skip to Main Content
 همسایگی نفت و نفس
جامعه

گزارشی از زندگی آبادانی‌ها در کنار دود و دودکش و مشعل‌های نفتی

 همسایگی نفت و نفس

آبادانی‌ها سهمی از این‌ همه ثروت ندارند،شهر وسط پالایشگاه است، قبلا فیلترها کیفیت داشت، بو را می‌گرفت، الان ولی این‌طور نیست. مردم آبادان گرفتار سرطان شده‌اند. این سم کاتالیز که از پالایشگاه می‌آید، می‌ریزد درحلق‌مان. ناراحتی پوستی گرفته‌ایم. سرطان گرفته‌ایم.

روز با صدای ممتد و خراشیده فیدوس شروع می‌شود و با صدای فیدوس، تمام. آبادانی‌ها  صبح‌شان را با همین صدا کوک کرده‌اند، صدایی که از لای دودکش‌ها و فِلرها می‌گذرد، به مخازن آب و تصفیه می‌رسد، برج‌های تقطیر را رد می‌کند و راهش را به دیگ‌های بخار باز می‌کند و از آنجا، از هر دریچه‌ای که بتواند با فشار به بیرون سرریز می‌شود. صدا، صدای بیدارباش است برای کارگران شرکت نفت؛ از نزدیک به ۱۰۰‌سال پیش و به همین اندازه هم  برای اهالی آبادان، فیدوس زنگِ زندگی است.

شهر بوی «گیس» می‌دهد

آتشِ مشعل‌های فلزی دودگرفته، هر روز از پشت پنجره، برای آبادانی‌ها دست تکان می‌دهد و دودکش‌ها به آنها سلام می‌کنند.  درخیابان، دود مخازن، به آغوش می‌کشاندشان و پودرهای کاتالیز، دستی بر سرورویشان می‌کشند. آبادانی‌ها حالا بیشتر از ۱۰۰‌سال است که این سلام و احوالپرسی‌ها را پاسخ می‌دهند و از ۲۸‌سال پیش، آن را به جان می‌خرند و هرلحظه، بوی «گیس» را می‌بلعند و گرد کاتالیز را از موزاییک‌های حیاط و شیشه پنجره‌شان می‌تکانند و روی بدن‌های خشکیده‌شان، پماد می‌مالند. آبادانِ آنها، آبادانِ قشنگشان، شهر نخل‌ها و خاطره‌ها و اولین‌ها، دیگر هیچ‌وقت، به سال‌های قبل جنگ برنگشت. آبادانی‌ها حالا، ۲۸‌سال بعد ازجنگ، از سردردهایشان می‌گویند، از بویی که سطح شهر می‌پیچد و از زندگی‌های نفتی‌شان. «رحمان» شرکت نفتی است؛ مثل خیلی از آبادانی‌های قدیم. ‌سال ۸۳ ازبخش تعمیرات و واگذاری منازل بازنشسته شد، درست ۲۹‌سال و ۱۰ماه و ۱۲روز از آن روز می‌گذرد؛ رحمانِ ۵۷ساله، آن روز را و سال‌های قبل از آن را خوب یادش است: «جنگ که شد، خیلی از آبادانی‌ها رفتند، یکی از آنها خودِ من. ۸‌سال به مشهد کاریابی شدم،‌ سال ۶۱ رفتیم و ‌سال ۶۹ برگشتیم،  وقتی برگشتیم، دیدیم که این کجا و آبادان کجا. خیلی از بومی‌ها رفته بودند و مهاجران جایشان را گرفته بودند. یک وضع بدی پیش آمد. فکر می‌کنم بدبخت‌ترین آدم‌های روی زمین خود ما هستیم. هرچه پدرانمان در آبادان جمع کردند، یک‌شبه از بین رفت. ما با لباس‌های تنمان از شهر بیرون رفتیم و وقتی برگشتیم، غیربومی‌ها آمده بودند.» آبادانی‌ها درد زیاد دارند: «این بوی گاز دارد ما را خفه می‌کند، بوی گاز و کاتالیز است، اینها همه سرطانزاست، اینها همه سم است که ما نفس می‌کشیم، زن و بچه‌هایمان همه مریض‌اند. خیلی از جوان‌های آبادان از این شهر کوچ کرده‌اند، می‌روند شهرهای دیگر کارگری، این‌جا که کار نیست.» رحمان اینها را می‌گوید و از وضع بیکاری دراین شهر می‌گوید: «این‌جا جوانان مشکل کار دارند، شرکت نفت، بومی‌ها را خیلی به کار نمی‌گیرد، یکی مثل پسر من که ۳۰ساله است و فوق‌لیسانس برق دارد، با معدل بالای ۱۹، هرچه تقاضای کار می‌کند، پیدا نمی‌شود، این فقط وضع پسرم نیست. این‌جا بیکاری زیاد است».

