان را باید در جهانِ فرودستان از سرمایه‌دار تا فرودست تقسیم‌بندی کرد. دستفروش‌ها هستند. کارتپخش‌کن‌ها نزدیک به اینها. کارگران فصلی نشسته بر سر چهارراهها نزدیک به اینها. تا اینکه بعد از یک پرواز از این افراد خیابانی به رسمی‌ها می‌رسیم یعنی شهروندانی که می‌آیند و می‌روند. هر کدام دارای ویژگی‌ها و خصوصیاتی. در واقع با وجود شباهت‌هایی میان افراد خیابانی، هیچ دو تیپ خیابانی مانند هم فکر نمی‌کنند، کار نمی‌کنند و زندگی نمی‌کنند. ضمن اینکه ما با یک نوع کارتن‌خواب روبرو نیستیم. کارتن‌خواب مرد، زن، پیر، کودک، گدا و معتاد هر کدام ویژگیهای خود را دارند.

با این حال به لحاظ اقتصادی تمامِ جمعیتها در یک پیوستار اقتصادی قرار دارند. با مروری بر مشاغل پیشین افراد کارتن‌خواب کاملا متوجه می‌شویم که آنها زمانی شغل داشته‌اند، کس و کاری داشته‌اند و خودشان را نباخته‌اند.

با وجود تحقیقات زیادی که بعد از انقلاب در حوزه‌ی آسیبهای اجتماعی انجام شده است با این حال کتابی در زمینه‌ی بی‌خانمانها و حذف‌شدگان اجتماعی تالیف نشده است. شما به هر ناشری مراجعه بکنید ناشر از قبول کتاب یا مطلب شما در زمینه روسپیان، کارتنخوابها و… خودداری خواهد کرد. البته کتاب هست در این زمینه ولی حرفهای کارتنخوابها نیست. در مورد اعتیاد کتاب هست ولی حرفهای معتادین نیست.

مثلث فقرمادی/فقر معنوی/فقرارتباطی

در بحث علل بوجود آورنده‌ی کارتن‌خوابی به مثلثِ فقرمادی/فقرمعنوی/فقرارتباطی اشاره می‌شود. به عبارتی ممکن است فردی پول نداشته باشد و روحیه‌ی زندگی‌اش را هم از دست بدهد ولی چون دوستانی دارد که به وقت تنگدستی حمایتش می‌کنند، این فرد، بی‌خانمان و خیابانی نخواهد شد. هیچ فردی به یکباره بی‌خانمان نمی‌شود بلکه در طول زمان به تدریج به فقر کامل می‌رسد. این را طبقه‌ی متوسط نمی‌فهمد. در اروپا در این زمینه سبکی از زندگی رایج شده است که اصطلاحا گفته می‌شود کوچ‌سرفینگ‌ها یا کاناپه‌گردی رایگان. البته بیشتر در بین جوانان رایج است ولی بعضا در مورد خانواده‌ها هم دیده می‌شود به این ترتیب که برای درمانِ نداری، دایم در سفرند از خانه‌ی این دوست به خانه‌ی آن دوست. البته آنها از این اتفاق بهره‌برداری مناسب کرده‌اند و با زنده نگه داشتن شبکه‌ی خانوادگی و اجتماعی افراد از بی‌خانمانی جلوگیری می‌کنند.

بی‌خانمانی، غنی و فقیر هم ندارد. در بالاشهر هم بی‌خانمان وجود دارد. منتها مدت آنها کم است و مثل ندارها، بی‌خانمانی‌شان مزمن و دایمی نیست. روزی در بازدید از مرکز توانبخشی بیماران اعصاب و روان در میرداماد از پزشک مرکز پرسیدم چه تعداد از مددجویان اینجا کارتنخواب بوده‌اند؟ تعداد بستری‌ها حدود ۶۰ نفر می‌شدند و همه‌شان در ذهنش بود. یک مروری کرد گفت فلانی بوده اونم بوده اینم بوده… یک لبخندی زد و گفت همه‌شان زمانی کارتنخواب بوده‌اند. اینها ناخوشایندهای سرمایه‌دارهاست از دست سرمایه‌داری.

