«سیستان»، در شمال جنوبشرقیترین استان ایران اکنون بیشباهت به یک تله نیست. تلهای انسانساخت که با وجود قدمت اساطیری و زیستبومی غنی، بر اثر روابط کژکارکرد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، رنگپریده از خشکی هامون و ریزگردهای همیشگی، مردم این منطقه را به دام انداخته و به مرور بازتولید فقر میکند. این تله، در نهایت افزایش حاشیهنشینی و سکونتگاههای غیررسمی را برای این منطقه به ارمغان آورده یا در قالبی دیگر، داغ مهاجرت را بر پیشانی این مردم نشانده است.
ساکنان این چادرها اغلب زنان، مردان و کودکان بیشناسنامه بلوچ ایرانی هستند که در پی مهاجرت از سیستان و بلوچستان، بهدلیل نداشتن اوراق هویتی و شرایط مناسب مالی به حاشیه شهرهای بزرگی چون تهران، البرز، سمنان و برخی شهرهای دیگر پناهنده شدهاند. شغل اغلب آنها دستفروشی و نواختن ساز در کوچه پس کوچههای شهری و حاشیه شهرهاست. اما بهدلیل شرایط خاص زندگیشان اغلب با برخوردهای زنندهای از سوی ماموران شهرداری و سایر نهادها مواجه میشوند.
مردم روستاهای سیستان و بلوچستان از دولتی كه به گفته خودشان به هزار امید به آن رای دادهاند چیزهای زیادی نمیخواهند، حق طبیعی هر انسان از زندگی را میخواهند. آب، شناسنامه، آموزش.