دولت نامرئی؛ جنگ، پروپاگاندا، کلینتون و ترامپ
تبلیغات سیاسی امروز از موثرترین ابزارهای حکمرانی است. آیا دونالد ترامپ هیولایی شبیه هیتلر و هیلاری کلینتون فرشته نجات بخش زنان است؟
مقدمه مترجم: بعد از حذف برنی سندرز از رقابت برای کسب نامزدی حزب دمکرات، تیم هیلاری کلینتون، برای حذف ترامپ سیاست انتخاباتیای اتخاذ کرده که میتوان آن را کمپین ترس نامید. حامیان کلینتون با آگاهی از غیرقابل دفاع بودن کارنامه کلینتون، تمرکز خود را بر هولناک جلوه دادن رقیب و ایجاد گفتمان “انتخاب بین بد و بدتر” گذاشتهاند. در این کمپین، تصویری از ترامپ ساخته شده که گویی هیتلر جدیدیست و اگر سر کار بیاید جهان را به آتش خواهد کشید. در پسزمینه این کمپین ترس، هیلاری کلینتون به مثابه فرشته نجات مردم آمریکا و مردم جهان جلوه میکند. این تصویر ارتباطی با واقعیت ندارد. درست است که ترامپ حرفهای نژادپرستانه میزند و با افتخار از دستمالی کردن زنان میگوید، اما تا جایی که به سیاست خارجی و به اصطلاح “آینده ی جهان” مربوط میشود، او به هیچوجه از هیلاری کلینتون خطرناکتر نیست. چه بسا برعکس. در مقالهای که ترجمهاش پیش روی شماست جان پیلگر، روزنامهنگار و مستندساز استرالیایی که سالها در انتقاد از سیاستهای استعماری آمریکا و بریتانیا قلم میزند، این کمپین ترس را در بستر واقعیاش، یعنی ماشین پروپاگاندای جنگ در آمریکا، قرار داده است. ترجمه این مقاله به معنای دفاع از این یا آن شخصیت سیاسی نیست، بلکه دعوتیست برای دیدن واقعیت از پشت پردهی ضخیم پروپاگاندای رسانهای.
از رورنامهنگار آمریکایی، ادوارد برنیز، اغلب به عنوان کسی که پروپاگاندای مدرن را اختراع کرد یاد میشود. این خواهرزاده فروید کسی بود که اصطلاح روابط عمومی [۱] را ابداع کرد؛ حسن تعبیری برای عمل هدایت اذهان عمومی به مسیری خاص از طریق دروغ و فریب.
در سال ۱۹۲۹ او فمنیستها را مجاب کرد تا از طریق سیگار کشیدن در کارناوال عید پاک، زنان را به سیگار کشیدن، عملی که در آن زمان برای زنان غیرمعمول و عجیب بود، تشویق کرده و از آن طریق سیگار را تبلیغ کنند. یکی از آن فمنیستها، روث بوث، چنین گفت «زنان! مشعل آزادی دیگری روشن کنید و با یک تابوی جنسیتی دیگر مبارزه کنید.»
تاثیر برنیز اما فراتر از تبلیغات سیگار بود. بزرگترین موفقیت او مجاب کردن آمریکاییها برای شرکت در کشت و کشتار جنگ جهانی اول بود. رمز این موفقیت به گفته او این بود «مهندسی کردن رضایت مردم» از طریق «کنترل افکار عمومی و هدایت آن به شکل نامحسوس به مسیری که مطلوب ماست».
به باور او «قدرت واقعی حکمرانی در جامعه ما» این است و آن را «دولت نامرئی» مینامد.
دولت نامرئی هیچگاه به اندازه امروز پرقدرت و نامحسوس نبوده است. در تمام سالهایی که به عنوان رورنامهنگار و مستندساز کار کردهام هیچگاه ندیدهام پروپاگاندا به اندازه امروز تا عمق جانها نفوذ کرده باشد بیآنکه حتی به چالش کشیده شود.
دو شهر را در دو کشور همسایه تصور کنید.
هر دو شهر از طرف نیروهای دولتی کشور مربوطه محاصره شدهاند. هر دو شهر در اشغال نیروهایی افراطی هستند که جنایاتی هولناک انجام میدهند، از جمله گردن زدن شهروندان.
