به کدام تاریخ میتوان اعتماد کرد؟ تاریخنگار چقدر در شکلگیری دیدگاه آیندگان نسبت به یک واقعه تاریخی نقش دارد؟ چقدر میتوان به وجود نگاه بیطرفانه به تاریخ امید داشت؟ منصوره اتحادیه، مورخ، نویسنده و ناشر ایرانی است در گفتگوی پیشرو پاسخ خود را به این سوالها در مورد نگارش تاریخ میدهد. به اعتقاد او «تاریخ، تفسیرِ مورخ است» و بر همین اساس وقتی مورخ یک واقعه را تشریح میکند، باید همزمان آن را تحلیل هم بکند و دلایل وقوع آن اتفاق را ذکر کند.
تبدیل شدن داستان به «واقعیت» در ذهن آدمها زیاد رخ میدهد. اما هنگامی که چنین تحریفهایی با انگیزههای سیاسی و اجتماعی شکل میگیرند و داستانهایی ساخته و پرداخته و بیاستناد به «حقیقتی تاریخی» بدل میشوند مسئله جدیتر و تاثیرگذار است. مسئلهای که با آن زیاد رو بهروییم و نبایست از کنارش بیتفاوت گذشت.
صلحی که همهی صلحها را بر باد داد | دیوید فرامکین | حسن افشار
گفته میشود که «آریاییها» بعد از مهاجرتشان امپراتوریهای بزرگی برپا کرده و دوران باشکوهی را رقم زدند. در ادامه متوجه میشویم که این شکوه و عظمت اکنون از دست رفته است. هر کس بر اساس دریچهای که جهان نگاه میکند علتی برای «انحطاط» پیشنهاد میدهد. این روایت چطور به بخشی از فهم عامه و دانش عمومی تبدیل شد و چه نتایجی در زندگی ما دارد؟
ضیا ابراهیمی، استاد تاریخ خاورمیانه، نشان میدهد چه طور گفتمان آریایی امروز با وام گرفتن از ایدئولوژیهای نژادپرستانه اروپایی از پاسخ به پرسشهای اساسی درباره سیاست و جامعه ایران طفره میرود.
بعضی ساختها در گذر زمان جای خود را در زبان محکمتر کرده و نقشهای تازه میگیرند. تنوین، این پسوند ناخواسته و گاه مایه انزجار، در این دسته قرار دارد و همین امر حذف آن را ناممکن ساخته است.
سریال «معمایشاه» عنوان مجموعه تاریخی تلویزیونی است که داستان زندگی محمدرضا پهلوی را پیش از به قدرت رسیدن تا انقلاب ۱۳۵۷ به تصویر میکشد. این سریال با حضور ۸۰ بازیگر اصلی، ۵۴۰ بازیگر فرعی و بیش از ۵۶۰ نفر از عوامل سینما و تلویزیون با یک بودجه میلیاردی و چندین کارشناس تاریخ معاصر ایران، ادعا میکند روایتی حقیقی و متفاوت از روایتهای کلیشهای از تاریخ معاصر ایران و شخص محمدرضا پهلوی ارائه داده است، اما با آغاز پخش این سریال از شبکهی یک صدا و سیمای ایران و پخش چند قسمت از آن، به نظر میرسد این سریال نیز همچون سریالهای تاریخی دیگر روایتی از تاریخ معاصر ایران ارائه میدهد که چیزی جز همان روایت کلیشهای سابق نیست.
۵۰ سال پیش افزون بر یک میلیون اندونزیایی قتل عام شدند. قتلعامی که به زعم بسیاری از تاریخنگاران بزرگترین قتلعام قرن بیستم است. به باور برخی تاریخنگاران تعداد کشتهشدگان بیشتر از این رقم است. یکی از اجراکنندگان پروژه قتلعام این تعداد را در حدود ۳ میلیون میداند. این قتل عام پس از کودتایی ناموفق در تابستان ۱۹۶۵ شروع شد. در یک سو نیروهای پیشرو تحت رهبری رئیسجمهور سوکارنو قرار داشت که از سوی حزب کمونیست اندونزی (PKI) حمایت میشد. در سوی دیگر احزاب محافظه کار و ژنرالهای ارتش قرار داشتند که از دهه ۵۰ از حمایت غرب برخوردار بودند.