با توجه به مثلث مذکور هر اقدامی برای موثر افتادن در کارتن‌خوابها اگر این مثلث را رعایت نکند مورد پذیرش کارتن‌خوابها قرار نخواهد گرفت. میشل رو، پژوهشگری که در زمینه‌ی بی‌خانمانی سالها مطالعه داشته در ۱۹۹۰ می‌گوید: اگر ما نتوانیم به دیگران برای شناختن آنها و نیازهایشان اعتماد کنیم، در اینصورت ما با اقداماتمان، دخلشان را خواهیم آورد.

همینطور قانونی کمابیش در سراسر جهان وجود دارد که کارتنخوابها نمی‌توانند به مدت طولانی جایی بنشینند. باید راه بروند. بنشینند ماموران مشکوک می‌شوند و سریع جمع می‌کنند. بنابراین ۸ ساعت ۱۰ ساعت ۱۲ ساعت باید سرپا بمانند. حالا شما واژه‌ی ولگرد خیابانی را به عنوان فحش بکار ببرید. این را ژرژ ارول کشف کرد. چطور شد که فهمید؟ فقط به این دلیل که خودش بی‌خانمانی را تجربه کرد.

هر اقدامی برای موثر افتادن در کارتن‌خوابها اگر مثلث فقرمادی/فقرمعنوی/فقرارتباطی را رعایت نکند مورد پذیرش کارتن‌خوابها قرار نخواهد گرفت. میشل رو، پژوهشگری که در زمینه‌ی بی‌خانمانی سالها مطالعه داشته در ۱۹۹۰ می‌گوید: اگر ما نتوانیم به دیگران برای شناختن آنها و نیازهایشان اعتماد کنیم، در اینصورت ما با اقداماتمان، دخلشان را خواهیم آورد.

تلقی از کارتنخوابها

همچنین بخوانید:  «دستفروشی آن چیزی نیست که شهرداری می‌گوید»

۱. تلقی گناهکار (بیشتر شهرداری نماینده‌ی این تلقی است)
۲. تلقی زاید بودن و یعنی زباله (بیشتر مردم نماینده‌ی این تلقی است): نزدیک ۶۰ درصد شهروندان تهران گفته اند که شلترمی زنید خارج از شهر بزنید نه در محله
٣- تلقی بیمار و یعنی شلتر (اغلب بهزیستی نماینده‌ی این تلقی است)
۴- تلقی چهارم: چیزی درست شبیه ما با کمی تکانش موقعیتی.

صدای فقر را نمی‌شنویم و بسیار دوست داریم آنها را جدا از جامعه به عنوان افرادی درنظر بگیریم که خود مسئول خود هستند، خود مسبب بی‌خانمانی خود هستند و از اینجا به این راه می‌بریم که شهرداری می‌آید اینها را با شوک و باتوم و می‌زند و می‌برد. در لندن هم می‌زدند. امروز هم در لندن برای اینکه بی‌خانمانها زیر پل‌ها، مقابل فروشگاه‌های بزرگ و فضاهای دنج نخوابند، اسپایک یا گل‌میخ کار می‌گذارند. برای این دو گروه؛ یعنی شهروندانی که فاصله می‌گیرند و سازمان‌هایی که اینان را گناهکار می‌نامند این جمله‌ی ازدمیر آصف را باید متذکر شد: «هیچکس صاحب خودش نیست همانطور کسی صاحب دیگری نیست.»

