skip to Main Content
۱۰ «تز » درباره راست افراطی در اروپا
سیاست

۱۰ «تز » درباره راست افراطی در اروپا

نویسنده: میشل لووی | وقتی بیش از یک‌دهه پیش ژان ماری لوپن در دور اول انتخابات ریاست‌جمهوری فرانسه از ژاک شیراک پیش افتاد، فرانسوی‌ها بیش از بقیه اروپا خطر فاشیسم را احساس کردند. ولی امروز که صدای پای فاشیسم سرتاسر اروپا را فراگرفته، نئوفاشیسم دیگر صرفا یک خطر بالقوه نیست. برآمدن راست افراطی در سال‌های اخیر واکنش‌های بسیاری را برانگیخته است. در این میان فیلسوفان و نظریه‌پردازان سیاسی نیز کوشیده‌اند عوامل این امر را بررسی و تحلیل کنند. آنچه در زیر می‌آید یادداشت میشل لوی درباره اوج‌گیری راست افراطی در کشورهای اروپایی و بی‌اعتنایی نیرو‌های سیاسی به‌ویژه چپگرایان به این پدیده نوظهور است. میشل لوی، جامعه‌شناس و فیلسوف فرانسوی- برزیلی است که کتاب‌های مختلفی درباره مارکس، الاهیات رهایی‌بخش، جنبش‌های چپ و فرانتس کافکا نوشته است.

۱- انتخابات‌های اروپایی تاییدی بود بر گرایشی که طی سال‌های اخیر در سراسر این قاره آشکار شده است: ظهور چشمگیر راست افراطی. این یک پدیده بی‌سابقه از دهه۱۹۳۰ است. در بسیاری از کشورها راست افراطی بین ۱۰ تا ۲۰درصد آرا را به دست آورد، اما امروز در سه کشور فرانسه، انگلستان و دانمارک، درصد آرای آن به ۲۵ تا ۳۰درصد رسیده است. علاوه‌بر این، نفوذ آن از درصد رای‌دهندگانش بیشتر است: ایده‌هایش نیز راست «کلاسیک» و حتی بخشی از چپ سوسیال- نولیبرال را آلوده کرده است. در فرانسه قضیه خیلی جدی است، بدبینانه‌ترین پیش‌بینی‌ها نیز موفقیت جبهه ملی را تصور نمی‌کردند. چنان‌که وب‌سایت «مدیا پارت» در سرمقاله اخیرش نوشت: «پنج دقیقه مانده به نیمه‌شب».

۲- این راست افراطی بسیار متنوع است و طیف‌های مختلفی را در بر می‌گیرد؛ از احزاب آشکارا نئونازی نظیر «فجرطلایی» در یونان تا نیروهای بورژوایی که به‌خوبی در بازی نهادهای سیاسی ادغام شده‌اند، همچون «یو.دی.سی» سوییس. ملی‌گرایی شوونیستی، بیگانه‌هراسی، نژادپرستی، نفرت از مهاجران – به‌ویژه «غیراروپاییان» – و کولی‌ها (یعنی قدیمی‌ترین مردمان این قاره)، اسلام‌هراسی و ضدیت با کمونیسم وجه مشترک همه آنهاست. در بسیاری از موارد، یهودستیزی، هراس از همجنسگرایی، زن‌ستیزی، اقتدارگرایی، تحقیر دموکراسی و اروپاهراسی را نیز می‌توان به این فهرست افزود. در مسایل دیگری همچون موضع موافق یا مخالف نسبت به نولیبرالیسم یا سکولاریسم، نظر واحدی در راست افراطی وجود ندارد.

۳- اشتباه است فکر کنیم فاشیسم و ضدفاشیسم پدیده‌هایی مربوط به گذشته‌اند. درست است که ما امروزه شاهد احزاب توده‌ای فاشیست نیستیم که قابل مقایسه با حزب نازی آلمان در دهه۱۹۳۰ باشند، اما در همان دوره هم فاشیسم تنها محدود به این مدل نبود: فرانکویسم در اسپانیا و سالازاریسم در پرتغال، با فاشیسم ایتالیایی و آلمانی خیلی فرق داشتند. بخش قابل‌توجهی از راست افراطی کنونی در اروپا مستقیما چارچوبی فاشیستی یا نئونازیستی دارد: این مساله درباره حزب «فجر طلایی» در یونان، یوبیک در مجارستان و احزاب اوکراینی همچون اسووبودا و رایت سکتور صادق است، به‌گونه‌ای دیگر از جمله در مورد جبهه ملی فرانسه، سازمان پارتیزان‌های متحد (اف.پی.او) در اتریش و ولامس بلانگ در بلژیک نیز صادق است که رهبران موسسشان پیوندهای نزدیکی با فاشیسم تاریخی و نیروهایی داشتند که با رایش سوم همکاری می‌کردند. در دیگر کشورها – نظیر هلند، سوییس، بریتانیا و دانمارک – احزاب راست افراطی ریشه‌های فاشیستی ندارند ولی در نژادپرستی، بیگانه‌هراسی و اسلام‌هراسی‌شان شریکند. یکی از استدلال‌هایی که معمولا نشان می‌دهد راست افراطی تغییر کرده و دیگر چندان ربطی به فاشیسم ندارد، پذیرش دموکراسی پارلمانی و رسیدن به قدرت از طریق انتخابات است. هرچند احتمالا یادمان هست آقایی به نام آدولف هیتلر با رای قانونی رایشتاگ (مجلس آلمان) صدراعظم آلمان شد و مارشال پتن با رای پارلمان فرانسه به ریاست دولت رسید. اگر جبهه ملی با ابزارهای انتخاباتی، او را به قدرت می‌رساند – فرضیه‌ای که متاسفانه دیگر نمی‌توان نادیده‌اش گرفت – از دموکراسی چه‌چیزی در فرانسه باقی می‌ماند؟

