در مقاله «تفاوتهای پنهان بیخانمانی زنان و مردان» گفتیم بیخانمانی سویه جنسیتی دارد و گاهی بیخانمانی زنان با مردان علل و پیامدهای متفاوتی دارد. در این مقاله به هویت برآمده از تجربه خشونت خانگی و بیخانمانی توجه داریم. این هویت در سرنوشت زن و امکان بازگشت او به جامعه کلیدی است.
برگرفته از مقاله «خشونت خانگی و فقر: روایتهای زنان بیخانمان» نوشته ژان کلترون ویلیامز، محقق علوم سیاسی دانشگاه ایالتی پلیتکنیک در کالیفرنیا
زنی که از خشونت خانگی به یک «خانه امن» تحت حمایت دولت پناه میبرد از احترام برخوردار است، معمولا یاد میگیرد که خودش را به خاطر شرایطش سرزنش نکند و شانس بالایی برای برگشت به جامعه دارد. اما زنی که به خاطر خشونت خانگی و فقر ناچار شده خانهاش را ترک کند و گوشه خیابان بخوابد و کمکی از دولت نمیگیرد مدام مورد آزار و طعنه است، در بسیاری از مواقع خودش را مقصر اصلی شرایطش میداند و ممکن است تحلیل و هویتی بسیار متفاوت از زن اول درباره تجربیاتش داشته باشد.
خشونت خانگی به روایت زنان ساکن یک خانه امن (shelter) در آمریکا
مقابله با معضل بی خانمانی زنان در همه جا یکسان نیست. در برخی از کشورها برای زنان بیخانمانی که از خشونت خانگی فرار کردهاند و نیاز به مسکن موقت دارند، خانههای امن مخصوصی در نظر گرفته شده است که معمولا امکاناتی فراتر از مراکز اسکان موقت برای بیخانمانها ارائه میدهند. مثلا ممکن است امکانات رواندرمانی ویژهای برای درمان تاثیر خشونت در اختیار ساکنانشان قرار بدهند. اما این نوع امکانات معمولا تنها شامل زنان میشود که مشخصا قربانی خشونت باشند، حال آنکه تحقیقات نشان میدهد که در بیشتر موارد مربوط به بیخانمانی زنان، خشونت خانگی یکی از عوامل است، چه آن زن در روایت خود به خشونت اشاره کند و چه این خشونت پنهان باشد. به همین دلیل، تقسیم زنان بیخانمان به دو گروه خشونتدیده و سایرین کارایی لازم را برای کمکرسانی به این گروه از زنان ندارد. در بررسی بیخانمانی زنان باید همواره به تجربه احتمالی آنها از خشونت توجه داشت و آن تجربه را در توضیح بیخانمانی دخیل دانست.
با اینهمه، بسیاری از دولتها هنگام مقابله با معضل بیخانمانی زنان به خشونت خانگی آنطور که باید توجه نمیکنند. در بیشتر این راهکارهای دولتی ریشه بیخانمانی در زنان و مردان یکی فرض میشود و نقش جنسیت در بیخانمانی نادیده گرفته میشود. عدم توجه سیاستگذاران به تاسیس مسکن موقت یا بهاصطلاح «خانه امن» نیز برای زنان بیخانمان، بسیاری از زنان را در سروکله زدن با بحران بیخانمانی بدون حمایت باقی میگذارد. تحقیقات معمول، فقر زنان را مانند فقر مردان بررسی میکند و دلایل رایج در توضیح بیخانمانی را اعتیاد، از دست دادن شغل، یا نبود حمایت خانواده میداند. اما مصاحبه با زنان بیخانمان و مخصوصا زنانی که به مدت طولانی قربانی خشونت خانگی شدهاند، نشان میدهد که این دلایل در توضیح بیخانمانی کافی نیستند و نمیتوانند به تنهایی ریشه فرآیند بغرنج بیخانمان شدن زنان را توضیح دهند. اینجاست که نیاز به تحلیل از دریچه جنسیت مبرم میشود.