تلاش برای «حذف فله‌ای» کارتن‌خواب‌ها

حالت دوم گناهکار نیستند ولی آنها را به دردنخور برای جامعه می‌یابیم. به دلیل بوی بدشان به دلیل قیافه‌ی ژولیده و کفش‌های پاره و سیاه و … خودبخود از آنها دوری می‌کنیم. ته دلمان البته شاید دلمان به حالشان بسوزد ولی آنها را به خانه راه نمی‌دهیم. ۲۴۰ هزار خانه‌ی خالی در تهران هست. ۱۸,۶۰۰,۰۰۰ خانه‌ی خالی در ایالات متحده وجود دارد. این مقدار برای هر بی‌خانمان امریکایی کافیست تا ۶ تا خانه داشته باشد! مصلا همیشه خالی است. این مثال را برای این آوردم تا همگان را به این موضوع توجه دهم که می‌توان فضاهایی در همین شهر یافت که اکثر اوقات بلااستفاده هستند. ولی اینان کثیف هستند نباید به داخل راهشان داد. خروجی این حالت «خارج از شهر» است. زدن سوله‌های ۴ الی ۵۰۰۰ نفره در خارج از شهر. سوله در اینجا هم‌ارز با واژه‌ی بزرگراه در متروپل است. حذف فله‌ای. شهروندان سالم دوست ندارند ببینند. ببریم بیرون. رضاخان هم برد بیرون(٣). در امریکا و کانادا هم اگر شما از مردم عادی بپرسید نظرتان در مورد کارتنخوابها چیست خواهند گفت آنها مفتخورهایی هستند که از مالیاتی که ما به دولت می دهیم در شلترها می‌خورند و می خوابند. بنابراین از آنها بدشان می‌آید. اگر مساله در سطح خودش حل و فصل نشود وقتی به سطح جامعه می‌کشد جنگ مردم با مردم اتفاق خواهد افتاد.

صدای فقر را نمی‌شنویم و بسیار دوست داریم آنها را جدا از جامعه به عنوان افرادی درنظر بگیریم که خود مسئول خود هستند، خود مسبب بی‌خانمانی خود هستند و از اینجا به این راه می‌بریم که شهرداری می‌آید اینها را با شوک و باتوم و می‌زند و می‌برد. در لندن هم می‌زدند.

کارتن‌خواب‌ها از «شلتر» بیزارند

حالت سوم کمی عقلانی می‌شویم. اینها درست مثل ما هستند اما بیمار. بنابراین تاسیس مراکزی برای بازگرداندن آنها به اجتماع. به این ترتیب سرمایه‌داری رو می‌آورد به شلترسازی. شلتریزاسیون درواقع به فرایندی گفته می‌شود که در آن فرد بی‌خانمان طی فرایند «بی‌یاوری آموخته شده» بی‌حال، بی‌توجه به زمان، عدم نگرانی نسبت به آینده و یا مسئولیت‌های خود می‌شود و هیچ علاقه‌ای به بازگشت به زندگی و حل و فصل آن احساس نمی‌کند. اصلاً بی‌خانمانها در سراسر دنیا از شلتر بیزار هستند. از گرمخانه بیزار هستند. متکدیان که مستقیما ضرر می‌کنند و با از دست دادن پولشان باید دوبرابر کار کنند. بنابراین متوجه هستید که جمعیت سالم اصرار در تلقین چیزی به بی‌خانمانها دارد که نمی‌خواهند و به صورت علمی هم ثابت شده شلتر برای مقطعی کوتاه جوابگوست. بی‌خانمانها زندگی می‌خواهند درست مثل ما. خانه می‌خواهند.

یک دلیل دیگر بیزاری کارتنخوابها از شلتر، به اعتیاد اکثر کارتنخوابها مربوط می‌شود. مصرف مواد در شلترها ممنوع است ولی تا دلتان بخواهد قرص‌های قویِ خواب‌آور به آنها خورانده می‌شود تا آرام باشند و فقط بخوابند. شلتر در واقع مرگ تدریجی کارتنخواب‌های معتاد را تسریع خواهد کرد. در همینجا بایستی چیزی بگویم که اصلا به آن توجه نمی‌شود. طول عمر بی‌خانمانها و کارتن‌خوابها به طور متوسط سی تا چهل سال کمتر از شهروندان دیگر است. یعنی اگر ما متوسط ۷۰ سال عمر می‌کنیم آنها بین ۳۷ تا ۴۳ سال عمر می‌کنند. این را مسولین دولتی و شهرداری و پژوهشگران به آن توجهی نداشته‌اند و پیشنهاد طرح‌های بلندمدت می‌دهند. بد نیست در همین زمینه این را بگویم که حدود ۲ یا ۳ سال پیش در بلوار ۱۷ شهریور، وسط بلوار بین شمشادها کارتن‌خواب‌ها در هوای سرد زمستان، زمین را مثل قبری می‌کَنَند و کارتن را روی قبر می‌کشند.

