و گفت: اگر پیش از تو مُردم
تو را به ناممکنها وصیت میکنم
پرسیدم: مگر ناممکن دور نیست؟
گفت: به اندازه یک نسل
پرسیدم: و اگر من قبل از تو مُردم چه؟
گفت: به کوههای «جلیل» تسلیت خواهم گفت
(محمود درویش)
این متن را روز چهارم فروردین 96 نوشتهام.
شب سوم مادرم دخترها را برای شام دعوت کرده بود. بعد از شام، شوهرهایشان رفتند و جز پسر بزرگ خواهر بزرگم، خودشان و بچهها، ماندند. ساعت دو و نیم نیمهشب بود که پدرم و خانم همسایۀ بالایی دعوایشان شد و کار دعوا بیخ پیدا کرد. مهمانهای آنها هم تا آنوقت شب مانده بودند، پای آنها هم به دعوا کشیده شد و خلاصه ولولهای. علت و شرح دعوا بماند. پس از این ماجرا، خواهرهایم، هوار شدند سر پدرم؛ طوری که نمونهاش را به خاطر ندارم. داد میزدند که: «تو درست نمیشوی»، «یک روز خوش ندیدیم در این خانه»، «آن از پدر و مادرهای مردم...»؛ که اِل میکنند، که بِل میکنند، «هر کار خواستی کردی»، «از وقتی یادمونه هر روز مشغول جنگیدن با این و اون بودی، جلوی بچهها دیگر این کارها را نکن. ما را روانی کردی بس نیست، حالا میخواهی آنها را هم روانی کنی؟»، «ما غلط کنیم دیگر اینجا بیاییم»، «از همان بچگی هر بلایی خواستی سرمان آوردی» و... . دلشان پُر بود و صدای فریادشان نمیافتاد.
بیربط یا باربط با موضوع دعوای آنشب و اتفاقات پس از آن، یاد گذشته افتادم و متن پایین را نوشتم.
تو را به ناممکنها وصیت میکنم
پرسیدم: مگر ناممکن دور نیست؟
گفت: به اندازه یک نسل
پرسیدم: و اگر من قبل از تو مُردم چه؟
گفت: به کوههای «جلیل» تسلیت خواهم گفت
(محمود درویش)
این متن را روز چهارم فروردین 96 نوشتهام.
شب سوم مادرم دخترها را برای شام دعوت کرده بود. بعد از شام، شوهرهایشان رفتند و جز پسر بزرگ خواهر بزرگم، خودشان و بچهها، ماندند. ساعت دو و نیم نیمهشب بود که پدرم و خانم همسایۀ بالایی دعوایشان شد و کار دعوا بیخ پیدا کرد. مهمانهای آنها هم تا آنوقت شب مانده بودند، پای آنها هم به دعوا کشیده شد و خلاصه ولولهای. علت و شرح دعوا بماند. پس از این ماجرا، خواهرهایم، هوار شدند سر پدرم؛ طوری که نمونهاش را به خاطر ندارم. داد میزدند که: «تو درست نمیشوی»، «یک روز خوش ندیدیم در این خانه»، «آن از پدر و مادرهای مردم...»؛ که اِل میکنند، که بِل میکنند، «هر کار خواستی کردی»، «از وقتی یادمونه هر روز مشغول جنگیدن با این و اون بودی، جلوی بچهها دیگر این کارها را نکن. ما را روانی کردی بس نیست، حالا میخواهی آنها را هم روانی کنی؟»، «ما غلط کنیم دیگر اینجا بیاییم»، «از همان بچگی هر بلایی خواستی سرمان آوردی» و... . دلشان پُر بود و صدای فریادشان نمیافتاد.
بیربط یا باربط با موضوع دعوای آنشب و اتفاقات پس از آن، یاد گذشته افتادم و متن پایین را نوشتم.