در عین حال، افزایش تدریجی تعداد زنان بیخانمان و تعداد خانوادههای فقیری که به سرپرستی زنان گردانده میشوند و در مرز بیخانمانی هستند، توجه به معضل بیخانمانی زنان را ضرورت میبخشد. تحقیق حاضر در پاسخ به این نیاز و حساسیت انجام شده است. برای این تحقیق، با سی و سه زن ساکن خانه امن موقت در ایالت آریزونا (در امریکا) مصاحبه عمیق انجام شده است. در این تحقیق تلاش شده عوامل بیخانمانی زنان با توجه و حساسیت به خشونت خانگی بررسی شود.
مصاحبههای انجام شده بیانگر نکات ویژهای از تجربه و درک زنان بیخانمان از وضعیتشان است. یک نکته درخورتوجه این است که با وجود تجربه مشترک زنان بیخانمان، چه ساکنین خانه امن و چه کارتنخوابها، میان هویت و روایت زنان قربانی خشونت خانگی که در خانههای امن به سر میبرند و باقی زنان بیخانمان تفاوتهای اساسی وجود دارد. ساکنین خانههای امن معمولا تاکید میکنند که در شرایط خشونتباری زندگی میکردهاند و قصدشان این بوده که زندگیشان را تغییر دهند و از خشونت رها شوند، اما چون جایی برای زندگی خارج از فضای خشونت نداشتهاند به خانه امن روی آوردهاند. حتی لغاتی که این گروه برای توضیح وضعیت خودشان به کار میبرند، با زنان کارتنخواب متفاوت است؛ زنان ساکن خانههای امن خود را قربانی (victim) خشونت و یا جانبهدربرده (survivor) معرفی میکنند. هر دوی اینها واژگانی هستند که از طریق مباحث فمینیستها به هدف تاکید بر خشونت علیه زنان وارد گفتمان عمومی شده است. این زنان معمولا در خانه امن هم در فرهنگی حضور دارند که نه گفتن به خشونت و رهایی از فضای خشونتبار، نوعی احترام و اعتبار به همراه دارد و نه حرکتی مثبت تلقی میشود. رابطه این زنان با یکدیگر نیز معمولا سازنده است و ساکنان این نوع خانههای امن همدیگر را در مسیری که در حال طی کردن هستند، حمایت میکنند و نوعی صمیمیت و رابطه خواهرانه میان آنها شکل میگیرد. این گروه از زنان حضورشان در خانه امن را تجربهای در حال گذار میدانند و بیپناهیشان را موقت میشمارند. به این ترتیب، این گروه هویت خودشان را با زنان کارتنخواب متفاوت میبینند. مثلا بعضی از آنها در مصاحبهها میگویند زنان بیخانمان کسانی هستند که تا آخر خط در فضای زندگی و مالی خودشان ماندهاند و صرفا وقتی دنبال سرپناه گشتهاند که انتخاب دیگری نداشتهاند. در چند مصاحبه با گروه اول به این اشاره شد که باقی زنان بیخانمان حتی ممکن است نیتشان فقط استفاده از خدمات دولتی باشد، درحالیکه زنان جان بهدربرده به دنبال نجات خود و تغییر شرایط زندگیشان بودهاند.
برعکس ساکنان خانه امن که حداقل در جمع خود احترام دارند، وقتی زن خشونتدیدهای کارتنخواب باشد، در جامعه انگ بیبندوباری یا بیماری میخورد؛ انگار که بیخانمانی زنان فقط وقتی موجه است که به دلیل خشونت از خانه گریخته باشند وگرنه معتاد و بیماری روانی تلقی میشوند و با اکراه به آنها نگاه میشود. فرض جامعه بر این است که چنین زنی متعلق به خیابان است. وقتی روایتی در فرهنگ عمومی وجود دارد که شخص میتواند با اتکای به آن زندگیاش را توضیح دهد و هویتی قابل قبول بگیرد، تجربه بسیار متفاوتی از بیخانمانی دارد. از این رو، تعریف بیخانمانی و شناسایی عوامل مختلف آن تاثیر ویژهای در تجربه زنان بیخانمان و خدماتی که جامعه در اختیار آنها میگذارد خواهد داشت.