۲۴۰ هزار خانه‌ی خالی در تهران هست. ۱۸,۶۰۰,۰۰۰ خانه‌ی خالی در ایالات متحده وجود دارد. این مقدار برای هر بی‌خانمان امریکایی کافیست تا ۶ تا خانه داشته باشد! مصلا همیشه خالی است. می‌توان فضاهایی در همین شهر یافت که اکثر اوقات بلااستفاده هستند. ولی اینان کثیف هستند نباید به داخل راهشان داد. خروجی این حالت «خارج از شهر» است.

«خواب خشن» کارتن‌خواب‌ها

صادق هدایت گفته بود: «با خودم عهد کردم روزی که کیسه‌ام به ته کشید یا محتاج به کس دیگه شدم، به زندگی خودم خاتمه بدهم. » بالاخره کسی که کارتنخواب می‌شود به ته رسیده‌اند ولی به هر دلیل خودکشی نکرده‌. به عبارتی اینها زندگی را رد کرده‌اند. پس اولین گام در مداخله این است که «کاری به کارشان نداشته باشیم». (کسی که این را نمی‌داند یا می‌داند و اذعان نمی‌کند ناخودآگاه از طریق مشغولیت با کارتن‌خوابها دنبالِ «شو» رفته است!) پس یعنی که در پوچی زندگی می‌کنند. و از فرط شب، این شبِ هول، باید چیزی بالا بیندازند تا نفهمند چگونه می‌گذرد شبشان. ولی این پایان کار نیست. آنها همواره در حالِ خواب‌بیدار هستند. خواب خشن، مالِ آنهاست. خواب خشن ما مثلا زمانی است که در با اتوبوس معمولی از بندرعباس به مشهد می‌رویم. بالاخره اگر VIP سوار نشویم خواب راحتی نداریم. اینها را می‌گویم که با نشانه‌هایی بتوانیم به شرایط آنها نزدیک شویم. چون داده های میدانی هم این موضوع را تایید می‌کند که کارتنخوابها بی‌آزارترین گروه‌های خیابانی هستند. مردم هم این را خوب می دانند پس مردم نبودند که چادرهای اینها را در دروازه عار آتش زدند. همان کسانی بودند که فله ای جمع می کردند می بردند بیرون شهر. اعتیاد هم در این بی آزاری چندان تاثیری ندارد فقط عده ی کمی از آنها که شیشه مصرف می‌کنند پرخاشگر می‌شوند و خشونت فیزیکی ممکن است داشته باشند. گفته می شود دزد هستند. ولی این را هم بدانیم که کارتخواب یعنی کسی که در خیابان است به اندازه ی نیازش دزدی می کند.

یا به قول شعر آتیلا ایلهان، «شبیه آن کودک یتیمی شده بودم/ دست می‌زدی گریه‌ام در می‌آمد». اینها هم اینجور هستند بزرگسالانشان هم شکننده هستند بسیار. گریه نمی‌کنند همه‌ی گریه‌هایشان خشکیده است. ولی با کوچکترین حرف بی‌ربطی ناراحت می‌شوند. و با ابراز کوچکترین انسانیتی هم نیرو می‌گیرند و شاد می‌شوند. احترام و احترام و احترام و ادب بدون داشتن ترحمی در صورت. رمز نزدیکی و ارتباط با این افراد است. اگر می خواهید کمکی کنید اول سلام بدهید. این را یک بی خانمان سانفرانسیسکویی نوشته بود: «یک سلام ساده، وجودِ مرا تصدیق می‌کند و به من کمک می‌کند به زندگی برگردم.» (از خودنوشت‌های پاپی، بی‌خانمان امریکایی)

طول عمر بی‌خانمانها و کارتن‌خوابها به طور متوسط سی تا چهل سال کمتر از شهروندان دیگر است. یعنی اگر ما متوسط ۷۰ سال عمر می‌کنیم آنها بین ۳۷ تا ۴۳ سال عمر می‌کنند. این را مسولین دولتی و شهرداری و پژوهشگران به آن توجهی نداشته‌اند و پیشنهاد طرح‌های بلندمدت می‌دهند.