اما یک تفاوت اساسی در این میان وجود دارد. در جریان محاصره شهر اول، خبرنگاران غربی، که در میان نیروهای دولت حاکم کشور مربوطه هستند، این نیروها را مدافعان آزادی میخوانند و هیجانزده و مشتاق نبردهای زمینی و حملات هوایی آنها را پوشش خبری میدهند. عکس این سربازان قهرمان که با انگشتان خود نشانه پیروزی V شکل درست کردهاند به صفحه اول نشریات راه مییابد و تنها اشارهای مختصر به تلفات غیرنظامی حاصل از عملیاتهای آنها میشود.
در شهر دیگر، واقع در کشور همسایه، دقیقا وضعیت مشابه شهر اول برقرار است؛ نیروهای دولتی، شهری را که به اشغال نیروهای افراطی درآمده محاصره کردهاند. تفاوت اینجاست که نیروهای افراطی اشغالگر این شهر مورد حمایت ایالات متحده و بریتانیا هستند. آنها حتی یک مرکز رسانهای هم دارند که پولش را آمریکا و بریتانیا میدهند.
تفاوت دیگر این است که در روایت رسانهها نیروهای دولتی حاضر در محاصره این شهر نه قهرمان بلکه جزو «آدم بدها» هستند. آنها به خاطر حمله به شهر و بمباران آن نکوهش میشوند در حالیکه این دقیقاَ همان کاریست که نیروهای دولتی حاضر در محاصره شهر اول میکنند. این دقیقاَ همان استاندارد دوگانه، ینی جوهره پروپاگانداست.
ناگفته پیداست که راجع به محاصره موصل به دست نیروهای دولت حاکم بر عراق که از حمایت کشورهای غربی برخوردارند و محاصره حلب به دست نیروهای دولت حاکم بر سوریه که مورد حمایت روسیه هستند، حرف میزنم. یکی خوب است، یکی بد. موضوعی که در گزارش رسانهها به آن پرداخته نمیشود این واقعیت است که اگر ایالات متحده و بریتانیا در سال ۲۰۰۳ به عراق حمله نمیکردند، این شهرها امروز در اشغال نیروهای افراطی نبودند. آن کسب و کار جنایتکارانه با دروغهایی شروع شد که به شکلی حیرتآور شبیه به پروپاگاندایی است که امروز درکی غلط از جنگ داخلی سوریه به ما حقنه میکند.
اگر به نام «اخبار» اینهمه بر طبل پروپاگاندا نکوبیده بودند هیچ بعید نبود امروز نه داعشی در کار باشد، نه القاعدهای، نه جبهه النصرهای و نه اینهمه دار و دسته جهادی دیگر. ممکن بود مردم سوریه امروز درگیر این نبرد مرگ و زندگی هر روزه نباشند.
اگر به نام «اخبار» اینهمه بر طبل پروپاگاندا نکوبیده بودند هیچ بعید نبود امروز نه داعشی در کار باشد، نه القاعدهای، نه جبهه النصرهای و نه اینهمه دار و دسته جهادی دیگر. ممکن بود مردم سوریه امروز درگیر این نبرد مرگ و زندگی هر روزه نباشند.شاید بعضیها یادشان باشد که سال ۲۰۰۳ چطور گروهی از خبرنگاران و گزارشگران بیبیسی یکی پس از دیگری جلوی دوربین میآمدند و به ما میگفتند که تونی بلر از اتهام دروغگویی در باب سلاحهای کشتار جمعی عراق «تبرئه» شده است. همزمان، شبکههای تلویزیونی آمریکا همین کار را برای بوش میکردند. شبکه فاکس نیوز هم هنری کسینجر را آورد که دروغها و جعلیات کالین پاول را توجیه کند.
همان سال در مصاحبهای که در واشنگتن با چارلز لوییس، روزنامهنگار جویای حقیقت، انجام دادم، از او پرسیدم «چه اتفاقی میافتاد اگر این آزادترین رسانههای جهان صحت موضوعی که بعداَ معلوم شد پروپاگاندای محض بوده است را به چالش میکشیدند؟»
او پاسخ داد «اگر روزنامهنگاران به وظیفهشان عمل میکردند، جنگ عراق به احتمال بسیار زیاد اتفاق نمیافتاد.»
