کوچگری و تخلیهی مدام نهادهای آموزشی
بهنظر میرسد تخلیه مکانهای آموزشی، تنها راه نجات ما انسانها از رکود فرهنگیِ آموزش و بازار پرسود بنگاههای آموزشی و جامعه باشد. چه تخلیه معنایی-واژگانی و چه تخلیه جسمانی.
در حالی که در دورهی انضباطی، خرابکاری مفهوم بنیادینِ مقاومت بود، در دورهی کنترلِ امپراتوریایی این مفهوم بنیادین میتواند فرار باشد. در حالی که مخالفبودن در مدرنیته به معنای تضاد مستقیم و یا دیالکتیکی نیروها بود، در پسامدرنیته مخالفبودن میتواند در حالتی غیرمستقیم یا مورب بیشترین تاثیر را داشته باشد. نبرد علیه امپراتوری تنها از رهگذرِ کسر و گریز به پیروزی میرسد. این فرار هیچ مکانی ندارد؛ فرار یعنی تخلیهی مکانهای قدرت.
امپراتوری – آنتونیو نگری و مایکل هارت
در ابتدا باید در برابر این پرسش قرار بگیریم: ما برای چه به آموزش نیاز داریم؟
این پرسشیست که یا از خود نمیپرسیم یا به جواب نمیرسیم و ناامید رهایش میکنیم. اما مسئله این است که جوابی برای این پرسش، محقق نمیشود. این پرسش به جوابی یکپارچه و همیشگی نمیرسد و برای هرکس در هر زمان و مکان، متفاوت است. اما برعکس، نهادِ مسلط (دستگاهِ اقتصادی-سیاسیِ حاکم) همواره خود را در برابر پرسشی نزدیک به این پرسش قرار میدهد: جامعه به چه آموزشی نیاز دارد؟
و البته که این پرسش به جوابی یکپارچه میرسد: آموزشی که در راستای تحکیمِ ارزشهای جامعه باشد به هدفِ تضمینِ تسلطِ سیاسی و سوددهیِ اقتصادی. یعنی آموزشی که به جامعه قدرت دهد و به آن پول واریز کند.
اشکالی هم ندارد. این وظیفهی نهادِ مسلط است و کارش را هم معمولا خوب انجام میدهد.
اما ما انسانها تا زمانی که عناصر، اصول و ارزشهای جامعه را پذیرفتهایم (اگر به آنها فکر نکردهایم هم در واقع آنها را پذیرفتهایم)، جزئی از جامعه هستیم و متاسفانه ازخودبیگانه-وانهاده هستیم. پس ابتدا باید به نقد و پرسشگری از این اصول و ارزشها بنشینیم.
موفقیتِ ما در گرو موفقیت در جامعه و برای جامعه است. پس معنا و مصداقهای موفقیت را خودِ جامعه به ما میدهد. جامعه اصولش را معلوم کرده و ما اگر جزئی از جامعه هستیم، حقی در برابر این اصول نداریم. ما وارد جامعه میشویم (میپذیریم) یا از جامعه خارج میشویم (نمیپذیریم). راه دیگری وجود ندارد. به همین دلیل، جامعه حق دارد نیاز ایجاد کند، نظام آموزشی بسازد و به این نظام برنامه آموزشی-زمانیِ مشخص و ارزشهای مشخص بدهد. معلمان را ربات-پلیسهای نظامش کند و دانشآموزان را بردگانِ آن.
میتوانید تلاشتان را برای اصلاح یا نابودیِ این نظام آموزشی بکنید. اما باید بدانیم نظام، مجموعهای نظاممند از اصولِ مسلطی است که خود را در ذهن بارگذاری میکند. نظام نابود نمیشود بلکه خود را از نو به ظاهری که شما میخواهید میسازد و اصولِ جدیدش را مسلط میکند و اینبار شما را تبدیل به اربابانِ حافظِ اصولش میکند. با این کار هم روحِ رکود و سوددهی را در جسمی دیگر وارد میکند و هم شما را ارضا میکند.
بنابراین، نظام آموزشی را اصلاح نکنید، آن را تخلیه کنید.
پس دوباره باید سوال را پرسید: ما برای چه به آموزش نیاز داریم؟
برای موفق شدن، پولدار شدن، قدرتمند شدن، سربلند شدن در جامعه؟ یا برای هیچچیز در جامعه. برای خود و آزادیمان در همین زمان و همین مکان. برای حرکت و سَیَلانمان. برای خودبسندگی.
خودبسندگی یعنی تنندادن به نهادهای قدرت و اصولهای مسلط. یعنی پرسشگری در راستایِ ساخت و تخریبِ امکانها و موقعیتها. یعنی فعالکردنِ نیرویِ حرکت و گریز. یعنی کوچگری در معنایِ زیستنِ مسئولانه بدونِ حس تعلق و تندادن.
خودبسندگی به کارِ جامعه نمیآید اما اجتماع میسازد. اجتماع انسانهای نیرومند و مستقل که مسئولیتِ بودنِ خود و آزادیِ دیگران را ادراک میکنند.
