حمایت آمریکا از اسرائیل؛ لابی یا منفعت؟
در چند سال اخیر حرفهایی درباره خصومت اوباما و ناتانیاهو شنیده میشود، برخی میگویند خصومت این دو میتواند پایانی بر حمایت آمریکا از اسرائیل باشد و چه بسا شروعی بر فصل رهایی فلسطینیان از اشغال. برخی دیگر بر این باورند که حمایت آمریکا از لابی صهیونیستی یک «اشتباه» است که مانع دیگر سیاستهای دموکراسیخواهانهی ایالات متحده میشود. اما آیا چنین است؟ آیا حمایت آمریکا از اسرائیل تا به امروز به خاطر روابط خوب این دو کشور و یا لابی اسرائیل در آمریکا بوده است؟ دیوید میتسنر در این یادداشت نشان میدهد که چنین تصوری اساسا بر خطاست. او استدلال میکند که حمایت آمریکا از اسرائیل در وحله اول نه به دلیل میل و قدرت اسرائیل، که در راستای دیگر منافع آمریکا در منطقه خاورمیانه است.
در مارس سال ۲۰۰۶ دانشگاه کندی هاروارد مقالهای از دو پروفسور دانشگاه به نامهای جان مرشایمر و استفن والتن بر روی وبسایتش گذاشت. اندکی پس از آن، لاندن ریویو آو بوکس (London Review of Books) نسخه فشردهای از آن با عنوان «لابی اسرائیل» را منتشر کرد و در سال ۲۰۰۷ کتابِ آن منتشر شد. «لابی اسرائیل» که یک کار دانشگاهی نادر در جهت تعریف مجدد گفتمان رایج بود، بهشکلی بسیار جدی تابویِ صحبتکردن درباره کمیته روابطعمومی آمریکا اسرائیل (AIPAC) و متحدان آن را شکست.
اما این مقاله درباره قدرت لابی اسرائیل غلو کرده بود. اتهامات گریزناپذیرِ یهودیستیزی، پیش از این انتقادات اساسی کسانی مانند نوام چامسکی را تحتالشعاع قرار داده بودند. نوام چامسکی در حالیکه از مرشایمر و والت بهدلیل مطرح کردن این موضوع حمایت میکند، بطلان نظریه آنها را نیز نشان میدهد. او اشاره میکند که منافع ایالاتمتحده اغلب در راستای منافع اسرائیل است و سیاستهای آمریکا در خاورمیانه «کاملاً مشابه آن سیاستهایی هستند که آمریکا در دیگر نقاط جهان اعمال میکند و همگی با موفقیتهای چشمگیری همراه بودهاند.»
استدلال چامسکی امروزه حتی بیش از قبل هم قانعکننده است، حال که رئیسجمهور اوباما با ایران، علیرغم مخالفتهای خشمگینانه و سرسختانه اسرائیل، بر سر برنامه اتمیاش مذاکره میکند. اوباما پیش از اینهم بر سر مسائل دیگر لابی اسرائیل را نادیده گرفتهاست، از کاندیداتوری چاک هَگِل تا تحریمها علیه ایران. دیگر سخن از سرسپردگی و خوشخدمتی آمریکایی کافی است. اگرچه دولت آمریکا از سلطه اسرائیل بر فلسطینیها حمایت میکند، اما این امر همچنان در جهت تداوم منافع آمریکا در این منطقه است.
چامسکی اشاره میکند که منافع ایالاتمتحده اغلب در راستای منافع اسرائیل است و سیاستهای آمریکا در خاورمیانه «کاملاً مشابه آن سیاستهایی هستند که آمریکا در دیگر نقاط جهان اعمال میکند و همگی با موفقیتهای چشمگیری همراه بودهاند.»
از آنجا که حمایت آمریکا از اسرائیل در محاسباتی سرد و ژئوپولتیک ریشه دارد، خشم کاخ سفید از زدوبند سیاسی نخست وزیر اسرائیل- بنیامین نتانیاهو- در دوره انتخابات، منجر به هیچ چرخشی در سیاستهای آمریکا نخواهد شد. شیوه سخنوری سختتر و خشکتر اهمیتی ندارد؛ دولت آمریکا فشاری واقعی بر اسرائیل نخواهد آورد حداقل نه بدون یک تغییر سیاسی عظیم که گرچه شاید در حال نزدیکشدن باشد، اما هنوز بسیار دور است.
