اقبال عمومی به انگل و جوکر پرسشهایی را پیش میکشد؛ این فیلمها چه اضطرابی از این مخاطبان را تسکین میدهند؟ چه نقشی در آگاهی آنها دارند؟ یا بهطور خلاصه، مخاطبان در این برهه تاریخی چه «نیاز» ذهنیای به آنها دارند؟
اکنون که جهان پذیرفته تا بخش بزرگی از فرهنگش را با تصویر شکل دهد، قدم بعدی این است تا به بقیه آموزش دهیم چگونه درباره این تصاویر اندیشه کنند، اینگونه ممکن است در جهانی بهتر و اندیشمند زندگی کنیم.
سینمای آزاد، جریانی آماتوری در سینمای ایران است که بهطورخودانگیخته در حولوحوش ۱۳۴۸ شکل گرفت. این نوشته با ارائه دو قرائت اغراقآمیز از این جریان بحثبرانگیز، بر حقیقت سیاسی این پدیده تأکید میکند.
در این یادداشت با نیمنگاهی به ابعاد مشابه اجتماعی و فرهنگی ایران و یونان، به تحلیل و بازخوانی چند نمونه از فیلمهای سینمای این دو کشور پرداخته شده است.
فقر در سینمای پس از انقلاب ایران چهگونه به تصویر کشیده میشود؟ و فقرا در فیلمها و سریالهای ایرانی چه مفاهیمی را نمایندگی میکنند؟ یادداشت زیر به شیوه این بازنمایی در سالهای اخیر در سینمای ایران میپردازد.
در ۱۹۲۷ سرگئی آیزنشتاین میخواست فیلمی بر اساس سرمایه مارکس بسازد، اما این طرح به دلایل مالی هیچگاه محقق نشد. هشتاد سال بعد، الکساندر کلوگه فیلمساز و فیلسوف آلمانی بهسراغ طرح آیزنشتاین رفت.
اگر شمایلنگاری سینما را با نقاشی مسیحی مقایسه کنیم، کارگر مخلوقی نادر همچون یک قدیس است. سینما کارگران را در صورتهای دیگری نیز نشان میدهد؛ یعنی به عنصر کارگری حاضر در دیگر صور زندگی متوسل میشود.
سینمای فدریکو فلینی را با سرخوشی، سبکی و شیدایی میشناسیم. اما این فیلمسازِ سرمست سویهی دیگری هم دارد. سویهای تاریک و پنهان. سینمای فلینی، به رغم سرخوشی وصفناپذیرش، در لایههای زیرین خود از نوعی افسردگی رنج میبرد.