چرا تک تیرانداز آمریکایی خطرناک است؟
نویسنده: براک مکینتاش* | فیلم «تکتیرانداز آمریکایی»، از پرفروشترین فیلمهای سال ۲۰۱۵ بوده و نامزد شش جایز اسکار است. این فیلم تاکنون از سوی منتقدان و عموم بینندگان بازخوردی مثبت دریافت کرده است. فیلم روایت کشندهترین تکتیرانداز در تاریخ نظامی آمریکا است که به ادعای خودش ۲۵۵ نفر را کشته، از این تعداد ۱۶۰ نفر مورد تایید وزارت دفاع آمریکا است.
در این نوشته براک ماکیناش، یک کهنهسرباز جنگ افغانستان، روایت فیلم را به چالش کشیده و از خطرات رواج چنین روایتهایی از مداخلههای نظامی آمریکا مینویسد.
بعد از تماشای فیلم «تکتیرانداز آمریکایی» به دوستم گرت رِپنهاگن تلفن کردم، کسی که در عراق تکتیرانداز ارتش آمریکا بود. او بین سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۵ در واحد تجسس سوارهنظام آمریکا خدمت میکرد و نزدیک یکی از پایگاههای هوایی لجستیک آمریکا در عراق مستقر بود. از او پرسیدم آیا به نظرش این فیلم واقعاً اهمیت خاصی دارد یا نه.
او گفت «هر نوع تصویرسازی از یک رخداد تاریخی باید از نظر تاریخی دقیق باشد. فیلمهایی از این دست، نمادی فرهنگیست که شیوهی یادآوری تاریخ و درک و احساس مردم دربارهی جنگ را تحتتأثیر قرار میدهد.»
من کریس کایل را بهخاطر روایت کردن داستانش در کتاب «تک تیرانداز آمریکایی» ستایش میکنم. ترسناکترین کاری که من در مدت خدمتم در ارتش کردم بازگشتن به خانه و روایت کردن داستانم برای عموم بود- خوب، بد و زشت.من و گرت به واسطهی فعالیتهای ضد جنگ و فعالیتهایمان در راستای حمایت از کهنه سربازها با یکدیگر آشنا شدیم. گرت بیش از ده سال است که دست بکار چنین فعالیتهایی است. او در عراق خدمت کرده و من در افغانستان. اما هر دوی ما میدانیم رسانههای جمعی و فرهنگ تودهای تا چه حد قدرتمندند. آنها زمانی که ما به جنگ پیوستیم، تصور ما از جنگ را شکل دادند، بنابراین ما احساس کردیم باید وقتی بازگشتیم داستانهای خودمان را بگوییم و صدایمان را به گوش دیگران برسانیم.
من کریس کایل را بهخاطر روایت کردن داستانش در کتاب «تک تیرانداز آمریکایی» ستایش میکنم. ترسناکترین کاری که من در مدت خدمتم در ارتش کردم بازگشتن به خانه و روایت کردن داستانم برای عموم بود- خوب، بد و زشت. به نظر من بر گردن کهنهسربازهاست که داستانهایشان را برای جامعه بگویند و جامعه باید با گوش سپردن فعالانه به این داستانها دینش را به آنها ادا کند.
دکتر اِد تیک، رواندرمانگری که چهار دهه است بهطور خاص در زمینه مراقبت کهنهسربازان کار میکند، میگوید: «در تمام جوامع سنتی و کلاسیک، جنگجویانی که بازمیگردند، نقشهای روانی-اجتماعی مهم و متعددی دارند. آنها صاحبان خردِ تاریک فرهنگ خود هستند، شاهدانی بر فجایع جنگ از منظر تجربهای شخصی، که بهجای تشویق و حمایت از شروع مجدد جنگ، از آن جلوگیری و آن را منع میکنند.»
