این متن از چهار پاره مجزا تشکیل شده؛ هرچند هر پاره طیِ نظمی درونی به پاره ی دیگر می رسد. کلّ این متن هشداری ست به ما درباره ی افکار هولناک یک کمپین تبلیغاتی. افکاری که امتدادش در گذشته، آینده و ادبیات ترسیم شده.
وی در یک مسافرخانه در حوالی میدان شوش کار و زندگی میکند اما از چندی قبل به دلیل ابتلای به بیماری آب سیاه چشم اذیت شده و توان مالی درمان را نداشته است و به همین دلیل دست به خودکشی زده است
کمی بعد از مرکز شهر کهریزک، درست کنار کارخانههای بزرگ صنعتی استان تهران، در یکی از فرعیهای خاکی و خلوت ٦٠متری امامحسین، تابلوی کمپ شفق، مرکز نگهداری معتادان متجاهر ماده ١٦ خودنمایی میکند. درهایی بزرگ و فلزی با پنجره کوچکی که شبیه همه اردوگاههای نگهداری است، نشان از نگهداری سفتوسخت زنانی است که حالا نزدیک به چهار ماه است دوران ترک اعتیادشان را در آن جا میگذرانند.
امیر بههوش بیاید یا نه، طرح جمعآوری و برخورد با دستفروشان تهرانی، بهویژه در مرکز شهر تهران ادامه پیدا میکند. امیر دستفروشی است که در تب و تاب انتخابات، در کوچه برلن خود را به آتش کشید و حالا در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان بستری است. او یکی از دستفروشانی است که در هفتههای گذشته درگیر تعقیب و گریز و درگیری با ماموران شهرداری تهران بوده است. مامورانی که به گفته عضو شورای شهر تهران اجازه دارند به حکم قانون، عرف و شرع دستفروشان را از سطح شهر تهران جمع کنند. امیر حالا از سطح شهر به بیمارستان منتقل شدهست؛ گیریم با سوختگی زیاد و در حال ستیز با مرگ.
در صورت تصویب پیشنویس کنونی لایحه مدیریت شهری، وظایف و اختیارات سازمان حفاظت از محیط زیست به شهرداریها واگذار خواهد شد. این لایحه وزارت کشور، مایه نگرانی فعالان محیط زیست و سازمان محیط زیست شده است؛ چرا که با توجه به الگوی کنونی مدیریت شهرداریها، منافعشان با اهداف محیط زیستی در تناقض خواهد بود. برای مثال، در مورد ساخت و سازهای مخرب محیط زیست در شهرهای ایران، شهرداریها تسهیلکننده ساخت و ساز هستند. در چنین مواردی سازمان محیط زیست چگونه قادر خواهد بود به وظیفه نظارتی خود عمل کند؟ سایت یکشهر در نقد و بررسی این لایحه با حضور نمایندگان سازمان محیط زیست، نمایندگان سازمانهای مردم نهاد، فعالان و متخصصان محیط زیست و حوزه شهری نشستی برگزار کرده است. نوشته پیشرو گزارش این نشست است.
«شهر با لبخند کودکان زیباتر میشود». این شعار تبلیغاتی شهرداری تهران است. اما لبخند کودکان در شهر کجاست؟
از کفش ایتالیایی «گوچی» تا «کانورس» از آب گذشته آمریکایی، از کیف پر زرق و برق «دی اند جی» تا پیراهنهای نازک و سادهی «زارا»، از لباسها مجلسی «ورساچه» تا کفش و پیراهنهای نایکی و آدیداس...؛ این بازار نه چندان کوچک میتواند قلب "ریچ کیدز" تهران را بلرزاند. این لباسها جان میدهند برای سلفیبازی.
تالار کوچک معروفترین مارکهای جهان، جایی در قلب تهران ساخته شده است. کیلومترها دورتر از سالنهای مشهور مُد، جایی که خواب آن را هم طراحان لباس ندیدهاند. تا امروز پای هیچ عکاس و نویسنده مجله مُدی به این بازار باز نشده است. در راهروهای باریک اینجا هیچ مدل لاغری با پاهای بلند و کشیدهاش راه نرفته و هیچ تماشاچی مسخ شدهای با دهان باز برای عبور مُدل محبوبش کف نزده است. کاسبان این بازار نه با تحریم و گرانی ارز خم به ابرو آوردند، نه حالا با توافق و روزنههای تازه تجارت در دلشان قند آب میشود. اینجا بوتیک هیچپوشهاست.
تالار کوچک معروفترین مارکهای جهان، جایی در قلب تهران ساخته شده است. کیلومترها دورتر از سالنهای مشهور مُد، جایی که خواب آن را هم طراحان لباس ندیدهاند. تا امروز پای هیچ عکاس و نویسنده مجله مُدی به این بازار باز نشده است. در راهروهای باریک اینجا هیچ مدل لاغری با پاهای بلند و کشیدهاش راه نرفته و هیچ تماشاچی مسخ شدهای با دهان باز برای عبور مُدل محبوبش کف نزده است. کاسبان این بازار نه با تحریم و گرانی ارز خم به ابرو آوردند، نه حالا با توافق و روزنههای تازه تجارت در دلشان قند آب میشود. اینجا بوتیک هیچپوشهاست.