
شکارچی ذهن
سريال پليسى/جنايى شکارچی ذهن بجاى به تصوير كشيدن صحنه جنايت بيشتر به دنبال ارائه تصويرى از ذهن قاتلان سريالى، سابقه روابط خانوادگی، عاطفی و فانتزيهاى جنسى آنهاست.
چند روز پیش در ۱۶ آگوست انتظار براى علاقمندان سریال شکارچی ذهن (Mindhunter) به سر رسید و سرى دوم این سریال به کارگردانى David Fincher در دسترس علاقمندان قرار گرفت. سریالى پلیسى/جنایى که بجاى تمرکز روى خود جنایت و به تصویر کشیدن صحنه جنایت بیشتر به دنبال ارائه تصویرى از ذهن قاتلان سریالى، سابقه روابط خانوادگی، عاطفی و فانتزیهاى جنسى آنهاست. تقریبا هیچ صحنه خشونتآمیزى در این سریال نیست اما تصویرى که از ذهن شخصیتهای منفی این سریال که اغلب قاتلان سریالى هستند ارائه میشود نفس بیننده را در سینه حبس میکند.
داستان سریال شکارچی ذهن اقتباسی است از کتابى به همین اسم (Mindhunter) نوشته John E Douglas، افسر سابق FBI که تحقیقات و مطالعات او و همکارانش و بخصوص Robert K Ressler در دهه هفتاد میلادى در واحد علوم رفتارى FBI تحولی چشمگیر در برخورد با جنایت، طبقهبندی اطلاعات جنایی، دستگیرى و به دام انداختن قاتلان سریالی بوجود آورد.
مرز میان تخیل و واقعیت در این سریال خوشساخت در اکثر صحنهها قابل تفکیک نیست. تقریبا تمامی شخصیتها و حوادث پیرامون آنها واقعی بوده و فقط اسم ماموران FBI عوض شده، حتى در برخى از صحنه دیالوگهای این شخصیتها عینا از روى مصاحبههاى واقعى آنان کپىبردارى شده. چهرهپردازی، گریم، انتخاب بازیگران و بازى بىنقص آنها در تصویر کشیدن شخصیتهای منفی سریال ستودنی است، شباهت شخصیتهاى منفی به تصویر کشیدهشده و حتى آهنگ صدای ایشان در این سریال با قاتلان اصلی در دنیاى واقعى باورکردنى نیست.
بعضی از بازیگران در حین تهیه سریال به دلیل ارتباط عمیق با کاراکترهاى واقعى داستان و یا به اصطلاح در کاراکتر فرو رفتن دچار اختلالات روحى و روانى شدهاند.
اکثر جنایات درگیر در داستان این سریال به قدری هولناک هستند که تصور آن هم براى بیننده آزاردهنده است و آزاردهندهتر آنکه تمامى این جنایات در دنیاى واقعى، در جامعه و همسایگی مردمى مثل خود ما اتفاق افتاده است.
داستان سریال شکارچی ذهن در برگیرنده تمامی جنایات زنجیره اى امریکا نیست و فقط قاتلانی که با مامورین FBI که قهرمانهای داستان هستند مصاحبه و بعضا همکاری کردند، در داستان گنجانده شدهاند.
اختلافات و مشاجرات والدین در کودکى، خشونت خانگى، مرگ والدین، مادرهاى سختگیر و مقرراتی، فانتزیها و فتیشهای جنسی به گفته خود این قاتلان منشاء اولیه جنایتهای ایشان است. اختلالاتی در دوران کودکى که به فاجعه در دوران جوانى، بلوغ و حتی میانسالی تبدیل شدهاند. نقل داستانهاى کودکى از دهان خود شخصیتهای منفی سریال به بیننده تصویرى انسانى از روند قاتلشدن یک انسان عادى ارائه مىکند که بعضا با حس ترحم و همدردى همراه است.