قرینگی خشونت و فقر در زندگی زنان بیخانمان
در عین حال، سوای روایت و هویت زنان بیخانمان آنچه مسلم است این است که در اکثر موارد، بیخانمانی زنان ناشی از دو عامل خشونت و فقر است، طوریکه در هم تنیدگی این دو ادامه زندگی در خانه را ناممکن میکند. بهخصوص وقتی به این نکته توجه کنیم که در خشونت خانگی، شخص عامل خشونت معمولا قربانی را منزوی میکند و فضایی به وجود میآورد که در آن زنان گرفتار حس مزمن ناتوانی میشوند و همواره تغییر شرایط را ناممکن میبینند. حس شرم هم بر این ناتوانی دامن میزند و مانعی میشود برای مطرح کردن مشکل با دیگران. از طرف دیگر، بیبضاعتی مالی هم انتخابها را محدود میکند و وقتی زن بچه دار هم باشد، امکان تغییر به مراتب مشکلتر خواهد بود. حتی یک زن طبقه متوسط هم ممکن است درآمدی بسیار کمتر از همسرش داشته باشد و اگر فرزند داشته باشد برای جدایی دچار مشکل مالی شود و به این ترتیب ماندن را ترجیح دهد. تمام این عوامل بیخانمانی زنان را محتملتر و امکان آنها برای تغییر شرایطشان را کمتر میکند.
شواهد و نمونه های آماری نشان میدهد زنی که شرایط خشونتبار را ترک میکند، در اکثر موارد خود را در خطر جانی میبیند و به یک سرپناه احتیاج دارد که در آن پنهان شود تا جانش از شخص عامل خشونت که قصد آزار او را دارد، در امان باشد. معمولا قربانی از ترس افزایش خشونت مدت زیادی در رابطه مانده و فهمش از شرایط این بوده که ترک کردن شخص عامل خشونت، قطعا باعث عصبانیت آن شخص و صدمه بیشتر به خود قربانی میشود. فرد عامل خشونت هم معمولا چنان اعتمادبهنفس زن قربانی را میگیرد که زن در خیلی از مواقع حس میکند ارزش زندگی و رفتار بهتر را ندارد. به خاطر آسیبهای روانی که به زنان قربانی زده میشود، لازم است خانههای امن برای کمک روانی به زنان قربانی همواره مشاوران روان درمانی هم داشته باشند تا قربانیان خشونت بتوانند با روند عاطفی و روانی پس از جدایی از عامل خشونت کنار بیایند.
یک تجربه روانی معمول میان قربانیان خشونت، درماندگی آموخته (learned helplessness) است به این معنی که شخص قربانی به خاطر تجربه مزمن ناکامی در مقابله با خشونت و توقف آن و افزایش افسردگی و وحشت و انکار واقعیت، موقعیت خود را دایمی تصور می کند و قدرتش را برای ترک عامل خشونت و مبارزه از دست میدهد. بنابراین، زنان در فضای خشونتبار به دو دسته تقسیم میشوند: کسانی که ماندگار و ناتواناند و کسانی که شجاعاند و قدرت حرکت و اقدام دارند.
بستر اجتماعی: عامل کلیدی در توان رهایی از خشونت خانگی
تحلیل فمینیستی از تاثیر خشونت خانگی این است که اولا این خشونت مجرد نیست و همواره در مختصاتی از جنسیت و قدرت که در جامعه غالب است اتفاق میافتد. در ثانی، خشونت علیه زنان معمولا بخش لاینفک فرهنگی است که خشونت مردان را تایید و تشویق می کند. سوم اینکه خشونت خانگی هیچوقت ازنظر جنسیتی خنثی نیست و همواره با تکاپوی رابطه میان زنان و مردان ارتباط دارد. هر چه تبعیض جنسیتی در جامعهای بیشتر باشد، مردان حس تملک بیشتری بر زنان دارند و خشونت خانگی علیه زنان پنهانتر و گستردهتر است. بنابراین باید توجه داشت که رهایی زنان از خشونت ممکن است از طرف اطرافیان مانند افراد خانواده، پلیس محل، کلیسا و حتی دادگاه با بیتفاوتی و بیخیالی نسبت به خشونت و تاثیرش بر زندگی زنان روبرو شود و تحقق نیابد. نمیتوان قربانیان خشونت را به سادگی به دو دسته ناتوانها و رهایییافتهها تقسیم کرد و باید در نظر داشت که تصمیم قربانی در گرو عوامل بههم پیوسته بسیاری است. دید فمینیستی از این فرآیند این است که تمام زنانی که همسر یا دوست پسر آزاررسان (abusive) دارند، دارای عاملیت (agency) هستند و حتی آنهایی که به فضای خشونت باز میگردند امکان تغییر شرایط را دارند.