همچنین بخوانید:  نیمی از معادن زغال‌سنگ مازندران مسئول ایمنی ندارند

۴- بحران اقتصادی که از سال۲۰۰۸ اروپا را دوپاره کرده، تقریبا همه‌جا (به‌جز یونان) بیش از چپ رادیکال به کمک راست افراطی آمده است. برخلاف اروپای دهه۱۹۳۰ که فاشیست‌ها و چپ‌های ضدفاشیست در اغلب کشورها به‌طور موازی رشد می‌کردند، این دو نیرو هم‌اکنون هیچ تناسبی با هم ندارند. بی‌تردید راست افراطی از این بحران سود برده است ولی این همه‌چیز را توضیح نمی‌دهد: در اسپانیا و پرتغال، دو کشوری که سخت‌ترین ضربه‌ها را از بحران اقتصادی خورده‌اند، راست افراطی همچنان در حاشیه است. در یونان هم، هرچند حزب «فجر طلایی» رشدی تصاعدی داشته، اما آثار زیادی از سیریزا (ائتلاف چپ‌های رادیکال)
باقی مانده. در سوییس و اتریش، دو کشوری که تا حد زیادی از بحران در امان ماندند، راست افراطی نژادپرست اغلب بیش از ۲۰درصد هوادار دارد. بنابراین باید از تبیین‌های اکونومیستی چپگرایانه پرهیز کنیم.

۵- در این میان بی‌تردید عوامل تاریخی نقش دارند: سنت دیرپای یهودستیزی که در کشورهای خاصی شایع است، تداوم جریان‌هایی که در جنگ‌جهانی‌دوم همکاری کردند، و فرهنگ استعماری که مدت‌ها پس از رفع استعمار هنوز به نگرش‌ها و رفتارهایی دامن می‌زند – نه‌تنها در امپراتوری‌های سابق بلکه تقریبا در تمامی کشورهای اروپایی. همه این عوامل در فرانسه در کارند و در توضیح موفقیت حزب لوپن سهم دارند.

۶- مفهوم «پوپولیسم» که برخی دانشمندان علوم سیاسی، رسانه‌ها و حتی بخشی از جریان چپ به کار برده‌اند، مطلقا در توضیح این پدیده نابسنده است و تنها منجر به افزایش سردرگمی می‌شود. اگر اصطلاح پوپولیسم در آمریکای‌لاتین از دهه۱۹۳۰ تا دهه ۶۰ با چیزی خاص – نظیر وارگاسیسم، پرونیسم و…- مطابقت داشت، کاربست اروپایی آن از دهه۱۹۹۰ به‌بعد خیلی گنگ و مبهم‌تر است. پوپولیسم به‌عنوان موضعی سیاسی تعریف می‌شود که «علیه نخبگان جانب مردم را می‌گیرد» و تقریبا تمامی احزاب سیاسی یا جنبش‌ها را در بر می‌گیرد. زمانی که این شبه‌مفهوم بر احزاب راست افراطی اعمال شود، خواسته یا ناخواسته، به آنها مشروعیت می‌دهد، آنها را مقبول‌تر یا حتی جذاب‌تر می‌کند – کیست که طرف مردم و علیه نخبگان نباشد؟ – حال آنکه از اصطلاحات دردسر‌آفرین نژادپرستی، بیگانه‌هراسی، فاشیسم و راست افراطی اجتناب می‌کند. ایدئولوگ‌های نولیبرال هم با نوعی رازآمیزی تعمدی و مُدروز «پوپولیسم» را به کار می‌گیرند تا ملغمه‌ای بسازند بین راست افراطی و چپ رادیکال؛ ملغمه‌ای که با عنوان «جناح راست پوپولیست» و «جناح چپ پوپولیست» مشخص می‌شود، چراکه هردو آنها مخالف سیاست‌های نولیبرال، «اروپا» و… هستند.