«کنترل» شاهواژه اعترافات قاتلان زنجیره ایست. اکثر قاتلان زنجیرهاى به طور اتفاقى و بدون برنامه مرتکب قتل نمىشوند، آنها اغلب با برنامه و فراهم کردن مقدمات قتل به سراغ قربانیهای خود می روند که در بعضی موارد این پروسه ماهها و حتی سالها زمان میبرد. هدف برنامهریزی برای ارتکاب قتل براى قاتلان زنجیرهاى خودِ قتل نیست، هدف رسیدن به کنترل است. اغلب هدف اصلی جنایت، در دست گرفتن کنترل در موقعیتی است که قاتل در زندگى عادى خود قادر به کسب آن نیست و در حقیقت قتل محصول جانبی این کسب کنترل است. قاتل براى رهایى از پیامدهاى بعدى این کسب کنترل راهى جز قتل براى فرار از چنگ قانون ندارد.
در طول داستان با قاتلان مختلفى آشنامی شویم که همگى براى کسب کنترل بر قربانیان خود مرتکب جنایت شدهاند. اِد کِمپر (Ed Kemper) ملقب به قاتل دختران دانشجو، دِنیس رِیدِر (Dennis Rader) ملقب به BTK (بستن، شکنجه کردن، کشتن)، جِرى برودوس (Jerry Brudos) قاتلى با فتیش کفشهاى زنانه، همگی برای قتلهای خود روزها و شاید هم ماهها برنامهریزی و تحقیق میکردند. در بین همه قاتلان تصویر شده در این سریال دو قاتل از بقیه پررنگتر جلوه میکنند. دو قاتل سریالی که نحوه قتلهایشان، روند قاتل شدن، زندگى خصوصى، تاثیر منفی جنایاتشان بر جامعه و حتى نحوه دستگیری و به دام افتادنشان با باقى جنایتکاران داستان سریال متفاوت است. اِد کِمپر و دِنیس رِیدر، دو قاتل با فانتزیهای جنسی غیرقابلتصور.
اِد کِمپر اولین قاتل زنجیره ایست که توسط هولدِن فورد (Holden Ford) و بعدها به همراه بیل تِنچ (Bill Tench) ماموران FBI قهرمان داستان در این سریال بارها مصاحبه میشود. قاتلى با قدی بیشتر از دو متر و با آىکیوى بالاى معادل ۱۴۵. جوانى آرام و خوشصحبت و مودب، مورد احترام زندانیان و زندانبانان.

اِد متولد ۱۹۴۸ فرزند دوم و تنها پسر خانواده، کودکی آرام و خوشایندی تجربه نکرد. پدرش در جنگ جهانی دوم جنگیده بود و بعد از جنگ هم در مرکز آزمایشات سلاحهای اتمی خدمت کرده بود. بعد از بازگشت به منزل در کالیفرنیا شروع به کار در حرفه برقکاری ساختمان کرد. مادرش آدمى سختگیر و خشک مقرراتى بود که از توهین و تحقیر اطرافیانش به خصوص اِد و پدرش کم نمیگذاشت. پدر اِد بعدها رفتار همسرش را بدتر از جنگیدن در جنگ جهانى و آزمایشات اتمى توصیف کرده بود. این اختلافات در سال ۱۹۵۷ به جدایی والدین اِد انجامید و این اتفاق تاثیر منفی شدیدی روی روحیات اِد گذاشت. اِد از بدو تولد با وزن حدود شش کیلوگرم یک سر و گردن از باقى بچههاى همسن خود بلندتر و تنومندتر بود و این بلند تنومند بودن ارتباط با دیگران را براى او مشکلتر میکرد.

بعد از جدایى والدین اِد شروع به تغییر رفتار داد و به تدریج وارد بازی فانتزی مرگ شد. در نوجوانى شروع به کشتن حیوانات خانگى همسایهها کرد، بعد از کشتن حیوانات اعضای بدن حیوان را مثله کرده و در اتاق خود نگه میداشت. یکی از بازیهای رایج اِد با خواهرانش بازى اتاق گاز و و صندلى الکتریکى بود؛ اِد از نوجوانى تصویر مرگ را براى خود بارها و بارها بازسازى میکرد. در دو حادثه متفاوت خواهرانش هم براى او صحنه مرگ را بازسازی کردند، یکبار با هل دادن او بر روی ریل قطار و یکبار با غرق کردن او در استخر که البته از هر دو جان سالم بدر برد.
