جامعه
اصلاحطلبها در دورههای مدیریتیشان، به سیاست رهاسازی توسعه شهری و سپردن آن به مکانیزم بازار تن دادند. به نظر میرسد آنها در مورد سیاستهای اقتصادیـ اجتماعی اداره شهر دارای تفکر مدونی نیستند. آیا وقتی از اقتصاد شهری حرف میزنند منظورشان فقط توسعه مالهاست؟
موسیوند 30 ساله صورت آفتاب سوخته و خندانی دارد. 6 سال است مربی روستایی است: «از بچگی دوست داشتم معلم باشم و یک ماشین شاسی بلند داشته باشم. شدم مربی فرهنگی. شاسی بلندم هم شد این ماشین. عاشق کارم هستم. هر روز 100 تا 130 کیلومتر راه میروم. به دو سه تا روستا سر میزنم اما خیلی دلم میخواست به روستاهای بیشتری کتاب برسانم. میگویم بچهها گناه دارند. اگر یک کتاب هم بخوانند فکرشان عوض میشود، من برایم مشکلی نیست بیشتر بروم و بیایم.»
میلیونها زن در ایران با شرایط ابتدایی بسیار پایینتر از لیلی گلستان زندگی میکنند، اینکه آنها در شصت سالگی نمیتوانند روی آن استیج بروند و بگویند ما خواستیم و شد به این دلیل نیست که آنها تواناییهای ذاتا کمتری دارند یا غر میزندد یا لوسند به این دلیل است که در نردبانِ اجتماعیِ دسترسی به منابع و فرصتها، آنها چندین و چند پله پایینتر ایستادهاند.
مردم روستاهای سیستان و بلوچستان از دولتی كه به گفته خودشان به هزار امید به آن رای دادهاند چیزهای زیادی نمیخواهند، حق طبیعی هر انسان از زندگی را میخواهند. آب، شناسنامه، آموزش.
مترو بیش از آنکه یک وسیله حملونقل عادی باشد یک ماشین بزرگ تولید نوع خاصی از انسان است؛ ماشین تولید «انسان زیرزمینی». انسانی دور افتاده از جامعه ی خود. یک انسان بیگانه شده از شهر. مترو هر روز من را از سطح شهر میکَند و در قالب یک «مسافر» صرف و تکثیرشده به زیر زمین میفرستد. جایی که دیگر خبری از کنش اجتماعی نیست و تو تنها با انبوه خلقی سر و کار داری که فقط انتظار میکشند.