کریس کایل عراق را مانند گرت و من نمیبیند، اما هیچیک از ما به این دلیل او را آماج حمله قرار ندادهایم. مسئله، او نیست. ما به دروغهایی که کریس کایل گفته یا نگفته اهمیتی نمیدهیم. اینها مهم نیستند.کریس کایل عراق را مانند گرت و من نمیبیند، اما هیچیک از ما به این دلیل او را آماج حمله قرار ندادهایم. مسئله، او نیست. ما به دروغهایی که کریس کایل گفته یا نگفته اهمیتی نمیدهیم. اینها مهم نیستند.
ما به دروغهایی اهمیت میدهیم که کریس کایل باور کرده است. این دروغ که عراق به دلیل واقعه ۱۱ سپتامبر سزاوار مجازات بود. این دروغ که در عراق سلاحهای کشتار جمعی وجود داشت. این دروغ که انسانها شرارت میورزند چون شرور هستند.
ما به دروغهایی اهمیت میدهیم که کریس کایل باور کرده است. این دروغ که عراق به دلیل واقعه ۱۱ سپتامبر سزاوار مجازات بود. این دروغ که در عراق سلاحهای کشتار جمعی وجود داشت. این دروغ که انسانها شرارت میورزند چون شرور هستند.فیلم «تک تیرانداز آمریکایی» نیز مملو از دروغ است. این داستان کریس کایل نبوده است و بردلی کوپر نیز کریس نیست. این روایت جیسن هال است، کسی که زمانی بازیگر «بافیِ خونآشامکُش» بوده است و فیلمنامهنویس «تک تیرانداز آمریکایی»؛ کسی که فیلمش را یک «مطالعهی شخصیت» نامیده است. او را باور نکنید. فیلم او همانقدر تخیلی است که بافی سامرز.
در نخستین صحنهی فیلم، کوپر با یک دوراهی اخلاقی مواجه میشود که هرگز در واقعیت رخ نداده است. کوپر ظن میبرد که پسربچهای آماده می شود که یک وسیلهی انفجاری سرهمبندیشده و دستساز ، یک آیایدی، را به سمت کاروان تفنگداران دریایی (آمریکایی) که در خیابانهای فلوجه نزدیک میشوند بیاندازد. یا او کودک را خواهد کشت و یا کودک تفنگداران را. سربازی که کنار کوپر است به او هشدار میدهد: «اگر اشتباه کنی، نابودت میکنن.»
با نوشتن این دیالوگ، هال میخواهد القا کند که کشتن غیرنظامیان یک جنایت جنگی است و سربازان ارتش آمریکا بهخاطر ارتکاب چنین جنایتی به زندان میافتند. اگر به نظر میرسد سربازان آمریکایی، از جمله کایل، به سبب کشتن غیرنظامیان مجازات نمیشوند، پس حتماً فردی غیرنظامی را نکشتهاند.
فیلم «تک تیرانداز آمریکایی» نیز مملو از دروغ است. این داستان کریس کایل نبوده است و بردلی کوپر نیز کریس نیست. این روایت جیسن هال است، کسی که زمانی بازیگر «بافیِ خونآشامکُش» بوده است و فیلمنامهنویس «تک تیرانداز آمریکایی». او را باور نکنید. فیلم او همانقدر تخیلی است که بافی سامرز.من و گرت فکر میکنیم حتی اگر آن پسربچه یک غیرنظامی بوده باشد، در صورتی که کوپر به او شلیک میکرد هیچ اتفاقی برایش نمیافتاد. هر دوی ما تعلیم دیده بودیم که یادداشتهای دقیقی برداریم، با این پیشزمینهی ذهنی که اگر چیزی خلاف انتظار پیش رفت، در گزارش تصحیح خواهد شد. آمریکاییها مسئول مرگ هزاران عراقی بودند و تقریباً هیچیک از آنها مسئول این واقعیت شناخته نشده است.
طی یک درگیری در عراق، گرت در تیراندازیای دخیل بود که در آن شش یا هفت غیرنظامی کشته شدند. او از یک مأمور سرویس مخفی دستورات را گرفته بود که اطلاعات نادرستی دریافت کرده بود. این مامور گرت و دستهی کوچکی از سربازان را به اقامتگاه یکی از فرمانداران عراقی فرستاده بود که گمان میرفت مورد حمله قرار گرفته است.