«منطقه آزاد برای ما جز بدبختی چیز دیگری نیاورد، نرخ خانه‌ها را بالا برد، پولدارها آمدند زمین‌ها را خریدند، کرایه خانه و مواد غذایی گران شد، تصور کن، گوجه و سیب‌زمینی این‌جا دو، سه‌برابر اهواز است. مردم درآمدشان پایین است.»

آبادانی‌ها سهمی از این‌همه ثروت ندارند

آبادانی‌ها از بیکاری گلایه دارند اما اسفندیار دایم‌الذکر که مدیرعامل شرکت پالایش نفت آبادان است، این گلایه را قبول نمی‌کند: «تمام هم و غم ما، آبادانی‌ها هستند، درصورتی بومی‌ها به کار گرفته نمی‌شوند که تخصص مورد نیاز را نداشته باشند.» و وعده می‌دهد: «درفاز دوم پالایشگاه نفت، ما تمام تلاشمان را کرده‌ایم که آبادانی‌ها را به کار بگیریم.» از آن طرف فرشید خاییز، مدیرمنابع انسانی شرکت پالایش نفت آبادان هم توضیحات خودش را اضافه می‌کند: «آمار ما نشان می‌دهد از ۲۷۰‌هزار نفر جمعیت آبادان، ۸‌هزارو۱۵۰ نفر درپالایشگاه کار می‌کنند، ۸‌هزار نفری که سرپرست خانواده هستند. ۱۵‌درصد امتیاز درهمه استخدام‌ها برای بومی‌هاست. در رقابت برابر، بومی‌ها هستند که استخدام می‌شوند.» رحمان که سه فرزند  دانشجو دارد، این توضیح‌ها را خوب می‌داند اما سری تکان می‌دهد. او هم مثل خیلی از آبادانی‌ها، از وضعیتی که درشهر است و از ۱۰، ۱۲‌سال پیش که تبدیل به منطقه آزاد اروند شد، ناراحت است: «منطقه آزاد برای ما جز بدبختی چیز دیگری نیاورد، نرخ خانه‌ها را بالا برد، پولدارها آمدند زمین‌ها را خریدند، کرایه خانه و مواد غذایی گران شد، تصور کن، گوجه و سیب‌زمینی این‌جا دو، سه‌برابر اهواز است. مردم درآمدشان پایین است.  باز خدا را شکر که من حقوق بازنشستگی می‌گیرم. » دلش می‌گیرد وقتی از مشکلات شهرش می‌گوید: «آبادانی‌ها سهمی از این‌ همه ثروت ندارند، خانه ما ۱۰۰متر با پالایشگاه فاصله دارد، چند شب پیش، بوی گازی می‌آمد که نگذاشت تا صبح بخوابیم، شهر وسط پالایشگاه است، دور تا دورش خانه است، قبلا فیلترها کیفیت داشت، بو را می‌گرفت، الان ولی این‌طور نیست. مردم آبادان گرفتار سرطان شده‌اند.  این سم کاتالیز که از پالایشگاه می‌آید، می‌ریزد درحلق‌مان. ناراحتی پوستی گرفته‌ایم. سرطان گرفته‌ایم.» مدیرعامل شرکت پالایش نفت آبادان برای این بو هم توضیحی می‌دهد: «این بو همیشگی نیست، بعضی وقت‌ها وزش باد، آن را به سمت خانه‌ها می‌برد. ما درپروژه فاز دو پالایشگاه، بخش‌های قدیمی را به‌طورکلی جمع می‌کنیم و پالایشگاه نو می‌شود. البته چهار‌سال دیگر.» او این را هم می‌گوید که:  «محیط‌زیست به‌طور مرتب بر روند کار پالایشگاه، نظارت دارد و همه چیز را استاندارد تشخیص داده.»