این به معنی نفی قدرت لابی اسرائیل نیست؛ لابیای که خیلی بیش از قدوقوارهاش نیرو دارد و از غیاب هرنوع قدرت رقیب و مخالفی سود میبرد. برای اعضای کنگره، بیتوجهی به لابی هیچ جنبه مثبت سیاسیای ندارد. این امکان که شاید دموکراتهای سنا تفاهم اوباما با ایران را برهم بزنند شاهدی است بر ضربه محکمی که لابی اسرائیل میتواند وارد کند. لابی اسرائیل از طریق تواناییاش در شکست دادن کاندیداها و از طریق تبلیغات بهشدت موفقاش، افراد را ناچار به وفاداری میکند.
لابی اسرائیل که نه تنها یهودیان، بلکه مسیحیان محافظهکار و فعالان ضدمسلمان از سردمداران آن هستند، از «جنگ علیه ترور» استفاده کردهاست تا اسرائیل را تبدیل به مسئلهای فرهنگی کند، فضایی ایجاد کند که در آن حمایت از عدالت برای فلسطینیان امری مشکوک، کنار آمدن با تروریسم و حمایت از جهادیها محسوب شود.
دولت آمریکا فشاری واقعی بر اسرائیل نخواهد آورد حداقل نه بدون یک تغییر سیاسی عظیم که گرچه شاید در حال نزدیکشدن باشد، اما هنوز بسیار دور است.
در همین راستا، لابی حمایت بیچون و چرا از اسرائیل را تبدیل به نشانه حسننیت محافظهکارانه کرده است. این مساله همچنین موجب جذب حمایت مالی از سوی میلیاردرهای دست راستی میشود، از جمله آنهایی که معمولاً روی سیاست خارجی تمرکز نمیکنند. برای مثال، برادران کوخ، به کمپین سرکوبِ جنبش روبهرشد بایکوت، عدم سرمایهگذاری و تحریم (BDS) در ایالات متحده کمک کردهاند. لابی بسیار گسترده تر و قدرتمندتر از فهرست سرمایهگذران یهودی آن است.
بااینحال این لابی از آنچه برخی تحلیلگران ادعا میکنند، قدرت کمتری دارد. چرا بسیاری از مردم باور دارند که آیپک و شرکایش کنترلی شدید بر روی قدرتمندترین دولت جهان دارد؟ یهودستیزی بیتردید نقشی در این میان بازی میکند: لابی اسرائیل علیرغم تنوعاش همچنان بهعنوان بدنهای یهودی شناخته میشود و تصور اینکه یهودیان نخهای این عروسک را میگردانند برای برخی تصویری مقاومتناپذیر است.
اما آنچه بیش از همه بارز است، بیتوجهی به فعالیتهای ایالاتمتحده در خاورمیانه است. از نظر برخی تحلیلگران، حمایت از اسرائیل آنقدر برای ایالات متحده مضر است- و منجر بهچنان دشمنی و انزجار گستردهای میشود- که تصور میکنند لابی اسرائیل، سیاستگذاران آمریکایی را به قهقرا میبرد. مدیا بنیامین (Media Benjamin) از بنیانگذاران سازمان کودپینک (CODEPINK) مینویسد «آیپک حمایت آمریکا از جنبشهای دموکراسیخواهی در جهان عرب را تضعیف میکند»، چنین دیدگاهی این باور غریب ولی فراگیر و عام را گسترش میدهد که لابی اسرائیل در حال تخریب و فاسد کردن نظامی است که در غیر اینصورت مقاصد خوبی میداشت.
لابی اسرائیل که نه تنها یهودیان، بلکه مسیحیان محافظهکار و فعالان ضدمسلمان از سردمداران آن هستند، از «جنگ علیه ترور» استفاده کردهاست تا اسرائیل را تبدیل به مسئلهای فرهنگی کند، فضایی ایجاد کند که در آن حمایت از عدالت برای فلسطینیان امری مشکوک، کنار آمدن با تروریسم و حمایت از جهادیها محسوب شود.اشتباه سرزنش کردن آیپک، مساویِ باور به این امر است که آنچه طبقه اشراف و برگزیدگان آمریکا میخواهند، همان چیزی است که من و شما میخواهیم. بیتردید سیاست آمریکا در قبال اسرائیل برای آمریکاییها، و از آن بیشتر برای بشریت، خوب نیست- اما همین را میتوان درباره سیاست خارجی آمریکا بهطور کلی نیز گفت.