این حرف تکاندهندهای بود، و گزارشگران و روزنامهنویسان دیگری از جمله دن راثر از سیبیاس، دیوید رز از آبزرور، و همینطور گروهی از کارکنان و تهیهکنندگان بیبیسی که ترجیح دادند نامشان ذکر نشود، آن را تایید کردند. به عبارت دیگر، اگر روزنامهنگاران به وظیفهشان عمل کرده بودند، و به جای آب و تاب دادن بیشتر به پروپاگاندا در آن تحقیق میکردند و به چالشش میکشیدند، صدها هزار زن و مرد و کودک جانباخته امروز زنده بودند، نه داعشی در کار بود و نه نبرد حلب یا موصل.
نه بمبگذاریهای ۷جولای ۲۰۰۵ لندن اتفاق میفتاد، نه میلیونها جنگزده وجود داشت و نه خبری از این کمپهای فلاکتبار بود.
بعد از حملات تروریستی نوامبر گذشته در پاریس، اولین عکسالعمل فرانسوا اولاند، رییسجمهور فرانسه، بمباران سوریه بود. نتیجه این بمبارانها و محصول سخنان پرطمطراق فرانسوا اولاند در باب اینکه «به فرانسه اعلان جنگ شده» و «ترحم و بخشایشی نشان نخواهیم داد» فقط تروریسم بیشتر بود. اینکه خشونت حکومتها و خشونت جهادیها متقابلاَ از یکدیگر تغذیه میکنند واقعیتیست که هیچ دولتمردی شجاعت بیانش را ندارد.
وضعیت حقوق بشر نکته انحرافیست؛ حمله به عراق، لیبی و سوریه به این خاطر بود که سران این کشورها عروسک خیمهشببازی دول غربی نبودند. آنها دستورات را اجرا نکردند و کنترل کشورشان را دودستی تقدیم غرب نکردند. اسلوبودان میلوسویچ هم وقتی که از امضا کردن به اصطلاح «توافقنامه»ای که به معنای اشغال صربستان و ضمیمهکردن آن به بازار آزاد جهانی بود سر باز زد سرنوشتش همین شد. مردم کشورش را بمباران کردند و خودش را به دادگاه لاهه کشیدند. آنها چنین استقلالطلبیهایی را بر نمیتابند.
بر اساس اسنادی که ویکیلیکس افشا کرده، حمله به اسد در سال ۲۰۰۹ و از وقتی شروع شد که او حاضر نشد عبور خط لوله گاز قطر-اروپا را از خاک سوریه بپذیرد. از آن زمان به بعد سیا نقشه براندازی رژیم اسد را از طریق حمایت از جهادیهای افراطی، در دستور کار قرار داد؛ جهادیهای افراطی که امروز مردم را در موصل و شرق حلب گروگان گرفتهاند.
چرا اینها را در اخبار نمیگویند؟ کارن راث کارمند سابق وزارت امور خارجه بریتانیا و مسئول نظارت بر اجرای تحریمهایی که بر علیه عراق اعمال شده بودند میگوید «روش کار ما این بود که به روزنامهنگاران یا چیزی نمیگفتیم یا از طریق پالایش و گزینش اطلاعات، جعلیات را به عنوان حقیقت تحویلشان میدادیم.»
«روش کار ما این بود که به روزنامهنگاران یا چیزی نمیگفتیم یا از طریق پالایش و گزینش اطلاعات، جعلیات را به عنوان حقیقت تحویلشان میدادیم.»حالا عربستان سعودی، متحد قرونوسطایی آمریکا، که آمریکا و بریتانیا میلیاردها دلار سلاح به آن میفروشند، در حال نابود کردن یمن است؛ کشوری چنان فقیر که در آن وقتی اوضاع خیلی خوب بود بیش از نیمی از کودکان از سوتغدیه رنج میبردند. در یوتیوب میتوانید ببینید عربستان چه بمبهای مهیبی در عروسی و عزا روی سر مردم روستاهای فلاکتزده میریزد؛ بمبهایی که انفجارشان به انفجارهای هستهای کوچک میماند. این واقعیت که نظامیانی که این بمبها را میریزند، شانه به شانه نظامیان بریتانیایی کار میکنند در اخبار نیست.