همچنین بخوانید:  داستان حق خواهی زنان نیکاراگوئه در انقلاب ساندینیستا

«آبادانی‌ها سهم‌شان را از نفت نگرفته‌اند. انتظار داشتند که حداقل بعد از جنگ به آنها برسند. آبادان در جنگ مصیبت‌های زیادی دید، اما بومی‌ها کمترین انتظاری که دارند این است که به آنها رسیدگی شود. ما در شهری سرطانی زندگی می‌کنیم.»

موزه‌ها، توریست‌ را به شهر می‌آورد

رحمان دستش را نشان می‌دهد که پوست‌پوست شده.  عینکش را روی صورت آفتاب‌گرفته‌اش جابه‌جا می‌کند و می‌رود. «جاسم»، شهروند دیگری است و به قول خودشان شرکت نفتی نیست.  او هم حرف‌های رحمان را می‌زند و از فاضلاب شهر می‌گوید: «آب این‌جا شور است، از بس که سد زدند. تمام فاضلاب‌های شوشتر و دزفول و اهواز به بهمن‌شیر و کارون سرریز می‌شود. بعضی وقت‌ها دست و صورتمان را که می‌شوییم، بوی فاضلاب می‌دهد. خانه همه آبادانی‌ها، دستگاه آب‌شیرین‌کن با ۵، ۶ فیلتر دارد.» می‌گوید شهر بوی «گیس» می‌دهد.  منظورش همان گاز است. کنار اسکله اروندرود ایستاده و می‌بیند افرادی از شرکت نفت برای پروژه شهر موزه کردن آبادان، حرف می‌زنند.  از برنامه وزارت نفت خبر دارد، برنامه‌ای که می‌خواهد نشانه‌های نفتی شهر را که یادگار جنگ است، تبدیل به موزه کند:  «این طرح عالی است، اگر اجرا شود، پای توریست‌ها به شهرمان باز می‌شود.  به اقتصادمان کمک می‌کند.» از آن طرف ناصر ایستاده. ۵‌سال به بازنشستگی‌اش در شرکت نفت باقی مانده. پیراهن قهوه‌ای‌اش را مرتب می‌کند. دست‌ها را در جیب می‌گذارد، می‌ایستد. باد سردی می‌وزد: «آبادانی‌ها سهم‌شان را از نفت نگرفته‌اند. انتظار داشتند که حداقل بعد از جنگ به آنها برسند. آبادان در جنگ مصیبت‌های زیادی دید، اما بومی‌ها کمترین انتظاری که دارند این است که به آنها رسیدگی شود. ما در شهری سرطانی زندگی می‌کنیم.» محمود ۱۲‌سال است که هزینه درمان همسر مبتلا به سرطانش را می‌دهد: «زنم سرطان سینه دارد. خیلی‌ها گرفتار این بیماری‌اند. این دودی که ما نفس می‌کشیم، مریض‌مان می‌کند. هر روز بوی نفت و گاز در مشام‌مان است.» می‌گوید آبادانی‌ها ناامید شده‌اند. او هنوز هم که هنوز است با صدای فیدوس از خواب بیدار می‌شود: «قبلا در روز چهاربار فیدوس را می‌زدند، یکی برای بیدارباش، یکی برای حضور در محل کار، سومی برای شروع کار و چهارمی، پایان کار.  قبلا ساعت ۶ صبح این زنگ را می‌زدند. تابستان‌ها تا ۲ ظهر کار می‌کردیم، زمستان‌ها ۷ صبح تا ۴ بعد از ظهر.  الان یک‌بار  فیدوس را ساعت ۷ صبح می‌زنند، یکی را هم ساعت ۶ بعد از ظهر.» فیدوس اسم زنگشان است. محمود می‌گوید جوان که بود و پالایشگاه ۱۸‌هزار شاغل داشت، صدای فیدوس از سه دستگاه خارج می‌شد.  حالا که دو، سه‌هزار نفر شاغل هستند، تنها یک دستگاه فیدوس را می‌زند و فقط ساکنان شهرک سازمانی «بریم» آن را می‌شنوند و نه کل شهر.  او حالا ۵۵ ساله است.