بی‌خانمانی و تن‌فروشی و پدیده‌های مشابه آنها یک انتخاب نیستند

پاپی راست می‌گوید کسی به بی‌خانمانها سلام نمی‌کند. حتی خودشان هم به خودشان سلام نمی‌کنند. رفتارِ چشایی ما در برابر آنها مزه‌ی پول می‌دهد. می‌گویند بی‌خانمانی یک سبک زندگی است این هم درست شبیه همان واژه‌ی «سکس‌ورکر» همانطور که دوستم جاوید سبحانی و دیگران گفته‌اند ابداعی اذهانِ سرمایه‌داری است. اذهانی که در همه‌ی طبقات به غلط جایگیر شده است و متاسفانه دایم به کار می‌رود. این بهره‌کشی جنسی است نه کارگر جنسی. تمامی تحقیقات کیفی تاکید می‌کنند بی‌خانمانی و تن‌فروشی و پدیده‌های مشابه آنها یک انتخاب نیستند که زاییده‌ی شرایط هستند. متاسفانه سداهایی از عقلِ عرفی همواره به گوش می‌رسد که اینها مریض هستند این کار را نکنند آرام نمی‌گیرند. البته این سدا در سطوح بالای دانشگاهی و سیاستگذاری هم شنیده می‌شود؛

دوستان هرگز قبول نکنیم تن فروشی کار است. هرگز قبول نکنیم آنچه از مازاد سرمایه‌داری ایجاد می شود، کار است. هرگز قبول نکنیم آنچه از نادانی بیرون می‌تراود کار و شغل است. مامور سدمعبری، کار نیستند. دستفروشی هم، کار نیست. این حرفه به شدت ناامن است. باران ببارد شب خانواده نان ندارد. طرح انظباط شهری کار نیست. ماشین‌های گشت، کار نیست. شما یکروز اگر در ماشینهای گشت گدا و کارتنخواب اگر حضور داشته باشید متوجه می شوید کارکنانشان هرگز تعادل روحی ندارند. فضای کاری اینها به شدت تنشزا و مریض است.

اما یک بحثی هم در مورد بی خانمانی پنهان داریم. که مورد بحث روز در سراسر جهان است. در کشورهای اروپایی مانند اتریش دانمارک، کانادا، امریکا در حال افزایش است. بی خانمانی پنهان که به سختی دیده می‌شود به پدیده ای اشاره دارد که شخص در خانه‌ی خودش کارتنخواب می شود. در کشور ما هم به دلیل تعداد افرادی که جویای کار هستند ولی کار پیدا نمی کنند بی خانمانی پنهان بسیار بالاست.

کسی به بی‌خانمانها سلام نمی‌کند. حتی خودشان هم به خودشان سلام نمی‌کنند. رفتارِ چشایی ما در برابر آنها مزه‌ی پول می‌دهد. می‌گویند بی‌خانمانی یک سبک زندگی است این هم درست شبیه همان واژه‌ی «سکس‌ورکر» ابداعی اذهانِ سرمایه‌داری است. اذهانی که در همه‌ی طبقات به غلط جایگیر شده است و متاسفانه دایم به کار می‌رود. این بهره‌کشی جنسی است نه کارگر جنسی.

مطالب دیگری هم بخصوص در مورد مداخله و اقدامات درخور داشتم، که متاسفانه در این وقت کم به همینها بسنده می‌کنم. اگر می‌خواهیم بی‌خانمانها را خوب بفهمیم به این جملات واپسین کارل مارکس در بستر مرگ گوش بدهیم: «خارج شوید! آخرین کلمات از آنِ دیوانه‌گان است که به اندازه‌ی کافی حرف نزده‌اند.»

****************************
نمونه‌هایی از متن کتاب حکیم‌الهی

نمونه ١:

در ادارات به شغل شریف… کشی رتبه و امتیاز نمی‌دادند ولی چون دولت جدا به ترویج این موسسات مشروب و الکل این فاحشه‌سازی‌ها پرداخت قهرا من و امثال من که نمی‌توانستم مانند روسا و مدیرکل‌ها توقعات نفسانی خود را از خانم‌های ماشین‌نویس طلب نمائیم به ناچار در این دام افتادیم و اکنون دیگر نمی‌توانم از این منجلاب بیرون آئیم، من باید الکل بخورم زیرا معتاد شده‌ام. من باید هفته‌ای لااقل یک شب شهین را ببینم زیرا او را دیده و دوستش دارم. آیا می‌شود از این صریح‌تر با تو صحبت کرد! حقوق اداره‌ام که تکافوی خواهش‌های نفسانیم را نمی‌کند سرم را بخورد، باید برای راضی نگاهداشتن روسا هم روزانه کلاه چندین نفر را بردارم و به آنها بخورانم. من اینجا دلال مظلمه شده‌ام. رئیس من در وزارت دارایی می‌گوید من از تو روزانه فلان مبلغ سرقفلی می‌خواهم اگر به او ندهم فردا مرا از کار به هزار اتهام برکنار می‌نماید! غم و غصه مرا می‌گیرد این داروی تلخ این عرق خلر این ودکای لامذهب دوای غم و اندوه است اگر نخورم چه بکنم؟ این یک پرده از زندگی است که تشکیلات دزد بازار دولت نابود شده ما به وجود آورده است!

