در مخزن را که باز میکنند، صدای سرفه هم بلند میشود، سرفه پشت سرفه. نفسش بالا نمیآید. برایش آب میآورند، روی لبه سکو مینشیند. کمی که میگذرد، اسکناسها را دوباره دستش میگیرد و میرود سراغ مشتری. آن ساعت از روز پمپبنزین شلوغ است، بوی بنزین امانش را بریده، نه فقط بوی تند و تهوعآور بنزین که دود ماشینها. ماشینهایی که یک لحظه خاموش نمیشوند. از ٨ صبح تا ٤ بعد از ظهر که شیفتاش تمام میشود، ماجرا همین است.