سنجش سیاست آمریکا در خاورمیانه به معنی آشکار کردنِ منطقِ حمایت آمریکا از اسرائیل است. اسرائیل که دولتی کارگزار (یعنی نماینده دولت آمریکا) است به تلاش درازمدت آمریکا برای کنترل جهان از طریق کنترل نفت، کمک میکند.
یادداشتی از وزارت خارجه در سال ۱۹۴۵ اشاره کرده است که «منابع نفت سعودی، منبعی چشمگیر و عظیم از قدرت استراتژیک را میسازند، و یکی از بزرگترین گنجینههای مادی در تاریخ جهاناند». در همان سال، رئیسجمهور روزولت- که پیوند و اتحاد نزدیکی با عربستان سعودی برقرار کرده بود- در نامهای مکتوب به پادشاه ابنسعود اطمینان داد که ایالات متحده خواستار هیچ حرکت قهرآمیزی علیه ملتهای عرب نیست و بدون مشورت با او از شکلگیری یک دولت یهودی حمایت نخواهد کرد.
[یک هفته پس از آن روزولت مُرد و جانشین او، هری ترومن نیز به ایستادن پشت سرصهیونیستها بهطور مستقیم بیتفاوت بود. اما در سال ۱۹۴۷- در اینجا به نظر میرسد سردمداران AIPAC تأثیری داشتهاند- ترومن از طرح تفکیکی سازمان ملل حمایت کرد که خواستار ایجاد دولتی با اکثریت یهودی بود که ۵۶.۴۷% از «فلسطینیان تحت قیمومیت» را دربر میگرفت. ترومن با مخالفتهایی از سوی وزارت خارجه روبرو شد که نگران بودند چنین موضعگیریای منافع اصلی کشور را به خطر میاندازد. اشتباه سرزنش کردن آیپک، مساویِ باور به این امر است که آنچه طبقه اشراف و برگزیدگان آمریکا میخواهند، همان چیزی است که من و شما میخواهیم. بیتردید سیاست آمریکا در قبال اسرائیل برای آمریکاییها، و از آن بیشتر برای بشریت، خوب نیست- اما همین را میتوان درباره سیاست خارجی آمریکا بهطور کلی نیز گفت.دفتر تاریخنگاریِ وزارت خارجه دیدگاه این نهاد درباره ترومن را به این شکل توصیف میکند:
وزارت امور خارجه که دغدغه امکان افزایش نقش شوروی در جهان عرب و محدودیت بالقوه نفت برای ایالات متحده از سوی کشورهای عرب تولیدکننده نفت را داشت، توصیهاش ضدیت با دخالت آمریکا در حمایت از یهودیان بود.
پس نفع آمریکا در کنترل منابع اقتصادی خاورمیانه- و جلوگیری از اینکه دیگر کشورها این منابع را کنترل کنند- واضح بودهاست، چیزی که واضح نبوده این مسئله بوده است که حمایت آمریکا از یک دولت یهودی در راستای این منافع باشد.
مقاومت در برابر صهیونیسم در دستگاه سیاسی آمریکا با پیروزی اسرائیل- و اشغال سرزمینها- در ۱۹۴۸ رو به کاهش نهاد. قدرت اسرائیل برخی مقامات عالیرتبه مانند واندنبرگ- یکی از فرماندهان نیروی هوایی- را تحت تأثیر قرار داده بود، چنانکه او در یادداشتی مینویسد «توازن قوا در خاورمیانه و خاور نزدیک بهشدت تغییر کرده و جابهجا شده است»، و اینکه اسرائیل «با استفاده از نیروی مسلحاش حق خود مبنی بر اینکه پس از ترکیه دومین قدرت نظامی باشد را اثبات کرده است». او نتیجه میگیرد که «در لحظه کنونی شاید ایالات متحده بتواند در نتیجه حمایتاش از اسرائیل، منافع استراتژیکی از وضعیت سیاسی جدید بهدست بیاورد».