همچنین بخوانید:  رد تازیانه روی گرده «آق‌دره»

«آبادانی‌ها سهمی از این‌ همه ثروت ندارند،شهر وسط پالایشگاه است، قبلا فیلترها کیفیت داشت، بو را می‌گرفت، الان ولی این‌طور نیست. مردم آبادان گرفتار سرطان شده‌اند.  این سم کاتالیز که از پالایشگاه می‌آید، می‌ریزد درحلق‌مان. ناراحتی پوستی گرفته‌ایم. سرطان گرفته‌ایم.»

آبادانی‌ها همه انتظارشان از پالایشگاه است

اکبر نعمت‌الهی که مدیر طرح موزه‌های صنعت نفت است می‌گوید که دیگر نیازی به زدن آژیر فیدوس نیست، قبلا ساعت نبود و مردم با همین صدا بیدار می‌شدند، حالا همه ساعت‌های‌شان را کوک می‌کنند. او از مشکلات آبادانی‌ها باخبر است. آخر هفته‌ای که گذشت، تیم خبری را برای بازدید از پروژه‌های موزه‌ای وزارت نفت را با خود به آبادان همراه کرد. پروژه‌ای که قرار است نشانه‌های نفتی جنگ را تبدیل به موزه کند. او می‌گوید این طرح برای شهروندان آبادانی اهمیت ویژه‌ای دارد: «پالایشگاه آبادان یک ماهیت نوستالژیک برای آبادانی‌ها دارد، در عین حال هم، همه توقعشان از پالایشگاه است. هر اتفاقی که در شهر می‌افتد، آنها انتظارشان از فرمانداری و شهرداری نیست، از پالایشگاه است. شاید قبلا همه مسئولان شهری را مدیران پالایشگاه منصوب می‌کردند، اما حالا نه.  آبادانی‌ها یک زمان همه چیز داشتند، الان ندارند و این اذیت‌شان می‌کند.»

حال آبادانی‌ها را فقط خودشان می‌دانند؛ خودشان، مثل کمال دشتی که حالا هماهنگ‌کننده موزه‌های نفت آبادان است: «آبادانی‌ها یک مقدار در گذشته زندگی می‌کنند. آنها قبلا خیلی چیزها داشتند و حالا ندارند. آبادان سکوی پرتاب برای ایران بود اما خودش جا ماند. بعد از جنگ خیلی‌ها برنگشتند، روستانشین‌ها جای شهرنشین‌ها را گرفتند.» از آن طرف، ساسان صوفی هم که مدیر طرح و پروژه‌های موزه‌های آبادان است و سال‌ها به این شهر رفت و آمد داشته، می‌گوید: «پالایشگاه وسطِ شهر نبود، آن‌قدر ساخت‌وساز کردند که افتاد وسط شهر. آبادان شهر نخستین‌هاست، انگلیسی‌ها خیلی چیزها با خودشان به آبادان آوردند. حالا اهالی خودشان را با آن زمان مقایسه می‌کنند.» او می‌گوید مردم خیلی مشکلات دارند: «سیستم فاضلاب اینجا خیلی قدیمی است  و دیگر جوابگوی این جمعیت نیست، از ساختمان‌هایش فقط استفاده شد و حالا خراب شده‌اند. آبادانی‌ها مشکل آب و هوا و خاک را با هم دارند و با آلودگی شیمیایی زندگی می‌کنند.»

 

0 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