روابطش با مادرش هر روز تیره تر از روز قبل میشد.تا به اینجا از خوابیدن در منزل با خانواده منع شد و با اجبار مادر مجبور به خوابیدن در زیر زمین و پشت در قفل شده توسط مادرش شد. چون به تشخیص مادر براى خوابیدن در کنار خانواده خطرناک بود.
اِد در پانزده سالگى از منزل به قصد دیدار با پدرش فرار میکند ولى بعد از دیدار با پدرش متوجه ازدواج مجدد پدرش شده و پس از مدت کوتاهى پدرش او را براى زندگى نزد پدر و مادر خودش میفرستد. متاسفانه مادر بزرگ پدرى او هم زنى خشک، خشن و بددهن بود. به گفته خود اِد هیچوقت مادر و مادربزرگش او را در آغوش نگرفتند چون فکر میکردند که به آغوش کشیدن یک پسر با ابعاد اِد مسخره به نظر میرسد و ممکن است که در نهایت به همجنسگرا شدن او بیانجامد.
در سن پانزده سالگی یک روز بعد از درگیری لفظی با مادربزرگش تفنگ پدربزرگ خودش را برداشته و از پشت دو بار به او شلیک میکند. سپس در بیرون منزل منتظر پدربزرگ که به خرید رفته مینشیند و بلافاصله بعد از ورود او به منزل او را هم به قتل میرساند. اِد بعدها اقرار میکند که عاشق پدربزرگش بوده و صرفا چون دوست نداشته از مرگ همسرش ناراحت شود، او را میکشد. بعد از قتل به مادرش تلفن میکند و با پیشنهاد مادرش با پلیس تماس گرفته و خودش را معرفی میکند. در پانزده سالگى اِد تبدیل به یک قاتل و به مرکز روانی (زندان) نوجوانان منتقل میشود. رفتار، کردار، هوش و ادب اِد کارکنان مرکز را تحت تاثیر قرار داده بهطوری که بعد از چندى به زندانى نمونه تبدیل میشود. پس از گذشت چند سال به تشخیص روانشناسان مرکز، اِد آماده آزادى تشخیص داده شده و در روز تولد ۲۱ سالگى از زندان آزاد میشود. روانشناسان او تضمین میدهند که هیچوت اِد را در زندان نخواهند دید. اِد به منزل مادرش برمیگردد و از این نقطه یکى از تاریکترین و هولناکترین دوران جنایی تاریخ آغاز میشود.
بعد از آزادى براى استخدام در پلیس اقدام میکند اما به دلیل جثه بزرگش درخواست کار او رد میشود. اِد شروع به کار در مشاغل پیش پا افتاده میکند و در نهایت بعد از پسانداز مقداری پول از خانه خارج میشود. به گفته خود اِد باز هم از شر مادرش خلاص نمیشود، چون مادرش سرزده به دیدارش میآمده و باز هم او را مورد هجوم حملات لفظی خودش قرار میداده است. در این حین اِد با دختری ۱۶ ساله آشنا شده و با او نامزد میکند ولی این رابطه خیلی طول نمیکشد. اِد بعد از نامزدی در حین موتورسیکلت سوارى با یک اتومبیل تصادف میکند و مجروح میشود. به دلیل مصدومیت مبلغ ۱۵ هزار دلار غرامت میگیرد و با پول غرامت خود یک اتومبیل فورد گالاکسى خریداری میکند؛ اتومبیلی که بعدها گهواره مرگ شش دختر دانشجو میشود.
در دهه هفتاد امریکا hitchhiking (اتو زدن به فارسى محاورهاى و یا سوارى مفتى گرفتن) بسیار مرسوم بوده، از همین رو اِد بعد از خریدارى اتومبیل شروع به سوار کردن و رساندن دختران جوان دانشجو به کالجشان که محل کار مادر خودش است، میکند. به گفته خود اِد در طول سالهاى ۱۹۷۳-۱۹۷۲ صدها دختر جوان سوار ماشین او شدند و با قدرت گرفتن تدریجى فانتزیهاى جنسى اِد رفتار او نیز در مقابل این دختران تغییر میکند. برای مثال راههاى نامعمول را براى رساندن دختران انتخاب میکرده تا عکسالعمل آنها بسنجد.