اما همچنان پشتیبانی دولت ایالات متحده به نسبت محدود و احتیاط آمیز بود- ایالات متحده تقریباً هیچ کمک تسلیحاتی در دهه ۵۰ به متحدش نمیکند- و این مسئله تا پیروزی نظامی بزرگ بعدی اسرائیل در ۱۹۶۷ ادامه داشت. ملیگرایی عرب- بهخصوص در قالب رئیسجمهور مصر جمال عبدالناصر– و اتحاد جماهیر شوروی که سوریه و مصر را در جنگ حمایت میکرد، هژمونی آمریکا در منطقه را تهدید میکرد. اسرائیل با شکست ائتلافی که تحت رهبری مصر بود خدمتی ارزنده به ایالات متحده کرد- و همچنین به عربستان سعودی که در یمن جنگی نیابتی از طرف آمریکا و علیه مصر به راه انداخته بود.
این دیدگاهی غالبا پذیرفته شده است که جنگ شش روزه باعث خلق رابطه میان ایالات متحده و اسرائیل شد. با اینحال، مسئلهای که بههمان اندازه مهم است، سپتامبر سیاه است- جنگ داخلی ۷۱-۱۹۷۰ در اردن که تبدیل به یک جنگ نیابتیِ دیگر در جنگ سرد شد. هنری کیسینجر، وزیر امور خارجه آمریکا آن را «آزمونی برای ظرفیتمان در کنترل اتفاقات منطقه» نامید.
در جولای ۱۹۷۰، طرحی با پشتیبانی ایالات متحده، خواستار آن شد که کرانه غربی تحت کنترل شاه حسین پادشاه اردن درآید، یعنی کسی که پیش از این کنترل دولتی با اکثریت فلسطینی را در دست داشت. این مسئله در کنار سرکوب، باعث ایجاد قیامهایی از سوی فلسطینیان شد که سردمدار آن جبهه خلق برای آزادی فلسطین، جبهه دموکراتیک برای آزادی فلسطین، و تا حد کمتری سازمان آزادیبخش فلسطین بودند. کیسینجر گفت: «غریزه رئیسجمهور برآنست که فدائیان همین حالا درهم شکسته شوند».
غالبا پذیرفته شده است که جنگ شش روزه باعث خلق رابطه میان ایالات متحده و اسرائیل شد. با اینحال، مسئلهای که بههمان اندازه مهم است، سپتامبر سیاه است- جنگ داخلی ۷۱-۱۹۷۰ در اردن که تبدیل به یک جنگ نیابتیِ دیگر در جنگ سرد شد. هنری کیسینجر، وزیر امور خارجه آمریکا آن را «آزمونی برای ظرفیتمان در کنترل اتفاقات منطقه» نامید.مسئلهای که بهطور خاص مورد نظر ایالات متحده بود چشمانداز مداخله یکی از کشورهای متحد با روسیه بود که میتوانست توازن قوا در منطقه را برهم زند. رئیسجمهور نیکسون گفت «اگر سوریها یا عراقیها در اردن مداخله کنند، تنها دو کشور از میان ما جلوی آنها را میگیرند، اسرائیلیها و ما». اما ارتش آمریکا چند صد هزار سرباز در ویتنام داشت. بنابراین وقتی سوریه تانکهایش را به اردن فرستاد، آمریکا به متحدش دلگرم بود.
راهحل تعیینشده، استفاده از اسرائیل بهعنوان نوعی حامی و استحکامبخش منطقهایِ منافع آمریکا بود. برخلاف ایالات متحده، دست و پای اسرائیل بهواسطه یک درگیری نظامی عظیم در جنوبشرق آسیا بسته نبود. در حالیکه ایالات متحده با کمبود نیروی انسانی، پایگاهها، خطوط تجهیز و پشتیبانی عمومی برای مداخله موثر در اردن مواجه بود، اسرائیل آماده و خواستار این کار بود.
