طبق برنامه پنجم توسعه قرار بود تا سال ١٣٩٣ بیسوادی در گروه سنی زیر ٥٠ سال در مناطق مختلف کشور ریشهکن شود. اما مهرماه امسال بیش از یک میلیون و چهارصد هزار بچه 6 تا 18 سال در ایران از تحصیل بازماندند. چند ماه پیش نیز علی اصغر فانی، وزیر آموزش و پرورش، در تبریز اعلام کرد «دیگر در ایران هیچ کودکی به دلیل نداشتن کلاس درس و معلم، محروم از تحصیل نمیماند.» گزارش شیده لالمی از روستاهای خوزستان اما از واقعیات دیگری خبر میدهد؛ واقعیاتی که جایی در اظهارات وزیر آموزش و پرورش ندارد.
جنگ، ناامنی، بیماری، قحطی، جستوجوی برای امنیت و جایی برای زندگی قرنها دلایل اصلی مهاجرت بودند. دلایلی که هر دلیل دیگری را زیر سایه میبردند و تنها عواملی بودند که افراد را به کوچ مجبور میکردند. این دلایل در عصر حاضر هم از بین نرفتند و عمدهترین دلایل مهاجرت را به نام خود ثبت کردهاند؛ همچون اتفاقی که در خاورمیانه افتاد و جنگ و ناامنی این منطقه ثروتمند را به منطقهای مهاجرفرست تبدیل کرد. در چنین شرایطی سایه مهاجرتی جدید اما بزرگتر بر سر مناطق مختلفی از زمین احساس میشود؛ سایه تغییرات اقلیمی و سوانح طبیعی.
پروژه ساخت سد گتوند از اردیبهشت ۱۳۷۶ و با عملیات انحراف آب کارون توسط گروه سپاسد –وابسته به قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا- و با مشورت شرکت مهندسی مشاور مهاب قدس –زیر مجموعه آستان قدس رضوی- وارد فاز اجرایی شد و در ابتدای سال ۱۳۸۵ عملیات خاکریزی هسته رسی بدنه آن آغاز شد، اما همزمان با پیشرفت فیزیکی سد، نگرانیها از عوارض و عواقب آن نیز افزایش یافت.
مرزها را بدون هیچ محدودیتی پشت سر میگذارد و آسمان استانهای غربی و جنوبغربی کشور را تیره و تار میکند. گاهی حتی چندین مرز را طی میکند و با گذر از بیابانهای بسیاری که بر سر راه دارد، به استانهای غربی و جنوبغربی کشور میرسد و زندگیشان را زیر سایه میبرد.
زمانی از آن با عنوان میهمان ناخوانده یاد میشد. میهمانی که زندگی میزبانش را مختل کرده و سلامتیاش را تهدید میکند. به این میهمان قدیمی، دیگر نه میتوان میهمان گفت و نه ناخوانده، چرا که روزهای بسیاری را به استانهای مختلف کشور، همچون خوزستان، ایلام، کرمانشاه، لرستان و... سر میزند و چند سالی میشود که با زندگی ساکنان غربی و جنوب غربی کشور گره خورده است.
سرمایهداری صنعتی زمین را بهطور بیسابقهای گرفتار بحرانهای زیست محیطی کرده است و در این میان کشورهای موسوم به «کشورهای جنوب» اوضاع و احوال نامساعدتری نسبت به «کشورهای شمال» دارند. فشار بحرانهای محیطزیستی نیز مانند دیگر بحرانها، بر دوش آفرینندگان بحران و آنها که از آن سود میبرند نیست و این کشورها و گروههای فرودست هستند که باید بیشترین بها را در تحمل بحران بپردازند. در ایران نیز به نظر میرسد همین روند در جریان است؛ مرکزنشینان برای تمام کشور تصمیم میگیرند و این مردم حاشیهنشین هستند که تاوان سیاستهای نادرست را پس میدهند. توفانهای گرد و خاکی که در دهه گذشته استانهای جنوب و جنوبغربی کشور را درنوردیده، محصول اعمال سیاستهای نادرستیست که از دوران پس از جنگ به اسم «توسعه» در پیش گرفته شد. توسعه ناپایداری که از آن زمان هیچگاه از دستورکار دولتهای مختلف خارج نشده و تنها به اشکال و اسامی گوناگون، ماشین تخریب خود را بهپیش رانده است. پروژههایی که خاک به آسمان خوزستان پاشیدند، مهر تایید مسئولان کنونیِ سازمان محیطزیست، وزارت نفت و... را بر خود دارند. گزارش گاردین نگاهیست به آنچه طی چند دهه گذشته -به اسم توسعه- بر خوزستان رفته است. مرور این روند شاید به ما بگوید که چقدر میتوان به جدی بودن شعارهای حمایت از محیطزیست امیدوار بود.