فانتزیسازیهاى ذهنى اِد به جایى میرسد که بالاخره تصمیم به قتل میگیرد. در اتومبیل اسلحه و چاقو جاسازی می کند و در جستجوى قربانی در خیابانها پرسه میزند. بالاخره در روز ۷ مى سال ۱۹۷۲ اِد دو دختر جوان را در برکلى به مقصد دانشگاه استنفورد سوار میکند ولی به جای استنفورد آنها را به جنگلهای اطراف در آلامِدا میبرد و تصمیم به تجاوز و قتل به هردو میگیرد. یکى از دختران را دستبسته داخل صندوق عقب ماشین کرده و دیگرى را چند متر دورتر از ماشین برده و با الهام از فیلمهای جنایی میخواهد اولین قربانی خودش را با کیسه پلاستیک خفه کند. به اعتراف خود اِد خفه کردن با کیسه پلاستیک ایده خوبی نبود؛ چون زمان زیادی میبرد و قربانى هم تقلاى زیادى میکرد. سرانجام این شرایط اِدموند را مجبور به استفاده از چاقو میکند. به گفته کِمپر در این لحظه با واژه “گوش تا گوش” آشنا میشود و گلوى دختر بخت برگشته را با چاقو گوش تا گوش میبرد. سرنوشت دختر دوم در صندوق عقب هم بهتر از دوستش نیست و او هم دقایقی بعد به قتل میرسد. اِد جنازه هر دو دختر جوان را در صندوق میگذارد و به منزل برمیگردد. پیکر هر دو را به اتاق خود میبرد و از جنازههاى آنها عکسبرداری میکند. بعد از عکسبرداری به هر دو پیکر بى جان تجاوز و بعد جسد هر دو را مثله میکند.فقط سرهاى هر دو را نگه میدارد و قطعات بدن دختران را در کیسه پلاستیک در کوههای اطراف رها میکند.
تا همینجا شرح وقایع به اندازه کافى هولناک و غیر قبل تصور هست ولى ادموند علاقه زیادی به فرا رفتن از این حد از قساوت داشته است. به طوری که سرهاى قربانیهاى خود را چندین روز با خود نگه میداشته و مرتبا با سرهاى بریده شده قربانیان ارضای جنسی میکرده است. به گفته خود کِمپر علاقه او به سر بریده بعد از دیدن صحنه بریدن سرهاى دو مرغ توسط پدرش در کودکى، براى شام و اصرار مادرش براى خوردن آنها قوت گرفته بود. البته اِد سرهای بریده قربانیانش را به غنیمت بعد از قتل هم تشبیه کرده بود و این کار را بخشى از فانتزیهاى جنسى خودش میداند.
این سناریو هولناک بین سالهاى ۱۹۷۳-۱۹۷۲ چهار بار دیگر هم اتفاق مىافتد. ترس و وحشت در بین دختران دانشجو در کالیفورنیا همهگیر شده بود و سایه مرگ روی سر همه دختران جوان شهر سنگینی میکرد.
بعد از قتل شش دختر دانشجو ادموند کِمپر دو دختر دانشجو دیگر را سوار میکند. ولی تصمیم میگیرد که تمامی مقدمات قبل از قتل را پیاده کند ولى آنها را نکشد. دختران را از راهى نامعمول با وجود مخالفت و اعتراض ایشان به دانشگاه میرساند و بعد از پیاده کردن دختران دانشجو تصمیم میگیرد “کار” را به اتمام برساند. کار ادموند کمپر با قتل مادرش به سرانجام خواهد رسید. یک هفته بعد مادرش را در خواب با چکش میکشد، سرش را جدا میکند، تارهاى صوتى مادرش را جدا کرده و داخل سطل زباله می اندازد و با سر بریده مادرش ارضاى جنسى میکند. سپس دوست صمیمى مادرش را به شام دعوت میکند و او را هم به قتل میرساند. چند روز بعد اِدموند کِمپر خودش را به پلیس تسلیم میکند. به اعتراف پلیس هیچ مدرکی برای متهم کردن هیچ مظنونی در صحنه جنایتات کِمپر وجود نداشت و اگر خود کِمپر اعتراف نمیکرد، احتمال نداشت گیر پلیس بیفتد.