تاثیر پروپاگاندا دو چندان میشود وقتی کسانی که آن را پخش میکنند تحصیلات عالیه اسم و رسمدار داشته باشند؛ فارغالتحصیلان آکسفورد و کمبریج و هاروارد و کلمبیا و امثالهم که در بیبیسی، گاردین، نیویورک تایمز، واشنگتنپست و رسانههای نظیر آن کار میکنند؛ رسانههایی که به عنوان رسانههای لیبرال شناخته میشوند. این رسانهها که خود را به عنوان رسانههای آگاه و مدرن و تریبونهای پیشروی روح اخلاقیات زمانه عرضه میکنند، با نژادپرستی مخالفند، و مدافع حقوق زنان و حقوق اقلیتهای جنسی و جنسیتیاند.
و عاشق جنگند.
آنها از حقوق زنان میگویند، از جنگهای چپاولگرانهای حمایت میکنند که حقوق اولیه، از جمله حق حیات، را زنان بیشماری سلب میکند.
در سال ۲۰۱۱، در اخبار مدام صحبت از این بود که قذافی قصد دارد به نسلکشی مردم لیبی دست بزند. لیبی را با این ادعا نابود کردند؛ ادعایی که هیچ مدرکی برایش نداشتند؛ ادعایی که دروغ بود.
در واقع بریتانیا، اروپا و آمریکا دنبال چیزی بودند که خود آن را «تغییر رژیم» میخوانند. لیبی بزرگترین تولیدکننده نفت آفریقاست. آنها تاثیر قذافی در آفریقا و از آن مهمتر استقلالطلبی او را بر نمیتابیدند. اینطور بود که گروههای مسلح مورد حمایت فرانسه، بریتانیا و آمریکا او را با چاقویی در پشتش به قتل رساندند و هیلاری کلینتون شادی و خرسندی خود از قتل شنیع او را با گفتن این جمله ابراز کرد «آمدیم، دیدیم، مرد![۲]»
نابودی لیبی یک پیروزی رسانهای بود. صدای طبلهای جنگ که بلند شد، جاناتان فریدلند در گاردین نوشت «اگرچه ریسک آن بالاست اما دلایل محکمی برای مداخله وجود دارد.»
«مداخله»! چه کلمهی مودبانه، بیآزار، و گاردینگونهای. کلمهای که معنایش برای مردم لیبی مرگ و ویرانی بود.
بر اساس آمار خود ناتو، ناتو ۹۷۰۰ حمله هوایی به لیبی کرده است که یک سوم آن اهداف غیرنظامی داشته است. آنها از موشکهای حاوی اورانیوم هم استفاده کردند. عکسهای ویرانههای مصراته و سرت را ببینید. گورهای دسته جمعیای که صلیب سرخ علنی کرد را ببینید. گزارش یونیسف در مورد کودکان کشته شده که «اغلب زیر ده سال بودند» را ببینید.
نتیجه مستقیم حمله به لیبی تبدیل شدن سرت به پایتخت داعش بود.
اوکراین یک پیروزی رسانهای دیگر است. رسانههای لیبرال خوشنامی همچون نیویورک تایمز و واشنگتن پست و گاردین همراه با رسانههای جریان غالب نظیر بیبیسی، انبیسی، سیبیاس و سیانان نقش مهمی در هدایت افکار عمومی برای پذیرفتن یک جنگ سرد دیگر بازی کردند. آنها بحران اوکراین را نتیجه اعمال خبیثانه روسیه جلوه میدهند، در حالی که کودتای ۲۰۱۴ اوکراین کار ایالت متحده بود و مورد حمایت آلمان و ناتو.
این وارونه جلوه دادن واقعیت چنان گسترده است که شاخ و شانه کشیدن نظامی واشنگتن برای روسیه هم پشت لوای یک کمپین افترا و ترس پنهان میماند؛ کمپینی بسیار شبیه به آن چه من با آن در طول جنگ سرد اول بزرگ شدم. یک بار دیگر روسها دارند به سرکردگی استالینی دیگر که اکونومیست به مثابه شیطان ترسیمش میکند سراغمان میآیند. ماجرای اوکراین یکی از کاملترین سانسورهای خبریست که به عمرم دیدهام. فاشیستهایی که در کیف کودتا کردند اخلاف همانهایی هستند که راه را برای حمله نظامی آلمان نازی به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۴۱ هموار کردند. اینقدر در مورد خیزش فاشیستهای یهودیستیز در اروپا صحبت میشود اما هیچ یک از سران کشورها اشارهای به فاشیستهای اوکراین نمیکند. هیچکس جز ولادیمیر پوتین. اما او قاطی آدمها نیست.