اسرائیل هواپیماهای جنگی خود را بر فراز اردن به پرواز درآورد و پیامی مشخص و مسلم به سوریه فرستاد. وزیر دفاع سوریه، حافظ اسد، که بیم شکستی دیگر از سوی اسرائیل را داشت، از پشتیبانی هوایی نیروهای سوری که مجبور به عقبنشینی شده بودند خودداری کرد. سربازان اردنی آنقدر پیشروی کردند که توانستند هزاران فلسطینی را که اغلب غیرنظامی بودند، سلاخی کنند.
اگر هنوز هم تردیدی در مورد اهمیت این رخداد در ظهور اسرائیل بهعنوان کارگزارِ حیاتیِ آمریکا وجود داشته باشد، باید گفت از ۱۹۷۰ به ۱۹۷۱ کمک تسلیحاتی آمریکا به اسرائیل بیش از ۱۷۰۰% افزایش پیدا کرد، یعنی از ۳۰ میلیون دلار به ۵۴۵ میلیون دلار رسید.
این افزایش در محمولههای تسلیحاتی نشانگر تغییری در سیاست خارجی آمریکا بر طبق دکترین نیکسون بود؛ دکترینی که تأکید را از روی دخالت مستقیم ایالات متحده برمیداشت و بهجای آن اتکا به کارگزاران آمریکا را در اولویت قرار میداد. کمکهای تسلیحاتی آمریکا به ایران و عربستان سعودی نیز قطع شد، زیرا رابطه این کشورها و اسرائیل تبدیل به چیزی شده بود که وزیر دفاع آمریکا ملوین لیرد آن را «زورآزماییِ ژاندارمها» مینامید.
استراتژی آمریکا در استفاده از هر دو طرف اسرائیلی و مخالفان عربِ فرضیِ آن باعث ایجاد مشکلاتی شد، خصوصاً در طی جنگ اکتبر ۱۹۷۳. حمایت ایالات متحده از اسرائیل در جنگ علیه مصر در صحرای سینا باعث شد عربستان سعودی و دیگر تولیدکنندگان نفت محدودیتها و تحریمهایی را علیه ایالات متحده وضع کنند و این خود منجر به بحران نفت شد. اگر قرار بود زمانی ایالات متحده موضعگیریاش نسبت به اسرائیل را تغییر دهد، همین لحظه بود و آمریکا این کار را نکرد.
افزایش در محمولههای تسلیحاتی نشانگر تغییری در سیاست خارجی آمریکا بر طبق دکترین نیکسون بود؛ دکترینی که تأکید را از روی دخالت مستقیم ایالات متحده برمیداشت و بهجای آن اتکا به کارگزاران آمریکا را در اولویت قرار میداد.پس از آن انقلاب ایران و حمله شوروی به افغانستان باعث شد ایالات متحده اتکای خود به کارگزارانش را دوباره بررسی کند. کارتر در سخنرانی سالانه رئیسجمهور آمریکا در ۱۹۸۰، دکترین نیکسون را ملغی اعلام کرد و راه را برای دخالت مستقیم آمریکا در منطقه هموار کرد. کارتر گفت: «هرگونه تلاش یا حرکتی از سوی هر نیروی خارجی برای بهدست گرفتن کنترل منطقه خلیج فارس به منزله تهدیدی برای منافع حیاتی ایالات متحده آمریکا بهحساب خواهد آمد و چنین تهدیدی با هر وسیله لازم و ضروری از جمله نیروی نظامی، پاسخ داده خواهد شد».
با اینحال ایالات متحده همچنان از متحداناش برای اعمال «ثبات» استفاده میکرد. این کشور میلیونها دلار در قالب تسلیحات برای مصر میفرستاد، کشوری که در سال ۱۹۷۹ توافقنامه صلح را با اسرائیل امضا کرده بود. مصر بهعنوان پایهای دیگر به میز عربستان سعودی و اسرائیل پیوسته بود. در طول دهه نود میلادی- همچنان که جمعیت سکنی داده شده اسرائیل به بیش از ۱۵۰ هزار نفر افزایش مییافت- عربستان سعودی و مصر از «فرایند صلح»ی به میانجیگری ایالات متحده حمایت میکردند که منجر به حاکمیت واقعی فلسطینیان نمیشد. رئیس جمهور مصر، حسنی مبارک، فعالانه میکوشید توافقی حاصل شود که برای اکثریت فلسطینیان غیرقابلقبول باشد.