همچنین بخوانید:  در برخی از دانشگاه‌های کشور با ۵۰ درصد سهمیه‌ مواجه هستیم

نمونه ٢:

آقای قوام‌السلطنه رئیس محترم دولت، قبل از اینکه نویسنده‌ی کتاب را توقیف کنید به حرف خورشید گوش بدهید: خورشید: می‌گوید بچه‌ام را نجات بدهید، او را از شدت عُسرت به مبلغ سی تومان به خان آغا سردسته فروخته‌ام ولی می‌ترسم در نتیجه‌ی عملیات از دهان سفلیس بگیرد. شما را به خدا او را نجات بدهید. مگر دختر من در جامعه شما از یک کره الاغ کمتر است.
من از پول کلفتی ۳۰ تومان جمع کرده و فعلا دخترم را پس گرفتم. تکلیفش را شما معلوم کنید او را به کجا بسپارم؟!

نمونه ٣:

ای آقا … پس خواهش می‌کنم حرف‌های مرا هم بنوسید!!
«س» شرح زندگی عجیبی از خود گفت که در شماره‌های آینده منتشر می‌شود ولیکن در پاسخ سوال قبلی من گفت من دو تومان از یک نفر ایرانی می‌گیرم و یک جنده ایرانی را که از شدت بدبختی به فحشاء افتاده است به او معرفی می‌کنم ولیکن آقایان هزاران تومان می‌گیرند و ناموس ملت را به اجنبی می‌فروشند و شما آرزوی رسیدن به آن مشاغل را دارید و از شغل من متنفر هستید!!
آیا من ننگین‌تر هستم یا آن آقایان، یا ببخشید شما روزنامه‌نویس‌ها!!!؟ که پول می‌گیرید و علنا برخلاف مصالح مملکت رفتار می‌نمایید!!

شما اشخاصی را که با واگذاری زنانشان به رجال، به مسند ریاست نشسته‌اند بد نمی‌دانید و شایسته‌ی احترام می‌شمارید و مرا که با گرفتن دو تومان از شما، سبب می‌شوم که آن بدبختی که از شدت استیصال به فحشاء افتاده است از گرسنگی نمیرد، بدنام و بدکاره می‌شمارید…؟

اختیار دارید آقای حکیم‌الهی من مفتخرم که یک چنین شغلی دارم ولی با فروش ناموس خود رئیس نشده‌ام. خوب شد که شما را پیدا کردم تا اسراری را به شما یادآوری نمایم.

من دزدی نکرده‌ام، من خیانت نکرده‌ام، من جنایت ننموده‌ام و حال آنکه همه‌ی آقایان روسا برای رسیدن به مقام یا حفظ مقام یکی از آن سه عمل یا هر سه آن را انجام داده‌اند.

شما به عوض اینکه راجع به فواحش و شهر نو چیز بنویسید، بروید روسای خود را بشناسید، وزراء و وکلای خود را بشناسید، پرونده‌ی عملیات آنان را بررسی کنید و آنگاه قضاوت نمایید که آیا فاحشه‌ی بی‌گناه و معصوم نمی‌باشد؟ و آیا فاحشگی و فحشا در کشور زاده‌ی عملیات آنان نیست.