کلمات اصلا قادر به تفسیر فجایع رقم خورده بدست اِد کِمپر نیست، شاید در نگاه اول اِد مقصر اصلی تمام این اتفاقات باشد اما با مطالعه روى شخصیت این فرد، سطح معلومات، طرز صحبت و رفتارش، به یک انسان خواهیم رسید که شرایط جسمى، خانوادگى و اجتماعى در قاتلسازى او بىتاثیر نبوده است. افسران FBI که با کِمپر مصاحبه و همکاری کردند همه تحت تاثیر شخصیت وى قرار گرفتند و این دقیقا نکته ایست که سریال شکارچی ذهن روى آن تمرکز دارد؛ به تصویر کشیدن روند تکامل یک قاتل زنجیرهاى در شرایطی که همه انسانهاى جامعه هم کم و بیش تجربه میکنند.

در طول سریال شکارچی ذهن دقایقی کوتاه و لابهلاى اپیزودهای مختلف با یک قاتل زنجیرهاى دیگر آشنا میشویم؛ دِنیس رِیدر (Dennis Rader) ملقب به BTK که به فارسى مخفف کلمات بستن، شکنجه کردن و کشتن می باشد. BTK یکى از مرموزترین جنایتکاران کل تاریخ امریکاست. در طول سریال بهصورت خیلى مختصر با دِنیس رِیدر آشنا میشویم، اما هنوز در طول سرى اول و دوم سریال با تمام ابعاد شخصیت و جنایات این قاتل سنگدل آشنا نمیشویم.
برای بهتر آشنا شدن با این قاتل دیوسیرت، داستان را از پایان آغاز میکنیم؛ دِنیس رِیدِر در روز ۵ فوریه سال ۲۰۰۵ در شهر Witchita ایالت کانزاس دستگیر شد. تقریبا ۱۴ سال بعد از آخرین جنایت و ۳۱ سال بعد از اولین قتل. نارسیسیسم و میل به شهرت تنها دلیل بهدام افتادن این قاتل علاقمند به سادیسم جنسى، شکنجه و کشتن بود. BTK در حقیقت لقبى است که خود دنیس رِیدر در نامه نگاریهای خود با پلیس و رسانه ها به خود داده بود. یکى از علایق BTK فرستادن نامه به پلیس بود. در این نامه ها پلیس را به خاطر اشتباهات در روند تحقیقات جنایات او، سرزنش میکرد و جزئیات دقیق صحنه جنایت را براى پلیس شرح میداد. در نامهاى دیگر از رسانهها به خاطر پوشش ندادن جنایاتش گله کرد و نوشت: «چند قتل دیگر باید انجام بدهم که رسانه ها به BTK توجه کنند؟» قاتلى مبتلا به سادیسم جنسى و شیفته بستن قربانیهاى خود با طناب (بستن و یا بسته شدن یکى از دستهبندیهای صنعت پورن و سکس است).
دنیس رِیدر در سال ۱۹۷۰ بعد از چهار سال خدمت در نیروى هوایى به شهر Park City رفت. یک سال بعد ازدواج کرد و بعدها صاحب دو فرزند شد. از سال ۱۹۸۸-۱۹۷۴ به عنوان نصاب دستگاههاى حفاظت منزل و دزدگیر براى شرکت ADT Security Services مشغول به کار بود. BTK در زمان دستگیرى به عنوان یک عضو فعال و معتمد جامعه شناخته میشد؛ رییس شوراى کلیساى محلى خود بود و از نگاه مردم و حتى خانواده، انسانی دوست داشتنی و پدری دلسوز و مهربان بود.
