وقتی لباسی از تاناکورا میخرم همیشه سعی میکنم صاحب قبلی آن را تصور کنم. یک کارمند، رانندهی تریلی، جوانی ولگرد، کارگزار بورس یا صاحب یک بقالی را خیال میکنم که در لباسی که من اکنون در آن هستم در خیابانهای لندن، مارسی یا نیویورک راه میرود. شاید نویسندهای معروف و پولدار برای رفع افسردگیاش یکهو کمدش را خالی میکند و به کلیسای نزدیک خانهاش میرود، گرچه با پوشیدن لباسهای او کسی با استعداد نمیشود اما با فرض اینکه صاحب قبلی این لباس شهروند پاکیزهای باشد میشود فایدهی پوشیدن پیراهن او را جدای از قیمت تقریبا ارزانش مشارکت در پروسهی قلابی جهانیسازی دانست واِلا ایدز و هپاتیت خوشبختانه با لباس منتقل نمیشود.