دوباره سيل و دوباره خانهبهدوشی. هنوز ۴۰ روز از سيل اول نگذشته بود كه باز هم سيلاب شهرشان را درنورديد و خانه و كاشانهشان زير آب رفت. تازه آب در همه محلهها فروكش كرده بود و مردم داشتند به زندگی عادی خود برمیگشتند که دو روز پيش مديريت بحران استان گلستان با اعلام سرريزشدن سد کيسهای شمال «يلمه خندان» در نزديکی شهر آققلا از آمادهباش اين شهر خبر داد و بار ديگر هول و ولا به جان مردم سيلزده اين منطقه افتاد.
اینجا دیگه خونهی من نیست. سرم را به هر طرفش میچرخونم، جای اشیا و خودم را قبل از امروز به یاد میآورم. هر قدمی که برمیدارم، صدای شلقوشلوق گل و لای میره تا ته جونم. لجن انگار مکش داره، پایم را دو دوستی چسبیده. سهبار تمیز کردیم و هر بار، باز آب بالا میاد و همه جا بیشتر نم میکشه. من مار ندیدم ولی شنیدم تو خونهی همسایه اومده بود. حتما اینجا هم میآد. با دست خالی و پای برهنه چطور میتونم اینهمه لجن را از اینجا بیرون ببرم؟ حالا بیرون هم بردم، کجا بریزم جز توی کوچه؟ از توی همین کوچه، خودم باید بروم و بیام. این خونه باید تمیز بشه، همه جا بوی گند میآد و ته مغزم را اگه ببینید، هیچی جز خشم پیدا نمیکنید.