یک موضوع قابل توجه دیگر در مورد فرآیند جدایی از شخص عامل خشونت این است که خانه امن یا پناهگاهی که زن در آن اقامت گزیده با این فرآیند چه برخوردی دارد. مثلا بعضی از خانههای امن به زنان اجازه میدهند که تمام روابط خود را حفظ کنند و حتی اگر لازم میدانند، عامل خشونت را همچنان گاهی دیدار کنند. اما برخی دیگر از خانههای امن برای زنان خشونتدیده، به رابطه خشونتبار به مثابه نوعی اعتیاد نگاه میکنند. قربانی به رفتار و شرایطی که سالها با آنها زندگی کرده و به آنها عادت دارد، احتیاج دارد. در چنین بینشی، زن قربانی اجازه ندارد با عامل خشونت و افراد دیگری دیدار کند که به نوعی در استمرار خشونت دخیل بودهاند. باور چنین خانههای امنی این است که قربانی نمیتواند از شرایطی که در آن است دل بکند، مگر آنکه مانند یک اعتیاد به آن نگاه کند و فرآیند ترک را طی کند.
در این میان، سوای بینش خانه امن، بینش و رفتار کارکنان خانه امن نیز در فرآیند جدایی و تحلیل آن مهم است. مثلا گاهی کارکنان این مراکز در مصاحبه میگویند فلان زن به نظر خشونتدیده نمیآید، و یا اگر واقعا خشونت دیده چطور همچنان همسر یا دوست پسرش را میبیند. مهمترین دلیل روی آوردن زن قربانی خشونت به خانه امن و اسکان موقت کمبود منابع مالی است. اما اینکه خانه امن چه برخورد و روشی دارد بر تجربه و فهم زن از خشونت تاثیر میگذارد. زنان ساکن خانه امن امکان مالی اجاره کردن خانه را به دلایل مختلف شغلی و شرایط زندگی ندارند.
از مجموع شواهد و اطلاعاتی که در مصاحبهها و تحقیق در این پروژه به دست آمد میتوان چند نتیجه گرفت. اول اینکه با وجود آنکه پناهگاههای زنان بیخانمان معمولا به دو گروه زنان بیخانمان و زنان قربانی خشونت تقسیم شده، در عمل زنان بیخانمان همگی داستانهای زندگی مشابهی دارند و مسیری مشابه باعث شده به خیابان و یا خانه امن روی بیاورند. بنابراین نیاز است هنگام تحقیق و سیاستگذاری درباره بیخانمانی به خشونت خانگی توجه بیشتری شود. نتیجه دیگر این پروژه این است که بسیاری از مراکز اسکان موقت تنها میتوانند یک یا چند ماه اسکان را تامین کنند و نمیتوانند امکان لازم برای پیدا کردن محل زندگی دایمی را مهیا کنند. برای بسیاری از زنان بیخانمان موقتی بودن امکانات دولتی معضلی بسیار حاد است. نتیجه دیگر آن است که هر وقت زنان بیخانمان امکانات بهتری دریافت کنند احتمال بازگشت آنها به اسکان دائمی بیشتر است. در مصاحبههای انجام شده در این پروژه بارها ذکر شد که تجربه زنان پناهگیر وقتی که کارکنان خانه امن با احترام برخورد میکنند و نیازهای خاص فرد را در نظر میگیرند، بسیار مطلوبتر است و آنها انگیزه بیشتری برای تغییر وضعیت خود دارند.
اکثریت قریب به اتفاق زنان بیخانمان دچار خشونت خانگی بودهاند و دلایل بیخانمانیشان با تجربه خشونتشان پیوندی پیچیده دارد. اما در تحقیق درباره بیخانمانی و علل آن، همچون بسیاری از حوزههای دیگر، جای دانستههای مطالعات زنان و به طور کلی زاویه دید زنان خالی است. خشونت خانگی میتواند زندگی زنان فقیر را از هم بپاشد. کمبود مسکن ارزان، هزینه بالای تامین مواد غذایی و ناتوانی در تامین دیگر نیازهای اساسی از جمله مخارج فرزندان در پسزمینه فقر مزمن دلیل بیخانمانی زنان است. در این میان خشونت خانگی در بسیاری از مواقع هم زاده از فقر است و هم عامل فقر و بیخانمانی.