رسانههای غربی با جان و دل تلاش میکنند تا آن بخش از جمعیت اوکراین را که از قومیت روس است، به عنوان اقلیتی ناسازگار، و آلت دست مسکو نشان دهند، نه به مثابه گروهی از شهروندان اوکراین که خواستار فدرالیسم بوده و در برابر کودتایی که دول خارجی طراحی کردهاند مقاومت میکنند.
جنگطلبان حسابی شنگولند؛ انگار کن همکلاسیهای سابقی که برای تجدید دیدار دور هم جمع شدهاند. نویسندگان واشنگتن پست که امروز بر طبل درگیری با روسیه میکوبند همان سرمقالهنویسانی هستند که دیروز دروغ دسترسی صدام حسین به سلاحهای کشتار جمعی را در بوق و کرنا میکردند.
برای بسیاری از ما انتخابات ریاستجمهوری آمریکا یک سیرک عجایب است که در آن دونالد ترامپ شخصیت منفیست. بیزاری نهادهای قدرت در آمریکا از ترامپ اما هیچ ارتباطی به رفتار و عقاید دلبههمزن او ندارد. برای دولت نامرئی حاکم بر آمریکا یک ترامپِ پیشبینیناپذیر مانعیست بر سر راه عملیکردن طرحهای آمریکا برای جهان در قرن بیست و یکم؛ حفظ تسلط بر جهان، به زیر یوغ آوردن روسیه و در صورت امکان مهار چین. مشکل اصلی میلیتاریستهای واشنگتن با ترامپ این است که او علاقهای به درگیر شدن با روسیه ندارد؛ او میخواهد با روسیه و چین گفتگو کند.
در مناظره اول ترامپ با هیلاری، ترامپ قول داد هیچگاه برای استفاده از سلاح هستهای برای خاتمه دادن به یک کشمکش پیشقدم نشود. او گفت «قطعاَ من برای حمله اتمی پیشقدم نخواهم شد، اگر کار به حمله اتمی بکشد همهچیز از دست خواهد رفت». این اما در اخبار نمیآید.
آیا او به حرفی که میزند باور دارد؟ معلوم نیست. او حرفهای ضد و نقیض زیادی میزند. چیزی که معلوم است اما این است که ترامپ تهدیدی جدی برای حالت فعلی اموری [۳] است که ماشین مهیب امنیت ملی برای حفظ آن میکوشد؛ ماشینی که چه این حزب سر کار باشد و چه آن حزب آمریکا را اداره میکند.
سیا ترامپ را بازنده میخواهد. پنتاگون ترامپ را بازنده میخواهد. رسانهها ترامپ را بازنده میخواهند. حتی حزب جمهوریخواه او را بازنده میخواهد. او تهدیدیست برای اربابان فعلی جهان چراکه او خلاف کلینتون مشتاق درگیری با روسیه و چینی که سلاح هستهای دارند نیست.
کلینتون، همانطور که خودش اغلب میلافد سابقهای طولانی دارد. و چه سابقهای! وقتی سناتور بود از ایجاد حمام خون در عراق حمایت کرد. وقتی در سال ۲۰۰۸ با اوباما برای کسب نامزدی حزب دمکرات رقابت میکرد ایران را به «نابودی کامل» تهدید کرد. به عنوان وزیر امور خارجه برای نابودی لیبی و هندوراس تبانی کرد و چین را به درگیری تهدید کرد. حالا او عهد کرده که منطقه پرواز ممنوع بر فراز سوریه ایجاد کند؛ سیاستی که معنایش شاخ به شدن نظامی با روسیه است. کلینتون میرود تا عنوان خطرناکترین رییسجمهور آمریکا را به خود اختصاص دهد؛ عنوانی که رقابتی شدید برای کسبش در جریان است. او بدون هیچ سند و مدرکی روسیه را به هککردن ایمیلهایش و حمایت از ترامپ متهم کرده است؛ ایمیلهایی که ویکی لیکس علنی کرده و نشان میدهند حرفهایی که کلینتون در خفا و برای ثروتمندان و قدرتمندان میزند از زمین تا آسمان با حرفهایی که برای مردم عادی میزند تفاوت دارند. و از این روست که ساکت کردن آسانژ اهمیتی حیاتی دارد. آسانژ به عنوان سردبیر ویکی لیکس حقیقت را میداند.