۷- کلیت جریان چپ، تنها با چند استثنا، این خطر را زیادی دست‌کم گرفته است. چپ موج قهوه‌ای‌- جامگان۱ را که در راه است نمی‌بیند و بنابراین نیازی نمی‌بیند به در‌دست‌گرفتن ابتکار عمل در بسیج عمومی علیه فاشیسم. از دید برخی از جریانات چپ، راست افراطی چیزی نیست مگر اثرات جانبی بحران و بیکاری، پس باید به این علت‌ها حمله کرد و نه خود پدیده فاشیسم. این استدلال مرسوم اکونومیستی، جریان چپ را در مواجهه با تهاجم ایدئولوژیکی، نژاد‌پرستانه، بیگانه‌هراسانه و ملی‌گرایانه راست افراطی خلع‌سلاح کرده است.

همچنین بخوانید:  گاوراس: درباره وضع موجود اروپا،کسی مانند چاپلین می‌تواند فیلم بسازد

۸- هیچ گروه اجتماعی‌ای از این طاعون قهوه‌ای در امان نیست. ایده‌های راست افراطی، به‌خصوص نژادپرستی، نه‌تنها خرده‌بورژوازی و لشکر بیکاران بلکه همچنین طبقه کارگر و جوانان را آلوده کرده است. این قضیه به‌ویژه در فرانسه چشمگیر است. این ایده‌ها هیچ ربطی به مهاجران ندارند: مثلا رای به جبهه ملی به‌خصوص در مناطق روستایی خاصی بالا بود که هرگز یک مهاجر هم به خود ندیده است. تعداد کولی‌های مهاجر در سرتاسر فرانسه به ۲۰‌هزارنفر هم نمی‌رسد؛ کولی‌هایی که به‌تازگی هدف یک کارزار پرسروصدای نژادپرستانه قرار گرفته‌اند که موثر هم بوده است، البته با مشارکت سخاوتمندانه وزیر کشور «سوسیالیست» وقت، جناب مانوئل والاس.

۹- یکی دیگر از تحلیل‌های «کلاسیک» جناح چپ از پدیده فاشیسم این است که فاشیسم ذاتا ابزاری در دستان سرمایه بزرگ برای در‌هم‌شکستن انقلاب و جنبش کارگری است. از آنجا که امروزه جنبش کارگری به‌شدت ضعیف شده و تهدید انقلاب هم وجود ندارد، سرمایه بزرگ علاقه‌ای به حمایت از جریان راست افراطی ندارد و بنابراین خطر تهاجم گندمگون وجود ندارد. این هم قرائتی اکونومیستی است که به خودآیینی پدیده‌های سیاسی وقعی نمی‌نهد – درواقع انتخاب‌کنندگان می‌توانند حزبی را انتخاب کنند که از پشتوانه قوی بورژوازی برخوردار نیست – و ظاهرا این واقعیت را نادیده می‌گیرد که سرمایه بزرگ می‌تواند خود را با همه انواع رژیم‌های سیاسی تطبیق دهد، بی‌آنکه مته به خشخاش بگذارد.

۱۰- هیچ نسخه جادویی‌ای برای نبرد با راست افراطی وجود ندارد. ما باید از سنت‌های ضدفاشیستی گذشته – با یک فاصله انتقادی مناسب – الهام بگیریم، ولی همچنین باید بدانیم چگونه در واکنش به اشکال جدید این پدیده نوآوری کنیم. باید بدانیم که چگونه ابتکارات محلی را با جنبش‌های اجتماعی- سیاسی و فرهنگی یکپارچه و سخت سازمان‌یافته و ساختارمند ترکیب کنیم، هم در سطح ملی و هم در سطح بین‌المللی. گاهی می‌توان با شبح «جمهوریخواهی» متحد شد، اما هر جنبش ضدفاشیستی سازمان‌یافته تنها به شرطی موثر و معتبر خواهد بود که توسط نیروهای بیرون از حیطه اجماع نولیبرالی غالب هدایت شود. این یعنی یک مبارزه نمی‌تواند تنها به داخل مرزهای یک کشور محدود شود، بلکه باید در سطح کل اروپا سازماندهی شود. مبارزه علیه نژادپرستی و نیز همبستگی با قربانیان آن، یکی از اجزای ضروری این مقاومت است.

پی‌نوشت:
۱- اشاره دارد به رنگ لباس‌ها و علایم فاشیست‌ها
منبع:
http://www.versobooks.com/blogs/1683-ten-theses-on-the-far-right-in-europe-by-michael- lowy

0 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