نمونه ۴:

پس از انتشار جلد اول این کتاب و فشاری که از طرف بسیاری از افراد اصلاح طلب وارد آمد، در روزنامه‌ها انتشار یافت که انجمن مبارزه با فحشا تشکیل گردید و مبالغی هم به نام خیریه جمع‌آوری کردند، چند ماه سر و صدای این انجمن به هوا بود و ناگهان خاموش شد و فراموش گردید. البته بسیاری از آقایان نویسندگان و نامه‌نگاران طبق اصول دریوزگی خود هرچه اوصاف خوب سراغ داشتند نثار رهبران این انجمن نمودند و حتی خواندم که یک نفر به اندازه‌ای مبالغه کرده که گویی با ایجاد این انجمن یک جهان تسلیم ملت ایران شده است!! و بهشت موعود نیز کلیدش به این ملت سپرده گردیه است!! ولی هنگامی که خاموش شد کسی نپرسید چطور شد؟ چرا ایجاد شد و سر و صد ا راه انداخت و چرا از بین رفت! خلاصه قفل خفقان بر دهان زدید.

مدتی هم گذشت. ناگهان انجمن شاهنشاهی خدمات اجتماعی طلوع کرد و باز هم قلم نویسندگان متوجه آن شد و آن را روزنی از بهشت برین معرفی کردند و فورا چند نفر جناب هم در آن گنجانیدند، و عده‌ای متملق و بله بله قربان‌گو هم بر آنان افزودند، باز هم شروع به جمع‌آوری پول کردند و گفتند این انجمن دیگر شوخی‌بردار نیست و آنقدر دایره عملیاتش وسیع است که اصولا انجمن مبارزه با فحشاء را تحت‌الشعاع قرار داده است! و ناگهان شنیده شد که والاحضرت اشرف پهلوی کلنگ درمانگاه انجمن خدمات اجتماعی را در فلان مکان و فلان شهرستان بر زمین زدند؟ باز خبری شنیده شد که در فلان محله و فلان محله یک درمانگاه از طرف انجمن خدمات اجتماعی به وسیله والاحضرت اشرف پهلوی سنگ بنایش گذاشته شد و باز هم و باز هم و باز هم! کلنگ بود که از طرف این انجمن می‌نوشتند که بر زمین می‌خورد و خشت‌خشت بود که می‌گفتند برای ایجاد درمانگاه به هوا می‌رود! تا امروز که شما این سطور را می‌خوانید پیوسته از اینگونه اخبار به کرات خوانده‌اید و عجب اینکه در روزنامه اطلاعات و روزنامه کیهان و آتش و چند روزنامه دیگر اصولا به کرات دیدم دو ستونی از مطالب خود را وقف اینگونه اخبار این انجمن کرده بودند.

آقایان توجه بفرمایید کار شما این شده است که به نام این انجمن پول گرفته و حقوق و اتومبیل در اختیار افراد آن گذارده و کلنگ درمانگاه یا مریضخانه به زمین می‌زنید؟ آیا واقعا شما جاهل هستید و یا ما را یک مشت مردم دیوانه و احمق تصور کرده‌اید که این هم البته دور از انصاف است. یک شق دیگر هم خواهد بود و آن اینکه اصولا بدون آنکه بانیان این انجمن که شاید نظر خیر هم داشته باشند، بدانند یک دست مرموز و اسرارآمیزی در کار بوده و عملیات و حسن نیت آنان را به این وضع مسخره نشان داده اتست.
شما چگونه جرات می‌کنید پولی را که ممکن است با آن هزاران مریض را مداوا کرد خرج تجملات و تفننات و ساختمان بسازید!!

ساختمان چندین هزار تومانی برای چه می‌خواهید؟ آیا انجمن خدمات اجتماعی منظورش تهیه ساختمان‌های مختلف است؟! اصولا درمانگاه برای چه می‌سازید؟! این همه درمانگاه داریم که بدون دوا و دکتر در خود تهران هست، دیگر به چه منظور می‌خواهید بر تعداد آن علاوه کنید.

در فلان ده یا فلان شهر چه لزومی دارد مبالغی خرج ساختمان یک درمانگاه بکنید، شما اگر حسن نظر دارید، اگر درایت کافی می‌داشتید، می‌باید فکر دوا و دکتر باشید. در هر دهی می‌توان از یکی از خانه‌های همان ده استفاده کرد، در هر شهری ممکن است با پرداخت اجاره قلیلی بهترین ساختمان‌ها را گرفت و درمانگاه نمود، مردم بدبخت، مردم سفلیسی و سوزاکی و تراخمی و مالاریایی دارند از بی‌دوایی و بی پزشکی می‌میرند، آنگاه شما یکسال تمام است که سرگرم کلنگ زدن و سنگ تراشیدن برای ساختمان یک درمانگاه!! در فلان ده کوره یا فلان شهر هستید!! زهی بی‌انصافی و زهی کم فکری!

