مارتین فرانک یکی از مشهورترین عکاسهای زن قرن بیستم بود. او که یکی از بنیانگذاران آژانس ویوا بود، به اندازهای پیشرفت کرد که عضو تماموقت مگنوم شد. کارهای او شامل پرتره، عکاسی از منظره و رپورتاژ میشدند و از لحاظ سوژه نیز، سوژههای او از تلاش زنان برای برابری تا پرترههای دلسوزانه از بزرگسالان متفاوت بودند.
جان برجر (John Berger)، منتقد بریتانیایی، در کتاب تأثیرگذار «شیوههای نگریستن» در سال ۱۹۷۲ نوشت: «در عصر بازتولید دیجیتالی، معنای نقاشیها دیگر به آنها متصل نیست؛ معنایشان قابل ارسال میشود.»
فرهنگِ نمایش و به اشتراکگذاری آنلاین عکس در اینستاگرام حداقل از دو جهت پاسخی است به مقتضیات اقتصادی-اجتماعی نئولیبرالیسم. سرمایهداری شبکهایشده از نظر جامعهشناسانی چون لوک بولتانسکی و ایو چیاپلو واکنشی است به «نقدی هنری» که فوردیسم اواسط قرن بیستم را زیر سوال میبرد. امری که طالب استقلال بیشتر، تجربهی اصیل و رهایی از قید و بند تکصدایی فرهنگ مصرفی تولیدانبوه و کار سخت روزانه بود. سرمایهداری از طریق آزاد کردن نیروی کار؛ تفکیک تولید کالایی و تولید فرهنگی، به این وضعیت واکنش نشان داد تا ظرایف ترجیحات فردی را برآورده کرده و جهانی به لحاظ زمانی منعطف پدید آورد که در آن موفقیت نه از طریق پیمودن سلسله مراتب ترقی بلکه از طریق حرکت میان پروژههای مختلف و در دورن شبکههای جهانی حاصل میشد. پس آزاد بودن چنین حسی دارد؟
لازم به توضیح نیست که از اوایل دهه ۷۰ بورژوازی مستغلات (بسازبفروشها) چگونه شهرهای ما را به کالایی برای کسب سود تبدیل کردهاند تا جایی که نهتنها تاریخ و فرهنگ و امنیتی برای ساکنان شهر باقی گذاشتهاند و نه مجالی برای نفس کشیدن. بنابراین دور از انتظار نیست که زیستن در تهران به قیمت گرو گذاشتن تن آدمی تمام میشود به طوریکه دیه یک انسان به اندازه ۱۰ مترمربع آپارتمان است. آیا در این وضعیت هنر میتواند میانجی مناسبی برای تغییر این فرآیند باشد؟ یادداشت حاضر با پیش کشیدن رویداد پروژه یوسفآباد که اخیراً برگزار شد و حاشیههای مهمتر از متن آن در تلاش است تا بتواند رابطه موجود میان هنر و سرمایه را تحلیل کند و از خلال آن بر اهمیت مسئولیتهای اجتماعی هنرمندان تأکید ورزد.
عادت کردهایم که هنرمندان هنگام بحرانهای طبیعی و اجتماعی به کمک آسیبدیدگان بشتابند. اما به راستی چرا آنها، متفاوت با دیگر افراد در حرفههای مختلف، نه به عنوان شهروند، که از موضع هنرمند بودن خود به فعالیت میافتند؟ این تفاوت از کجاست؟
یکی از بحثهای محافل هنر امروز، شاید به دنبال پاسخگویی به همین سوال باشد، که چه چیز اکنون هنر را این چنین رخوت زده و سردرگم کرده است. تحلیلگران بسیاری پیش از این نیز پای تاریخ هنر، از دوران مدرنیته به بعد را به وسط کشیدهاند، تا شاید نوش دارویی برای وضعیت کنونی بیابند. در این میان برخی از متفکرین با نگاهی به نیم قرن پر فراز و نشیب بشری صحبت از جنبشهای اجتماعی و سیاسی دههی شصت و هفتاد و تاثیر آنها برجهان هنر و هنرمندان میکنند. متن کوتاه پیشرو جوابیهای به متنی است با سوال محوری که؛ «چه بر سر قوهی نقادی ما آمده است.» متن جوابیه تلاش دارد تا پا را از تاریخ هنر فراتر گذاشته، و پیوند آشکارتری بین امر سیاسی و تولید هنری برقرار کند.
بسیاری از هنرمندان و افرادی که درگیر کارهای فرهنگی هستند، خود را به عنوان کارگر فرهنگی به رسمیت نمیشناسند. گاه به سادگی به خاطر «منزلت» کارشان به آنها حقوق پرداخته نمیشود. از سویی، فرهنگ کار محور به ما باورانده است که کار کردن همواره یک ارزش است. اما چه چیزی کار تعریف میشود؟ آیا مطالبهی حقمان تنها یک انتخاب شخصی است؟