با تخلیهی ارزشها و مکانِ نهادِ آموزش، همه همواره آموزشگیرنده و آموزشدهنده هستند. هرکس میتواند چیزی را که میتواند آموزش دهد توضیح دهد و اعلام کند و هرکس میتواند آموزشدهندههایش را بجوید یا او نیز نیازهای آموزشیاش را توضیح دهد و اعلام کند. البته لازم نیست همیشه چیزی اعلام شود. میتوانیم در خانهها، صحنها، پارکها، دشتها و میدانها دورِ هم جمع شویم و دانستهها و پرسشهایمان را بهاشتراکبگذاریم و مرزِ دانشدهنده-گیرنده را نیز برداریم.
ما به سخنران نیاز نداریم یا اینکه همهمان سخنران هستیم. به استاد، معلم و راهنما نیاز نداریم یا اینکه همهمان استاد و معلم و راهنما هستیم.
معلمی شغل نیست، زیست است. معلمی به موتورِ محرکِ پول نیاز ندارد. همه معلم هستند و همه باید مسئله و نیاز به پول را جوری دیگر و با کاری دیگر حل کنند (اگر برایشان مسئله است). آموزشدهیِ حرفهای یعنی افتادن در دامِ بازتولیدِ ارزشهای مسلطِ جامعه و تبدیلِ هدفِ آموزش دادن به هدفِ درآوردنِ پول.
شاید این مسئله طرح شود: بالاخره همه به آموزشی کلی نیاز دارند. نمیشود به بچه ریاضی یاد نداد و بچه باید اصولِ اولیه علم و مهارت را بداند.
میپذیرم. اما میپرسم چه کسی این اصول اولیه را تعیین کردهاست؟ آیا بچهها در حالِ حاضر اصولِ اولیه علم و مهارت را یاد میگیرند؟ اصول اولیه اقتصاد؟ پول چگونه به وجود آمده؟ تاریخ پیدایش دین؟ اصول تکامل طبیعی؟ اصول اولیه جهتیابی و درستکردنِ آتش؟ اصول اولیه همزیستی در طبیعت؟
و بعد میپرسم از چه وحشت داریم؟ اینکه بچههایمان ریاضی یاد نگیرند؟ مگر نمیگوییم اصولِ اولیه نیاز است؟ خب اگر واقعا نیاز باشد مطمئن باشید، بچه این نیاز را حس میکند و یاد میگیرد. و اتفاقا چون ابتدا نیاز را حس کرده، درستتر و کاربردیتر آموزش میبیند.
شاید مسئله دیگری طرح شود: بچه چگونه باید بفهمد به چه نیاز دارد؟ و همه بچهها که خانوادهای ندارند که وقت، حوصله یا دانشی در راستای آموزش با رویکرد صحیح را داشته باشند؛ بهاینترتیب آیا بیسوادی زیاد نمیشود؟
اعتراف میکنم پاسخ به این سوالها دشوار است اما تلاش میکنم مسائلی را روشن کنم. اینجا موضوع نابودی مدارس نیست، تخلیه مدارس است. چه تخلیه ذهنی-زبانی (بیاعتبار و بیقدرت کردنِ نهادِ آموزش) و چه تخلیه جسمانی. ساختِ اجتماع با نابودی جامعه موازی پیش نمیرود. جامعه کار خودش را میکند و مدارس نیز همچنین. اینجا پیشنهادهایی داده شده برای ضعیف کردنِ هژمونیِ نهادِ آموزشی، تخلیه آن و فهمِ نیرویِ ساختِ امکانهای دیگر و خودبسندگی.
و میتوان به موقعیتی فکر کرد که بچهها تا مدتی (۵ یا ۷ سال) به جای وارد شدن به نهاد و کتابِ مسلط آموزشی، به مکانهایی میروند که در آن در کنار دیگر بزرگترها کار میکنند، صحبت میکنند، اندیشهها و تجربههایشان را بهاشتراکمیگذارند، سفر میکنند و در طبیعت، در چادرها، در کارگاهها و در شهرها و روستاها از همدیگر، بزرگترها، مردمِ دیگر و محیط آموزش میگیرند و آموزش میدهند.
اگر بگویید این شیوهای نشدنی یا گران یا غیرمعمول است؛ متاسفانه اینبار نمیپذیرم و شما را به کودکان عشایر، کوچگریشان و سیاهچادرهایشان ارجاع خواهم داد.
بنابراین بهنظر میرسد، تخلیه مکانهای آموزشی، تنها راهِ نجات ما انسانها، از رکودِ فرهنگیِ آموزش و بازارِ پرسودِ بنگاههای آموزشی و جامعه باشد. چه تخلیه معنایی-واژگانی و چه تخلیه جسمانی. این تخلیه اما به همکاریِ آموزشدهنده و آموزشگیرنده نیازمند است. هردو میبایست مکانهای نهادِ آموزشی را تخلیه کنند و مکانها و موقعیتهایی خودبسنده و درحرکت ایجاد کنند. تنها راه رهایی دانشآموزان، فهمِ بیاعتباریِ نهادهای آموزشی و ادراکِ نیرویِ خودبسندگی و کوچگریشان است و شاید کار اصلی و حقیقیِ معلمان نیز نزدیککردنِ دانشآموزان به ادراکِ این مفاهیم باشد. بنابراین آموزشدهنده و آموزشگیرنده به تخلیهای دو مرحلهای (واژگانی و جسمانی) نیاز دارند و شاید روندِ جداییِ آموزشدهنده از نهاد، کُندتر صورت بگیرد.