وقتی دسته نزدیک میشود، سربازان چند کامیون را شناسایی میکنند که عراقیان مسلح در آنها هستند. عراقیهای مسلح نزدیک شدن دستهی آمریکایی را میبینند، اما شلیک نمیکنند. به نظر می رسد برای گرت مسلم بوده است که این عراقیها آن گروهی نیستند که مأمور سرویس اطلاعاتی در جستجویشان بود. سپس افسر فریاد میزند، «آتش!»، اما سربازها که گیج شدهاند هیچکدام شلیک نمیکنند. او فریاد میزند، «لعنتیها، گفتم شلیک!»، یک نفر شلیک میکند و ناگهان درهای جهنم باز میشوند. در بحبوحهی درگیری یکی از کامیونهای عراقی با شهروندی که در پیادهرو سعی میکند خود را از آتش درگیری دور کند، تصادف میکند.
پس از درگیری مشخص میشود که این عراقیهای مسلح، خود، نیروهای محافظ فرماندار بودهاند. اما افسری که فرمان شلیک داده بود، به زندان نیافتاد.
هر دوی ما تعلیم دیده بودیم که یادداشتهای دقیقی برداریم، با این پیشزمینهی ذهنی که اگر چیزی خلاف انتظار پیش رفت، در گزارش تصحیح خواهد شد. آمریکاییها مسئول مرگ هزاران عراقی بودند و تقریباً هیچیک از آنها مسئول این واقعیت شناخته نشده است.در فلوجهای که هال و کوپر ترسیم میکنند، گویی آمریکاییها همین حالا شهری پیدا کردهاند که از قبل با خاک یکسان بوده است. فیلم بمباران فلوجه توسط آمریکا را نشان نمیدهد. افسری توضیح میدهد که شهر تخلیه شده است، پس هر مردی (در شهر) که به سن جنگیدن رسیده باشد قاعدتاً شورشی است. پس بهراحتی، هر عراقیای که کوپر میکشد از قضا یا اسلحهای حمل میکند، یا یک بمب دستساز کار میگذارد. با وجود اینکه خود کریس کایل نوشته است که به او گفته شده بود به هر مردی که به سن و سال جنگیدن رسیده باشد شلیک کند. بدیهی است که همهی غیرشورشیها فلوجه را تخلیه نکرده بودند.
گرت میگوید، «بسیاری از عراقیها نه ماشین داشتند و نه هیچ نوع وسیلهی حمل و نقلی. آنها برای رفتن به نزدیکترین شهر، مجبور بودند پیاده از وسط بیابان داغ عبور کنند و نمیشد چیز زیادی با خود بردارند. به همین دلیل بسیاری از شهرواندان تصمیم گرفتند در خانههایشان بمانند و انتظار بکشند. مثل این است که به مردم سنآنتونیو بگویید که باید پیاده به الپاسو بروند؛ بعد آنها برمیگردند و میبینند شهرشان بمباران شده و آلوده به اورانیوم است.»
پس چه چیزی شخصیت بردلی کوپر را به عراق آورده است؟ در ابتدای فیلم، هال صحنه را برای مضمون اخلاقی فیلم آماده میکند. کوپر در کودکی با پدرش پشت میز آشپزخانه مینشسته و پدرش برایش توضیح میداده که تنها سه دسته آدم در دنیا وجود دارند: گوسفندها که باور دارند «شر وجود ندارد»، گرگها که به گوسفندها حمله میکنند و سگهای گله که «از نعمت خشم» برخوردارند و از گوسفندها محافظت میکنند.
در فلوجهای که هال و کوپر ترسیم میکنند، گویی آمریکاییها همین حالا شهری پیدا کردهاند که از قبل با خاک یکسان بوده است. فیلم بمباران فلوجه توسط آمریکا را نشان نمیدهد. افسری توضیح میدهد که شهر تخلیه شده است، پس هر مردی (در شهر) که به سن جنگیدن رسیده باشد قاعدتاً شورشی است.در این جهان، وقتی که کوپر بمبگذاری سفارت آمریکا در ۱۹۹۸ را از تلویزیون میبیند، تنها یک توضیح وجود دارد: گرگهای شرورند که شرارت میکنند. بدینترتیب او به ارتش میپیوندد. وقتی کوپر وقایع ۱۱ سپتامبر را از تلویزیون میبیند، تنها یک توضیح وجود دارد؛ گرگهای شرورند که شرارت میکنند. پس او به جنگ آنها میرود.