انقلاب ایران و حمله شوروی به افغانستان باعث شد ایالات متحده اتکای خود به کارگزارانش را دوباره بررسی کند. کارتر در سخنرانی سالانه رئیسجمهور آمریکا در ۱۹۸۰، دکترین نیکسون را ملغی اعلام کرد و راه را برای دخالت مستقیم آمریکا در منطقه هموار کرد.امروزه اسرائیل، مصر و عربستان سعودی با تلاش در جهت مهار کردن و متوقف ساختن ایران و سرکوب جنبشهای دموکراتیک در منظقه به ایالات متحده کمک میکنند. آنها به دولت اوباما کمک کردند اطمینان حاصل کند که جنبشها و انقلابهای ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ نظم بنیادین خاورمیانه را تغییر نمیدهد و برهم نمیزند. علیرغم بحرانها و آشوبهای فراگیر و علیرغم دورهای که طی آن محمد مُرسی از اخوان المسلمین رئیس جمهور مصر بود، این اتحاد و پایههای آن همچنان دست نخورده باقی مانده است. و نتانیاهو زمانی که در سال ۲۰۱۱ درباره بهار عربی هشدار داد در واقع دیدگاههای دولت آمریکا را انعکاس میداد: اگر این مسئله در آن زمان واضح نبود، هماکنون دیگر باید بدیهی باشد.
آنگونه تنشهایی که میان متحدان عربِ آمریکا و اسرائیل در دهه ۷۰ رخ دادند، امروزه دیگر به ندرت یافت میشوند. در واقع اسرائیل متحد بالفعل هر دو کشور مصر و عربستان سعودی است. با اینکه مُرسی صرفا تحرکاتی ابتدایی در جهت کمک به فلسطینیان در نوار غزه انجام داد، همینها هم برای تهدید اسرائیل کافی بودند؛ همان اسرائیلی که از کودتای منجر به قدرتگیریِ ژنرال عبدالفتاح السیسی، حمایت کرد. سیسی مرزها و موانع را تقویت کرده است، تونلهایی که بهعنوان خطوط حیاتی عمل میکردند را تخریب کرده و مرز رفح را در طول حملهی اسرائیل به غزه مسدود کرده است. درعینحال اسرائیل و عربستان سعودی در تقابل با ایران، سوریه و حزبالله در جبهه مشترکی قرار دارند.
برای مثال، اخیراً بزرگترین هواداران نتانیاهو در شرق مجله ویکلی استاندارد بازارهای تحت حمایت مالی سعودیها بوده است. اسعد ابوالخلیل تا آنجا پیش میرود که مینویسد: «در هر مسئلهای در سیاستهای عربی، رژیم سعودی در کنار و شانهبهشانه اسرائیل قرار دارد».
همچنان که دولتهای عربستان سعودی و مصر بر سر اینکه کدام یک میتوانند درندهخوتر باشند رقابت میکنند، ایالات متحده برای آنها سلاح و بهترین آرزوهایش را میفرستد. اگر آیپک دلیل و توجیه حمایت آمریکا از اسرائیل است، پس توضیح رابطه مشابه- و حتی شاید راحتتر- این کشور با عربستان سعودی چیست؟ اگر فشار سیاسی داخل آمریکا دلیل آن است که ایالات متحده از وحشیگیری اسرائیل حمایت مالی میکند، پس چرا زیر بال و پر دیکتاتوری نظامی مصر را میگیرد؟
ژاک بوشام از وکس مدیا مسئله را کاملاً صحیح دریافته است؛ او میگوید ایالات متحده بر این باور است که «از نظر استراتژیک حمایت از دولتهایی مانند مصر، عربستان سعودی و اسرائیل ارزشش را دارد، دولتهایی که براین باورند که رویکردِ اساساً محافظهکارانه ایالات متحده نسبت به سیاستهای منطقهای خاورمیانه، برای آنها سودمند است».ژاک بوشام از وکس مدیا مسئله را کاملاً صحیح دریافته است؛ او میگوید ایالات متحده بر این باور است که «از نظر استراتژیک حمایت از دولتهایی مانند مصر، عربستان سعودی و اسرائیل ارزشش را دارد، دولتهایی که براین باورند که رویکردِ اساساً محافظهکارانه ایالات متحده نسبت به سیاستهای منطقهای خاورمیانه، برای آنها سودمند است». اما بوشام اینجا بیش از آنچه به نظر میرسد خودش متوجه باشد، حرف برای گفتن دارد؛ او دموکراسی ظاهری و تقلبی اسرائیل را به دیکتاتوریهای رسمی مرتبط میکند. برای رئیس پلیس واشنگتن، پیروزی ”تنها دموکراسی در خاورمیانه“ این است که خاکریزی در برابر دموکراسی باشد.