بزرگترین تجمع نیروهای نظامی به رهبری آمریکا از زمان جنگ جهانی دوم در راه است؛ در قفقاز و اروپای شرقی؛ پشت مرزهای روسیه. و در شرق دور و اقیانوس آرام؛ پشت مرزهای چین.
این را به یاد داشته باشید؛ هشتم نوامبر، روزی که سیرک انتخاباتی به پایان میرسد، اگر برنده کلینتون باشد گروه همآوایان مفسران بیشعور پیروزی او را به موفقیتی بزرگ برای زنان تعبیر خواهند کرد. هیچکس حرفی از قربانیان کلینتون نخواهد زد؛ زنان سوریه، زنان عراق، زنان لیبی. هیچکس از برنامههای آموزشیای که در روسیه با هدف آماده شدن برای مواجهه با حمله احتمالی آمریکا در جریان است حرفی نخواهد زد. هیچکس «مشعلهای آزادی» ادوارد برنیز را به یاد نخواهد آورد.
پسنوشت مترجم
به عنوان مترجم با تز اصلی این مقاله (حمایت ماشین پروپاگاندای جنگ از کلینتون و خطر واقعی وقوع جنگ سردی دیگر و حتی درگیری مستقیم آمریکا و روسیه در صورت روی کار آمدن کلینتون) کاملاً موافقم. با این وجود، نکتهای که ذکر آن ضروریست اما در این مقاله به آن پرداخته نشده، این است که چه در آمریکا و چه در روسیه یا لیبی یا سوریه یا چین، ما با نظامهای فاسد سرمایهداری سر و کار داریم. به بیان دیگر نئولیبرالیسم پوتین از نئولیبرالیسم اوباما یا کلینتون بهتر نیست؛ نئولیبرالیسم چه در شرق چه در غرب و چه در خاورمیانه، هیولاییست که از گوشت من و شما تغدیه میکند. در این میان رسالت نیروهای پیشرو نه حمایت از امثال پوتین و اسد و قذافی و صدام در برابر امثال کلینتون و اولاند و مرکل، به نام استقلال، بلکه ارائه یک راه سوم است. راه سومی که وجود امپریالیسم و استعمار در جهان را به رسمیت میشناسد اما -به قول دوستی که این مقاله را پیش از انتشار خواند و در موردش نظر داد- از شدت ضدیت با امپریالیسم از آن طرف بام نمیافتد. تردیدی نیست که دخالت نظامی آمریکا و ناتو در مناقشات منطقهای به گواهی تاریخ به شدت بر وخامت اوضاع و تلفات غیرنظامیان میافزاید. اما درگیری روسیه و آمریکا و متحدانشان در سوریه در واقع چیزی جز رقابت قدرتهای استعماری نیست. در این میان، راه حل نه حرکت از این طرف معادله (غرب) به آن طرف (شرق)، بلکه بر هم زدن معادله و تلاش برای برساختن جنبشهای مردمیست که از چنین دوگانههایی فراتر میروند و هم به استعمار نه میگویند و هم به استثمار. در زندانهای همین روسیه مبارزانی وجود دارند که نه استعمار آمریکا و اتحادیه اروپا را میپذیرند و نه حاضرند زیر یوق سرمایهداری پوتین بمانند؛ مبارزانی که هم رسانههای غالب وجودشان را ندیده میگیرند و هم جایشان در چنین مقالههایی به شدت خالیست.
پانوشتها:
۱. Public relations
۲.در ۲۰ اکتبر ۲۰۱۱ در میانه ی مصاحبه ای ویدیویی با شبکه ی سی بی اس به کلینتون اطلاع داده شد که قذافی کشته شده است. او در برابر دوربین مشتهایش را گره کرد و گفت: آمدیم، دیدیم، مرد. این جمله اشاره ای ست به جمله ی معروف ژولیوس سزار veni, vidi, vici (آمدم، دیدم، فتح کردم) که او روی کاغذ نوشت و برای مطلع کردن سنا از پیروزی سریع خود در نبرد زلا و فتح سرزمین پادشاهی پونتوس به رم فرستاد.
۳. status quo