با اینکه BTK در انتخاب قربانیان خود دقت زیادی میکرد، دو قتل اول او به فاجعهاى بدتر از آنچه دِنیس براى آن برنامه ریزى کرده بود تبدیل میشوند. به اعتراف خود او این پروسه انتخاب قربانى فازهای مختلف داشت و ممکن بود ماهها و یا سالها زمان ببرد.
پروسه قتلهاى BTK اول با انتخاب قربانى کلید میخورد؛ دنیس با ماشین و در حین پرسهزنی در خیابانهاى شهر، طعمههاى خود را شناسایی می کرد. مرحله دوم تحت نظر گرفتن قربانى براى آشنایى با روتین زندگى شخص مورد نظر به طور مثال ساعات کار و بازگشت به منزل. مرحله بعدى آمادهسازى براى حمله. به گفته خود BTK از چند روز قبل براى حمله آماده میشد و کیف جنایت خودش ملقب به hit kit را آماده میکرد؛ شامل چافو، اسلحه کمرى، طناب و کیسه پلاستیکی. در ساعاتی که قربانى خارج از خانه بود، وارد منزل میشد و تا برگشتن قربانی به انتظار مینشست. بعد از بازگشت قربانى به منزل و در موقعیت مناسب قربانی را غافلگیر میکرد. براى آرامش دادن به قربانیان خود را مجرم فرارى و یا مریض جنسى معرفى می کرد و به قربانیان اطمینان می داد بعد از انجام کارش و در صورت همکارى قربانى منزل را ترک خواهد کرد. دست و پاى قربانیان را با طناب میبست و سپس از پشت آنها را خفه می کرد. بعد از قتل در حضور قربانی خود ارضایی جنسى و عکسبرداری از قربانیان میکرد و بعد از اتمام عملیات از آنجا میرفت.
به غیر از دو جنایت اول روند باقى جنایات BTK به همین ترتیب تکرار شده است. در جنایت اول، BTK فقط انتظار مادر خانواده را میکشید ولى با کل خانواده به غیر از سه فرزند خانواده که منزل نیستند مواجه پ رشته کار تقریبا از دستش خارج میشود. ولى با تقلا و سنگدلی غیر قابل وصف تمام اعضای حاضر خانواده از جمله دو فرزند ۹ و ۱۱ ساله را قتل عام میکند. پسر نه ساله را با کیسه پلاستیکی خفه و دختر یازده ساله را با طناب در زیرزمین دار میزند. جزئیات جنایت اول به زبان خود دنیس رِیدر در دادگاه بسیار تکاندهنده است. به دلیل بیتجربگی در قتل، دنیس مجبور به خفه کردن چندباره مقتولان میشود چون در اقدام اول قربانیان از حال میرفتند و بعد از دقایقی به هوش میآمدند و BTK دوباره سعى به خفه کردن با ریسمان و یا کیسه پلاستیک میکرد تا به قول خودش کار را تمام کند. دنیس ریدر بعد دزدیدن چند قلم جنس بىارزش مثل ساعت، رادیو و گواهینامه صحنه را ترک میکند. “سوغاتی” عنوانی است که در ترمهای جنایی به این قبیل دزدىها از صحنه جنایت داده شده است. قاتلان با بازگشت به این اقلام که سوغاتی نامگذارى شده به صحنه جنایت بازمیگردند و فانتزیهای خود را ارضا میکنند.
در جنایت دوم مانند جنایت اول BTK از حضور برادر قربانى خودش که با او به منزل آمده غافلگیر میشود ولى این مانع انجام عملیاتش نمیشود. روند جنایت مثل قتل قبلى است ولى رشته کار از دست BTK خارج و با برادر قربانی درگیر میشود. براى تسریع در کار مجبور به استفاده از چاقو و اسلحه میشود. قربانى با ضربات چاقو به قتل میرسد، در بازگشت برادر مقتول با او درگیر میشود و با وجود شلیک به صورت برادر قربانی موفق به کشتن او نمیشود و در نهایت او فرار میکند. این تنها جنایت BTK بود که به خونریزی و استفاده از اسلحه انجامید. باقى قربانیان BTK همگى خفه شدهاند.