قتلعام در اوج جنگ سرد رخ داد. زمانی که حزب کمونیست اندونزی، پس از حزب کمونیست چین بزرگترین حزب کمونیستی در آسیا بود. این حزب در سال ۱۹۶۵ در حدود سه میلیون عضو داشت. شمار اتحادیههای صنفی، سازمانهای زنان و دانشجویان که طرفدار حزب بودند نیز بیش از ۱۵ میلیون نفر بود.
این حزب در بر سر کار ماندن سوکارنو نقشی مهم داشت، رئیسجمهوری که بر روابط خارجی مستقل تاکید میکرد. به گفته سفیر هلند «دیگر نمیشود اندونزی را از لغزیدن به سمت چپ بازداشت». اما آمریکا توانست. آمریکا که خطر را جدی میدید و به دنبال تغییر دولت چپ گرای این کشور بود به همکاری و حمایت از احزاب راستگرای این کشور پرداخت. در سپتامبر سال ۶۵ میلادی کودتایی از سوی چند افسر چپگرا صورت گرفت، کودتایی که گفته میشود بیشتر اعضای حزب کمونیست از آن بیخبر بودهاند. این کودتا طی چند روز شکست خورد، اما کشته شدن ۶ ژنرال عالی رتبه ارتش بهانهای عالی برای پاکسازی و نابودی گروهها، اتحادیهها و حامیان چپ فراهم آورد. سوکارنو که مشخص نیست از کودتا با خبر بوده یا نه، حاضر نشد پس از کودتا مانع فعالیت حزب کمونیست شود. در پی آغاز کشتار او خیلی زود قدرت عملی خود را در کشور از دست داد. میلیونها نفر کشته و زندانی شدند. اما همراه با آنها، خاطره نابودیشان نیز قدم به قدم حذف و در همان حال ساخته میشد. مطلب پیش رو به بررسی این حذف تاریخی و تلاشها برای احیای خاطره این فاجعه انسانی میپردازد.
قتلعام در اوج جنگ سرد رخ داد. زمانی که حزب کمونیست اندونزی، پس از حزب کمونیست چین بزرگترین حزب کمونیستی در آسیا بود. این حزب در سال ۱۹۶۵ در حدود سه میلیون عضو داشت. شمار اتحادیههای صنفی، سازمانهای زنان و دانشجویان که طرفدار حزب بودند نیز بیش از ۱۵ میلیون نفر بود.
این حزب در بر سر کار ماندن سوکارنو نقشی مهم داشت، رئیسجمهوری که بر روابط خارجی مستقل تاکید میکرد. به گفته سفیر هلند «دیگر نمیشود اندونزی را از لغزیدن به سمت چپ بازداشت». اما آمریکا توانست. آمریکا که خطر را جدی میدید و به دنبال تغییر دولت چپ گرای این کشور بود به همکاری و حمایت از احزاب راستگرای این کشور پرداخت. در سپتامبر سال ۶۵ میلادی کودتایی از سوی چند افسر چپگرا صورت گرفت، کودتایی که گفته میشود بیشتر اعضای حزب کمونیست از آن بیخبر بودهاند. این کودتا طی چند روز شکست خورد، اما کشته شدن ۶ ژنرال عالی رتبه ارتش بهانهای عالی برای پاکسازی و نابودی گروهها، اتحادیهها و حامیان چپ فراهم آورد. سوکارنو که مشخص نیست از کودتا با خبر بوده یا نه، حاضر نشد پس از کودتا مانع فعالیت حزب کمونیست شود. در پی آغاز کشتار او خیلی زود قدرت عملی خود را در کشور از دست داد. میلیونها نفر کشته و زندانی شدند. اما همراه با آنها، خاطره نابودیشان نیز قدم به قدم حذف و در همان حال ساخته میشد. مطلب پیش رو به بررسی این حذف تاریخی و تلاشها برای احیای خاطره این فاجعه انسانی میپردازد.