شگفتا! که به نظر میرسد جنگ هال و کوپر هیچ ربطی به سلاحهای کشتار جمعی ندارد. این جنگ به القاعده مربوط است که در واقع بهدنبال حمله آمریکا به عراق وارد این کشور شد. همچنین به نظر میرسد جنگ کوپر هیچ ارتباطی با کمک کردن به عراقیها ندارد، بلکه تنها دربارهی کشتن آنهاست.
بهجز مترجمان ارتش، همهی عراقیهای فیلم یا خبیثاند، یا یک شورشی قاتل یا یک خائن. اینگونه احساس میشود که حتی یک عراقی بیگناه در جنگ وجود ندارد. همهی آنها بربر هستند.
در نهایت به نظر میرسد که نوعی صدای انتقاد یا اعتراض از زبان شخصیت مارک لی شنیده میشود. وقتی لی از تردید خود سخن میگوید، کوپر میپرسد «میخوای اونا به سندیگو یا نیویورک حمله کنن؟» با این پرسش بیمعنی و بیهوده، کوپر به نحوی برنده میشود. بعدتر در فیلم، یکی از اعضای نیروهای ویژه، رایان جاب، با شلیک گلولهای به صورتش جان میسپارد. کوپر با پریشانحالی تصمیم میگیرد که خودش باید دستهی نیروهای ویژه را هدایت کند تا انتقام مرگ جاب را بگیرند، عملی که بهشکل حرکتی قهرمانانه تصویر میشود. درحالیکه لی و کوپر ساختمانی را پاکسازی میکنند، یک تکتیرانداز عراقی لی را با شلیک گلولهای به سرش میکُشد. سپس بیننده به صحنهی خاکسپاری لی برده میشود، جایی که مادر لی آخرین نامهی او را میخواند، نامهای حاوی انتقاد از جنگ. در راه خانه، همسر کوپر نظر او را دربارهی نامه میپرسد. کوپر پاسخ میدهد: «آن نامه مارک را کشت. او وا داد و تاوان آن را پس داد.»
بهجز مترجمان ارتش، همهی عراقیهای فیلم یا خبیثاند، یا یک شورشی قاتل یا یک خائن. اینگونه احساس میشود که حتی یک عراقی بیگناه در جنگ وجود ندارد. همهی آنها بربر هستند.فیلم چنین القا میکند که آنچه از کوپر یک قهرمان میسازد این است که او یک سگ گله است. در جهان جیسن هال، زمانی که لی اقدامات خودش را زیر سوال می برد، از سگ گله بودن دست می کشد. او تبدیل به گوسفند میشود و «بهای آن را میپردازد»، با گلولهای که از سوی یک گرگ به او شلیک میشود.
هال بر این ادعاست که این فیلم نوعی مطالعهی شخصیت است، با اینحال او بی هیچ شرمی داستان واقعی مارک لی (و تا حدی داستان کایل) را ذبح میکند تا جهان اخلاقی خیالی خود را شأنی ببخشد و انتقادهای کهنهسربازان از جنگ را از اعتبار ساقط کند. حقیقت ماجرا این است: همان روزی که رایان جاب واقعی تیر میخورد، مارک لیِ واقعی پس از اینکه دوبار به خط مقدم درگیری پا میگذارد تا جان او را نجات دهد، تیر میخورد؛ رایان جاب به وضوح بهقدر کافی «سگ گله» نیست برای اینکه آنسان در فیلم تصویر شود و نیز میتواند توجه بیننده را از قهرمانیهای دلیرانهی کوپر منحرف کند.