دلیل حمایت آمریکا از اسرائیل زمانی روشن میشود که تصور کنید چه میشد اگر فلسطینیان استقلال خود را بهدست میآوردند یا اینکه اگر آنها در دولتی دموکراتیک و چندفرهنگی تبدیل به اکثریت میشدند. هر کدام از این تحولات، «ثبات» تحمیل شده از سوی آمریکا را بهم میزد.
آنگاه فلسطینیان در اردن و دیگر نقاط تلاش میکردند تا حق خود برای بازگشت را بازپس گیرند. مردم سرکوبشده در سرتاسر خاورمیانه برمیخاستند تا خواستار آن نوع آزادی از قید دیکتاتورها شوند که فلسطینیان را از شر اسرائیل در امان میداشت. آزادی فلسطینیان میتواند جرقه سلسله رویدادهایی باشد که قادر است منطقه را از چنگ آمریکاییها آزاد کند، زیرا مردم آنگاه خواستار این میشدند که خودشان—و نه پادشاهان و نه شرکتهای غربی—از نفت خود بهرهمند شوند.
آزادی فلسطینیان میتواند جرقه سلسله رویدادهایی باشد که قادر است منطقه را از چنگ آمریکاییها آزاد کند، زیرا مردم آنگاه خواستار این میشدند که خودشان—و نه پادشاهان و نه شرکتهای غربی—از نفت خود بهرهمند شوند.بههمین دلیل است که حمایت مورد ادعای دولت ایالات متحده از آزادی فلسطینیان، همانقدر باورناپذیر است که حمایت نتانیاهو از فلسطینیان. هر چیزی بیش از یک دولت فلسطینی شدیداً تضعیف شده؛ اولویتهای هفتاد ساله آمریکا را که هرگز تغییر نکردهاند در خطر نابودی قرار میدهد. و چنین دورنمایی، و نه لابی اسرائیل، دلیل اصلی آن است که ایالات متحده در حمایت بیچون و چرا از وحشیگری اسرائیلیان علیه فلسطینیان، عملاً یکتنه در برابر کل جهان میایستد.
به دلیل خواستِ یک گروه لابیکننده- یا عصبانیت نخست وزیر اسرائیل نسبت به همتای آمریکاییاش- نیست که دولت آمریکا یک اولویت ژئوپولتیک را قربانی نمیکند. کسانی که امیدواراند خصومت اوباما-نتانیاهو به تنهایی نویدبخش تغییرات اساسی در سیاست باشد، سرخورده میشوند.
بااینحال ترکهای ایجاد شده در این رابطه خاص، مفید هستند. BDS و دیگر بخشهای جنبش آزادیبخش فلسطین میتوانند از این ترکها در جهت منزوی کردن دولت اسرائیل و تبدیل آن به یک دولت منفور در ایالات متحده استفاده کنند. این جنبش به رشد خود ادامه میدهد و اکنون نسل جدیدی از آمریکاییها از راه رسیدهاند که پذیرای اهداف آن هستند.
این مبارزه، طولانی و بیرحمانه خواهد بود. در نهایت مسئله، مسئلهی به چالش کشیدن طبقهی حاکم است. برای درهم شکستن حمایت ایالات متحده از اسرائیل، ما باید کنترل دولت را از چنگ شرکتها و بانکها در بیاوریم. اما، هی! ما به هر حال باید این کار را انجام دهیم.
این مطلب ترجمهای است از:
https://www.jacobinmag.com/2015/04/israel-lobby-aipac-palestine-middle-east/