این انگاره که زن به دلیل طبیعت زنانهاش در زادن و پروریدن، متعلق به عرصه خصوصی است و مرد مسئولیت حضور در عرصه عمومی و مدیریت و اداره امور را بر عهده دارد، تریبونهای زیادی داشته است؛ از مجلس مشروطه تا یازدهمین مجلس شورای اسلامی. چه چیز به تداوم این انگاره منجر شده است؟
چرا وقتی راجع به کردارهای مردانی صحبت میشود که مرتکب آزار جنسی یا تجاوز شدهاند، ناگهان سر و کله کسی پیدا میشود که میگوید «نگوییم همه مردان»؟ چرا نباید به چنین استدلالی توسل جست؟
تحصیل دختران در ایران با بلوا آغاز شد. اولین مدرسه دخترانهای که در تهران بنا شد پس از چهار روز با یورش دولت تعطیل شد. این مدرسه چهار روزه را طوبی آزموده دایر کرده بود. در سالهای بعد بیبیاسترآبادی، طوبی آزموده و دره المعالی مدارس دیگری برپا کردند. هر یک نیز با مشکلات متعدد دست و پنجه نرم کرده و در مقابل اهانتها و محدودیتها مقاومت کردند. امروز، اثری از آثار ساختمانهای نخستین مدارس دخترانه در تهران باقی نمانده، اما ایستادگی این زنان در راه آموزش دختران و چگونگی پایهگذاری بنیادهای برابریخواه دستاوردهای مهم و ستایشبرانگیز در جهت رفع تبعیض هستند.
آیا صحبت کردن در مورد «زنان» یک جامعه منطقی است؟ آیا «زنان» یک گروه یکدست هستند که از موضوعاتی یکسان-همچون پدرسالاری- به یک اندازه رنج میبرند و راههای مشابهی را برای الغای این روابط و دستیابی به برابری میپیمایند؟ یا بهتر است در مورد «زن» و «گروههای مختلف زنان» صحبت کنیم، چراکه آنها تفاوتهایی اساسی با یکدیگر دارند؟ در مطلب زیر و شعر همراه آن، مونا کریم (۱) به نقد یککاسه کردن زنان میپردازد و معتقد است مناسبات نابرابرانه همانقدر که در بین زنان و مردان دیده میشود، در مورد رابطۀ بین خود زنان نیز مصداق دارد. مورد خطاب او بخصوص زنان طبقات نخبۀ هر جامعهای هستند که برای رسیدن به شهروندی کامل و حرکت دوشادوش مردان، از هر ابزاری استفاده میکنند، حتی اگر این ابزار، زنان طبقات فرودست و کار آنان باشند. گرچه ارجاع مونا کریم به روابط منزجرکنندۀ قدرت میان زنان کارگر و کارفرما در جوامع عربی است، اما یافتن چنین روابطی در جامعه امروز ایران، با حضور زنان کارگر و زنان افغان، چندان دشوار نیست.