زنان هدف حملات BTK بودند، مردان قربانى فقط قربانى بخت بد خود شدند که در لحظه اى که نباید با این جانى سنگدل روبرو شدند.
این روند جنایات تا سال ۱۹۹۱ توسط BTK پنج بار دیگر تکرار شد اما نارسیسم و میل به شهرت و توجه باعث شد که دنیس رِیدر در سال ۲۰۰۴ دوباره شروع به نامه نگارى با بازماندگان قربانیان، پلیس، روزنامه و تلویزیونهای محلی کند. همین نامه نگاریها به دستگیری او ختم شد. در یکى از نامهها به فرزند آخرین قربانی که کتابی راجع به قتل مادرش نوشته بود، از او براى نوشتن کتاب تشکر کرد و حقایقى را راجع به جنایتش که براى نویسنده کتاب مبهم بود روشن کرد.
دنیس رِیدر نامههاى خود به همراه تصاویر یا مدارکی از صحنه جنایت را اغلب در مکانهای عمومی و فروشگاهها جاسازی میکرد و بعدا آدرس محل را براى گیرنده میفرستاد. دوربینهای مدار بسته در یکى از نامه نگاریها، مدل و رنگ خودروى کسی که نامه را رها کرده بود ضبط کردند. در نامه بعدى به پلیس، BTK از پلیس میپرسد اگر ردیابی فلاپی دیسک ممکن نیست از این به بعد روی فلاپی دیسک مطالب خودش را براى پلیس بفرستد. پلیس هم با وجود امکان ردیابی فلاپی دیسک به BTK اطمینان خاطر داد که رد یابی فلاپی دیسک ممکن نیست. همین ترفند پلیس دنیس رِیدر ملقب به BTK را بدام انداخت.
علاقه شدید دنیس رِیدر به binding یعنى بستن شخص با طناب برای مقاصد جنسی به اعتراف خودش محرک همه جنایات او بوده است. البته علاقه به کشتن و بازسازی صحنه شکنجه و مرگ هم محرکهای دیگر قتلهاى BTK هستند.
بعد از دستگیری، دنیس رِیدر آدرس جعبه اسرار خود را به پلیس میدهد. از این جعبه اسرار عکسهایی از صحنههاى جنایت و عکسهایى از خود BTK در حالى که ماسک و لباس زنانه به تن دارد، در حال بازسازی صحنههاى جنایت کشف میشود. در یکى از این عکسها BTK خود را زنده بگور کرده و در باقى به نوعى خود را با طناب بسته و یا آویزان کرده است.

تمایلات و فانتزیهای جنسی غیر متعارف در بین تمامی قاتلان سریالى به تصویر کشیده شده در سریال شکارچی ذهن مشترک است. البته خیلى از این فانتزیها در دنیاى امروز در محیط ها و روابط کنترل شده دیگر تابو نیستند، با همهگیر شدن و قابل دسترس بودن پورنوگرافی بعضی از این فانتزیهاى جنسى حتى به نُرم تبدیل شدند.
سریال شکارچی ذهن همان طور که از عنوان سریال قابل حدس است، ما را به اعماق تاریک ذهن قاتلان سریالی میبرد. روند سریال زیاد دنبال قهرمانسازى و دستهبندی شخصیتهای خوب و بد نیست، همه شخصیتهای داستان درگیر مشکلات و زندگى شخصى و خانوادگى خود هستند که بیشتر بیننده را با خود همراه میکند.
کتاب، فیلم، سریال و مستندهای جنایی همیشه از پرطرفدارانترین محصولات ادبى و هنرى بودهاند. دلیل آن هم سوالات متعددی است که خواننده و بیننده راجع به این اتفاقات دارد، درست مثل سوالات ما راجع به سفر به ماه و یا زندگى فراعنه در مصر باستان.
سریال شکارچی ذهن شاید توان ارائه پاسخ به خیلی از سوالات ما راجع به قاتلان سریالى را کم و بیش داشته باشد و از این رو براى بینندهها و طرفداران داستانهاى جنایى جذاب خواهد بود.
جالب بود