نامههای غلامحسین ساعدی به طاهره کوزهگرانی را شاید بتوان به عنوان یکی از دقیقترین نمونههای همآمیزی عشق با مالکیت، سلطه و آزار جنسی در متن فرهنگی ایران مثال آورد. در یکی از نامهها ساعدی عاشق، پس از ابراز میلاش به تصاحب بدن طاهره، خطاب به او که همواره خاموش است، مینویسد: «اگر یک نفر آدم، نه اگر یک نفر دیو، یا هرکسی که میخواهد باشد، صاحب بدن طلایی و موهای زرین و روح بلورین تو شود، اگر خودم را هم نکشم آن یک نفر، بله آن صاحب تو را خفه میکنم. باور نمیکنی؟ خواهی دید.»
«سزارین یا طبیعی؟» به نظر میرسد تنها کنش عاملانه در این میدانی که زنان را احاطه کرده نه پاسخ دادن به این پرسش، بلکه پیوسته پرسیدن و سر باز زدن از ذاتی و اخلاقی کردن پاسخهاست. با مطرح کردن پیوسته پرسشها و با ارجاع به تجربه منحصربهفرد خود و دیگری است که میتوان سیاستهای پیوستهدگرگونشونده مستتر در این دوگانهسازیهای جعلی را مرئی کرد.