خواهش می‌کنم در همان عمارت باشکوهی که بنگاه نیکوکاران در آن است یک ساعت وارد درمانگاه آن شوید و تا چند دقیقه در قیافه آقای دکتر وزیری متصدی آن(اگر اکنون هم به این سمت در آنجا باشند) دقیق گردید. ملاحظه خواهید فرمود که در چه عالم برزخی به سر می‌برد. صدها نفر مریض به این دکتر دانشمند بدبخت هجوم آورده و او هم یک دست تنها باید به همه برسد، ولی مگر یک چنین چیزی ممکن است؟ به خاطر دارم که روزی به طور ناشناس در صف بیماران تماشا می‌کردم، قریب چهل مریض گریه می‌کردند و استغاثه می‌نمودند، بخصوص چند نفر که به پای دکتر افتاده و می‌گفتند داریم می‌میریم و پول هم نداریم، باید به ما دوا بدهی. دکتر سرش شلوغ بوده نمی‌توانست به گریه آن زن جواب دهد، به سرعت برق انواع و اقسام مریضی‌ها را می‌دید و به عجله نسخه‌ها دستورهایی می‌داد. سرانجام به حال یک مریض رقت کرده و مشغول تفحص برای دارو شد ولی افسوس!! دوا نداریم. ای خدا دکتر نیست! دوا نیست، این همه مریض هم مراجعه می‌کنند! خدایا ما را مرگ بده. این جملاتی بود که من از دکتر استراق سمع نمودم و از آن بیغوله، از همان محلی که از کثرت بیمار وقت معاینه را هم حتی نداشت و آرزوی مرگ می‌کرد دور شدم. این یکی از بهترین درمانگاه‌های شهر تهران است که در جوار کاخ والاحضرت اشرف بنا شده و عظمت بسیار دارد که نه دکتر دارد و نه دوا.

آیا شما متصدیان انجمن خدمات اجتماعی می‌خواهید ساختمانی بهتر از این ساختمان به وجود آورید؟!
بیایید محض رضای خدا به عوض تراشیدن سنگ و ساختمان‌های کوه‌پیکر پول آنها را به مصرف دارو و استخدام پزشک رسانیده و به همین درمانگاه موجود سر و سامان بدهید، یک ده آباد به از صد شهر خراب است.

شما آقایان بهتر این است که به عوض آنکه پول‌ها را حیف و میل نموده، زائد و بیهوده حقوق بگیران آن نمایید دارو و وسائل و پزشک تهیه و استخدام کرده آن وقت در هر نقطه از کشور که بخواهید درمانگاه تهیه کنید. شخص من متعهد می‌شوم که بهترین ساختمان‌های آن محل را مجانا و بلاعوض برای این عمل خیر در اختیار آن انجمن بگذارم.

پانویس ها:

١- از آن رو خودآگاه می‌گویم چون بی‌خانمان‌ها بی‌آنکه نیازهای اولیه‌شان تامین شده باشد در سلسله‌مراتب مازلو به تدریج در خیابان، انسان‌های خودشکوفایی می‌شوند.

٢- در کتاب زند مقدم:جمع آوری روسپیان به دلیل افزایش بیماری سفلیس در سطح شهر و آوردن آنها بیرون شهر در قلعه نو پارک جمشید (پارک رازی فعلی) در سالهای ۱۳۰۵ تا ۱۳۱۰ شمسی. /* ۱۵۰۰ زن در سال ۱۳۴۷ در قلعه نو

٣- بعد از شیوع بیماری سفلیس در شهر تهران و هراس عمومی، رضاخان در حدود سال ۱۳۱۰ دستور داد تمام روسپیان را از سطح شهر جمع کرده و به خارج از شهر (پارک رازی فعلی) انتقال دهند. دروازه غار هم زمانی خارج از شهر بود و با گسترش شهر، در مرکز شهر قرار گرفت و اکنون هم گویا سیاست همان است که تاریخ تکرار شود و کارتنخوابها به خارج از شهر انتقال یابد.

0 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