نمیشود مردم را مجبور کرد باور کنند که سربازان منتقد جنگ در واقع گوسفند نیستند، نه؟ و همانطور که مشخص میشود، کایل هرگز آن حرفها را دربارهی نامهی لی نزده و هرگز او را به خاطر انتقاد از جنگ مسبب مرگ خودش ندانسته است. (آخرین نامهی لی به خانوادهاش را میتوانید اینجا ببینید)
آیا کایل در «بربر» نامیدن عراقیها اشتباه میکرد؟ البته. در مصاحبهای، او میپذیرد که به احتمال زیاد عراقیها او را بهشکل یک «بربر یا وحشی» میبینند، اما در جنگ او مجبور بوده است انسانها را انسانیتزدایی کند تا بتواند آنها را بکشد- این امر نیز بصیرتی مهم به ما می بخشد در مورد اینکه انسانها چگونه کشتار را (برای خود) تحملپذیر میکنند، مسئلهای فیلم از کنار آن میگذرد.کریس کایل شبیه بسیاری از سربازانی بود که در عراق و افغانستان خدمت کردهاند. او ایمان داشت که کار درست را انجام میدهد و آماده بود که زندگی خود را در این راه بدهد. آن ویژگیای که محرک بسیاری از کهنهسربازان است، چیزی است بسیار خاص که آرزو میکردم همهی ما دارای آن میبودیم. آیا کایل در مورد اینکه جنگ عراق ربطی به ۱۱ سپتامبر، حفاظت از آمریکاییها، جمعآوری سلاحهای کشتار جمعی یا آزاد کردن عراقیها دارد، اشتباه میکرد؟ بیتردید اشتباه میکرد. اما این چیزی بود که به او گفته شده بود و او با خلوص آن را باور کرده بود- این امر درکی روشن از این مسئله به ما می دهد که چگونه انسانهای نیک به سوی فعالیت در جهت هدفی بد رانده میشوند.
آیا کایل در «بربر» نامیدن عراقیها اشتباه میکرد؟ البته. در مصاحبهای، او میپذیرد که به احتمال زیاد عراقیها او را به شکل یک «بربر یا وحشی» میبینند، اما در جنگ او مجبور بوده از انسانها انسانیتزدایی کند تا بتواند آنها را بکشد- این امر نیز بصیرتی مهم به ما می بخشد در مورد اینکه انسانها چگونه کشتار را (برای خود) تحملپذیر میکنند، مسئلهای که فیلم از کنار آن میگذرد.
دیگر صحبت کردن دربارهی کریس کایل کافی است. حال باید از کوپر و هال سخن بگوییم، و از صنعت فرهنگی که افسانههای تبلیغاتی را زیر نقاب «یک داستان واقعی» بازیافت میکند. بیایید خشممان را به سوی مراجع و نهادهایی نشانه برویم و علیه آنهایی متحد شویم که (به شکلی ماهرانه) این دروغها را برای کریس کایلهای دنیا میسازند تا باور کنند. آن مراجع و نهادهایی که زنجیرهای از پیامدهای فاجعهبار ساختهاند که از جنگی نابخردانه به جنگ نابخردانهی دیگری راه میبرد، و ۲.۵ میلیون سرباز را به «جنگ علیه تروریسمی» فرستادهاند که همچنان در عراق، افغانستان، یمن، سوریه و پاکستان ادامه دارد. منتقدان و سازماندهندگان خشونتپرهیز نیز میتوانند سگ گله باشند.
* براک مکینتاش ۸ سال در گارد ملی ارتش خدمت کرده است؛ او بین سالهای ۲۰۰۸ تا ۲۰۰۹ به افغانستان رفته است. وی از اعضای کهنه سربازان آمریکایی ضدِ جنگ عراق است و تاکنون عضو انجمنهای مختلف کهنه سربازان بوده است. مکینتاش در حال حاضر با بورس هری اس. ترومن در دانشگاه نیویورک تحصیل میکند.
این نوشته ابتدا در سایت waging nonviolence و سپس در سایت open democracy منتشر شده است.
زیبا و قابل تامل!مرسی